آسیاب کنار فلوس

جورج الیوت
ابراهیم یونسی

آسياب كنار فلوس زمانى آغاز مى‌شود كه ماگى نه ساله است. طفل خردسال از هم‌اكنون دستخوش ناراحتى است: ناراحتى از بابت موى صافش، رنگ پوستش، خلقتش، پريشانى خيالش، و از سوى برادر گلگونه‌اش كه مورد پرسش او است. ماگى نيز مانند پدر جوشى خود ـ صاحب آسياب ـ كه زندگى و خويشانش را سخت «گيج‌كننده» مى‌يابد به علت سرشارى نيرو و رگه‌هاى مخالفى كه در سرشت او است و نيز دشوارى سازش با محيط برون، به ندرت احساس آسايش خاطر مى‌كند. اما برخلاف پدر نمى‌تواند گناه اين امر را به گردن «دغلان» و نابكاران بيندازد و با دعواهاى حقوقى و وام گرفتن و وام دادن و شات و شوت كردن يا به شلاق بستن اسب با اين وضع مقابله كند. در عوض عروسكش را به ديوار مى‌كوبد، دخترخاله‌اش را در گل مى‌اندازد… ماگى از همان آغاز به سيماى كودكى با احساسات و خواهش‌هاى تند و پرشور و افراطى برصحنه پديدار مى‌شود: سرشار از شوق و تمنا نسبت به آنچه خوش و خواستنى و زيبا است، تشنه دانش، و شيفته موسيقى، كه در خواهش و آرزوى دستيابى بدان مى‌سوزد. اما با همه كولى‌وارى و هوشمندى و ذكاوتش و به رغم همه آن نيرو و تحركى كه از خانواده تاليور به ارث برده است دختر مادرى است «امل»، تپل‌مپل، و درمانده، ضعيف‌ترين خواهر خانواده دادسن . خواهران دادسن و شوهرانشان ستون‌هاى جامعه سنت اوگزاند و تصويرى كه جورج اليوت از آنها مى‌پردازد خنده‌دار و نيشدار و برروى هم مقنع است. خاله گلگ و خاله پولت  و خاله دين تيپ‌هايى هستند آشنا، اينها  «گماشتگان نهانى» جهان برون در درون خانواده‌اند، و اين جهان برون جهانى است كه به لحاظ نظم و ترتيب و ريشه‌هاى عميق و پيوستگى خود بسيار جالب است. ملافه‌ها و فنجان‌هاى چايخورى و قهوه‌خورى و مرباخورى و املاك و مستغلات، لنگرهاى اين جامعه‌اند، و از دست‌رفتنشان فاجعه‌اى است بزرگ. خيلى زود درمى‌يابيم كه چشم‌انداز مرگ هم مى‌تواند كاملا تحمل‌ناپذير و حتى آرامبخش باشد، اگر آدم بداند كه ملافه‌اى كه روى او مى‌اندازند تا در تابوت او را به معرض تماشاى اقوام بگذارند اتو كشيده و تميز و پاكيزه است و اموال آدم بين خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌هاى خوشرفتار بخش خواهد شد. اما بدبختانه ماگى نمى‌تواند به نحوى رفتار كند كه مورد پسند خاله‌ها و شوهرخاله‌ها باشد يا به قيافه‌اى باشد كه آنها مى‌پسندند. به علاوه، به لحاظ خلق و خو و مزاج نمى‌تواند تنها خواستار وسايل مادى باشد وبه داشتن اين وسايل خرسند باشد، و بنابراين علايق و آرزوهايش همچنان با اين جهان تنگ‌نظر، كه رود فلوس از آنجا كالا را به جاهاى دوردست مى‌برد، ناهماهنگ مى‌ماند

 

معرفی رمان «آسیاب کنار فلوس»

525,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 700 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

جرج الیوت } ایراهیم یونسی

نوع جلد

شومیز

SKU

940305

نوبت چاپ

ششم

شابک

978-964-736-41

قطع

رقعی

تعداد صفحه

628

سال چاپ

1401

موضوع

رمان خارجی

تعداد مجلد

یک

وزن

700

جنس کاغذ

بالک (سبک)

گزیده ای از کتاب آسیاب کنار فلوس

آسیاب كنار فلوس گزارشى است از درامى كه در بخش مركزى غرب انگلستان آغازسده نوزدهم بازى شده است. شخصيت اين درام ماگى تاليور  است، كه دخترى است در جست و جوى شور، به ويژه آن‌گاه كه «زندگى افسرده و ملال‌آور» خانه روزگارش را تيره و تار كرده است

 

در آغاز کتاب آسیاب کنار فلوس می خوانیم

درباره نويسنده 

نام حقيقى او «مارى‌آن» يا ماريان اوانز[1]  بود. در بيست و دوم نوامبر 1819 در آربرى فارم[2] ، نزديك نن‌ايتن[3]  (وارويك شاير[4] ) به دنيا آمد و در بيست و دوم دسامبر 1880 در چلسى[5]  مرد. پدرش رابرت اوانز[6]  كه تبار ولزى داشت كارگزار املاك فرانسيس نيودگيت[7]  بود و ماريان دومين دختر و سومين فرزند از دومين ازدواج وى بود. مارى‌آن چندماهه بود كه خانواده به گريف[8]  نقل‌مكان كرد. بيست و يك سال نخست زندگى مارى‌آن در همين خانه آجرى خوش و پيچك گرفته و در ميان كسانى گذشت كه وى يادشان را در آثار خويش جاودانه ساخت. نخست در اتل‌بورو[9]  به مدرسه رفت، چندى بعد به مدرسه‌اى شبانه‌روزى در نن‌ايتن رفت و از آن پس وارد مدرسه ميس فرانكلين[10]  در كاونترى[11]  شد. مرگ مادرش، كه مارى‌آن سخت دلبسته او بود، در سال 1836 روى داد. پس از ازدواج خواهرش مسئوليت اداره امور خانه بردوش او افتاد، در اين ضمن به فراگرفتن زبان‌هاى ايتاليايى و آلمانى و يونانى و لاتينى نيز پرداخت. به خواندن كتاب رغبتى وافر و به موسيقى علاقه‌اى فراوان داشت و پيانو را نيك مى‌نواخت و هرآينه «شرمرويى» مانع كار نبود چه بسا پيانيستى پرآوازه مى‌بود. پس از كناره‌گيرى پدر از كار، به همراه او به فالزهيل‌رود[12]  در كاونترى رفت. تا اين هنگام تحت تأثير آموزگاران خود سخت متأثر از مذهب انجيلى[13]  بود، از آن پس در وادى شك و «پرسندگى» افتاد. در ميان دوستان و آشنايان جديدش شخصى بود به نام چارلز برى[14] ، كه همسرش خواهر چارلز هنل[15]  بود، و اين چارلز هنل مصنف كتابى بود به نام پژوهشى در منشأ مسيحيت[16] ، كه در 1838 نشر يافته بود و صبغه‌اى راسيوناليستى داشت. مطالعه اين كتاب و كتاب‌هاى مشابه، انقلابى در زندگى درون مارى‌آن پديد آورد و وى را ناگزير از ترك اعتقادات دوران خردى و نوباوگى كرد. اين جريان مايه و موجب اختلاف او با پدر و جدايى از وى شد. پس از يك چند دورى از خانه با پادرميانى دوستان و آشنايان سازشى در ميانه پديد آمد و ماريان به خانه بازگشت و چون گذشته در آئين‌ها و مناسك كليسا شركت جست، اما به گواهى آثارش هرگز باورها و رأفتى را كه از فهم و ادراكش حاصل شده بود رها نكرد. سال‌هاى 1842 تا 1849 صرف توجه و پرستارى از پدر بيمار و ترجمه Das Leben Jesus [17]  نوشته داويد فريدريش اشتراوس[18]  گرديد، كه دو سال تمام بر روى آن كار كرد و سرانجام در 1846 بى‌نام و عنوان مترجم منتشر شد… و در ازاى آن بيست ليره گرفت. پس از مرگ پدر (1849) به اروپا رفت و قريب هشت ماه در ژنو بود. در بازگشت از اروپا در مقام دستيار سردبير در مجله وست‌مينستر ريويو[19]  به كار اشتغال ورزيد، و در 1853 در دفتر مجله واقع در شماره 142 استراند[20]  اقامت گزيد. در همان نوشته لودويگ فوئرباخ[22]  را با نام خود منتشر كرد كه انديشه اساسى آن اين است كه آدمى خدا را به سيماى خويش ساخته.

جورج اليوت

وى را به صورت مظهر آمال و آرزوهاى خويش پرداخته است. در همين دوره از عمر با جيمز ا.فراود[23] ، جان استوارت ميل[24] ، تامس كارلايل[25] ، هاريت مارتينو[26] ، هربرت اسپنسر[27] و جورج هنرى لويس[28]  آشنا شد. با لويس، كه ماريان خود وى را به عنوان مردى «صاحبدل و باوجدان» مى‌ستايد كه «نقاب گستاخى برچهره زده است»، وارد در روابط و مناسباتى شد كه وى خود از آن به عنوان ازدواجى بى‌پشتوانه قانون ياد مى‌كند: لويس متأهل بود اما از همسرش جدا شده بود، ليكن پاره‌اى شرايط و مقتضيات مانع از جدايى قانونى آن دو بود. لويس منتقد و راهنماى او بود، و به راستى اگر تشويق و ترغيب او نبود، مارى‌آن اوانز شايد هرگز به كشف استعدادهاى خويش نايل نمى‌آمد؛ زيرا اگرچه فهم و دركى سالم و نيرومند داشت ليك از نظر جسمانى ضعيف و اغلب دستخوش افسردگى بود. با تشويق و ترغيب لويس در سپتامبر 1856 نگارش شوربختى‌هاى عاليجناب آموس بارتن[29]  را آغاز كرد، كه در ژانويه 1857 در مجله بلاك‌وود[30]  منتشر شد. از پس آن قصه عشق خانم جيل‌فيل[31]  و پشيمانى جانت[32]  را نوشت. اين سه داستان در 1858 در يك كتاب با نام جورج اليوت[33]  نشر يافتند. نقادان باريك‌بينى چون ثاكرى[34]  و چارلز ديكنز دريافتند كه نيروى تازه‌اى در عرصه آثار داستانى ظهور كرده است، و چارلز ديكنز بود كه دريافت آفريننده اين آثار بايد زن باشد. اين اثر تحت عنوان صحنه‌هايى از زندگانى روحانيان[35]  منتشر شد، و زمينه آن دوران خردى و كودكى نويسنده در وارويك‌شاير بود. اما اين اثر به رغم گرمى و لطف سخن و آهنگ آن توفيق چندانى نيافت. در  1859 نخستين رمان بلند خويش به نام آدام بيد[36]  را منتشر كرد، كه اقبالى عظيم و ديرپا يافت. هسته اصلى و جانمايه آدام بيد خاطره خاله او بود كه از واعظان فرقه متديست بود و شبى را در جوار زنى كه متهم به قتل نوزاد خود بود به سر برده بود. شيادانى مدعى خلق اين اثر شدند و مارى‌آن ناچار از افشاى نام حقيقى خويش گرديد. در 1860 آسياب كنار فلوس[37]  را منتشر كرد، كه شخصيت‌هاى اصلى آن را عمومآ خود وى و برادرش آيزاك[38] مى‌دانند… در 1861 رمانچه بسيار جالب سايلاس مارنر[39]  را منتشر كرد. در سال‌هاى 1860 و 1861 يك چند در ايتاليا اقامت گزيد و مواد و مصالح لازم از براى رمانس تاريخى رومولا[40]  را گردآورى كرد؛ در ازاء اين رمان 700 ليره گرفت كه آن زمان مبلغى بى‌سابقه بود. اين رمانس كه در 1863 به صورت كتاب منتشر شد پيش از آن در چند شماره كورنهيل ماگازين[41]  نشر يافته بود. در سال 1866 فليكس هولت بنيادگرا[42]  را منتشر كرد، كه به سياست و جامعه صنعتى انگليس مى‌پردازد. از آن پس به سرودن شعر پرداخت. (ماحصل اين كوشش كولى اسپانيايى[43] ، و آگاتا[44]  بودند كه به ترتيب در سال‌هاى 1868 و 1869 منتشر شدند و توفيق چندانى نيافتند).

در سال 1872 ميدل‌مارچ[45]  را منتشر كرد، كه يحتمل ملهم از زندگانى وى در كاونترى بود و از حيث توصيف طبقه متوسط و لايه بالاى جامعه انگلستان آن روزگار اثرى ممتاز است. افسانه جوبال و ساير منظومه‌ها[46]  را در 1874 منتشر كرد. دانيل دروندا[47] ، آخرين اثر بزرگ وى بود، كه در 1874 در چهار مجلد منتشر شد و به عقيده بسيارى از سخن‌شناسان بهترين و مهذب‌ترين اثر او است، اما وجهه آن هرگز به پاى آثارى چون آسياب كنار فلوس و ميدل‌مارچ نرسيد.

 ***

آسياب كنار فلوس گزارشى است از درامى كه در بخش مركزى غرب انگلستان آغاز  سده نوزدهم بازى شده است. شخصيت اين درام ماگى تاليور[48]  است، كه دخترى است در جست و جوى شور، به ويژه آن‌گاه كه «زندگى افسرده و ملال‌آور» خانه روزگارش را تيره و تار كرده است. وى مدام با شورو حرارت هرچه بيشتر مفاهيم زندگى را مى‌جويد و شور و شوق خويش را در بسيارى چيزها، مانند موسيقى، كتاب، دين و عشق تجسد مى‌بخشد. جورج اليوت خود در توصيف ماگى مى‌گويد كه زندگى وى «درامى است ـ درامى كه وى بايد نقش خود را در آن بازى كند.» جانمايه داستان در فصل‌هايى كه به ساليان اوليه زندگى ماگى و برادرش ـ تام تاليور[49]  ـ برسبزه‌زار كنار فلوس يا در شهرك سرخ شيروانى سنت اوگز[50]  مى‌پردازند عنوان شده است. در اين ميان، و در اين زندگى، آن كه سخت‌تر از همه جريان را تجربه مى‌كند ماگى است، خواه در سايه‌روشن آسياب دورلكت[51] ، يا در بيشه‌اى به نام چاله سرخ… و در همين‌جاست كه به او كمك مى‌شود تا به اعماق روح خود سرك بكشد. اين رمان در حقيقت زاده كوشش لويس بود كه خود معتقد به رمان‌هايى بود كه از تجارب روزمره نشأت مى‌كنند. هم او بود كه مارى‌آن را برآن داشت كه وقايعى را پايه و اساس رمان‌هاى خود قرار دهد كه خود عملا تجربه كرده و از سر گذرانده باشد. رمان آدام بيد در حقيقت متضمن عقيده و نظر لويس در باب رمانى است كه در انگلستان آن روز مورد نياز بود و چنانكه گفتيم اقبالى وسيع يافت. اين كتاب هنوز بر دكه كتابفروشان بود كه رمان‌نويس نوخاسته نگارش كتاب ديگرى را آغاز كرد به نام خواهر ماگى[52]  كهدسرانجام عنوان آسياب كنار فلوس را يافت. به احتمال زياد نويسنده به خلاف آنچه خود در فصل‌هاى آغازين داستان توصيف مى‌كند خويشتن را به شيوه‌اى رؤيايى در جريان اين كار نيفكند، بلكه خود را همچون كسى در جريان داستان قرار داد كه بايد برخلاف جريان شنا كند و با كوشش و تقلا خود را به بالاى رود برساند: به خانه باز مى‌رود تا با چشمانى كه ديگر شده‌اند آنچه را كه خاستگاه و آغاز همه چيز بوده بازبيند. اين چشم‌ها چشمان يك متفكر و هنرمند نيستند، چشمان زنى هستند كه سخت در شيوه‌هاى زندگى مردم درون جامعه و برون آن دقت كرده است  ـ و نيز چشمان يك ويكتوريايى پيشرفته كه اخلاق را سخت جدى مى‌گيرد، و شايق است با كتابى كه به دست مردم مى‌دهد بدانها خدمت كند و با يادى از گذشته‌ها و به يارى آن به ديگران بياموزد و خواننده را اعتلا بخشد و حتى دگرگون كند.

آسياب كنار فلوس زمانى آغاز مى‌شود كه ماگى نه ساله است. طفل خردسال از هم‌اكنون دستخوش ناراحتى است: ناراحتى از بابت موى صافش، رنگ پوستش، خلقتش، پريشانى خيالش، و از سوى برادر گلگونه‌اش كه مورد پرسش او است. ماگى نيز مانند پدر جوشى خود ـ صاحب آسياب ـ كه زندگى و خويشانش را سخت «گيج‌كننده» مى‌يابد به علت سرشارى نيرو و رگه‌هاى مخالفى كه در سرشت او است و نيز دشوارى سازش با محيط برون، به ندرت احساس آسايش خاطر مى‌كند. اما برخلاف پدر نمى‌تواند گناه اين امر را به گردن «دغلان» و نابكاران بيندازد و با دعواهاى حقوقى و وام گرفتن و وام دادن و شات و شوت كردن يا به شلاق بستن اسب با اين وضع مقابله كند. در عوض عروسكش را به ديوار مى‌كوبد، دخترخاله‌اش را در گل مى‌اندازد… ماگى از همان آغاز به سيماى كودكى با احساسات و خواهش‌هاى تند و پرشور و افراطى برصحنه پديدار مى‌شود: سرشار از شوق و تمنا نسبت به آنچه خوش و خواستنى و زيبا است، تشنه دانش، و شيفته موسيقى، كه در خواهش و آرزوى دستيابى بدان مى‌سوزد. اما با همه كولى‌وارى و هوشمندى و ذكاوتش و به رغم همه آن نيرو و تحركى كه از خانواده تاليور به ارث برده است دختر مادرى است «امل»، تپل‌مپل، و درمانده، ضعيف‌ترين خواهر خانواده دادسن[53] . خواهران دادسن و شوهرانشان ستون‌هاى جامعه سنت اوگزاند و تصويرى كه جورج اليوت از آنها مى‌پردازد خنده‌دار و نيشدار و برروى هم مقنع است. خاله گلگ[54]  و خاله پولت[55]  و خاله دين[56]  تيپ‌هايى هستند آشنا، اينها  «گماشتگان نهانى» جهان برون در درون خانواده‌اند، و اين جهان برون جهانى است كه به لحاظ نظم و ترتيب و ريشه‌هاى عميق و پيوستگى خود بسيار جالب است. ملافه‌ها و فنجان‌هاى چايخورى و قهوه‌خورى و مرباخورى و املاك و مستغلات، لنگرهاى اين جامعه‌اند، و از دست‌رفتنشان فاجعه‌اى است بزرگ. خيلى زود درمى‌يابيم كه چشم‌انداز مرگ هم مى‌تواند كاملا تحمل‌ناپذير و حتى آرامبخش باشد، اگر آدم بداند كه ملافه‌اى كه روى او مى‌اندازند تا در تابوت او را به معرض تماشاى اقوام بگذارند اتو كشيده و تميز و پاكيزه است و اموال آدم بين خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌هاى خوشرفتار بخش خواهد شد. اما بدبختانه ماگى نمى‌تواند به نحوى رفتار كند كه مورد پسند خاله‌ها و شوهرخاله‌ها باشد يا به قيافه‌اى باشد كه آنها مى‌پسندند. به علاوه، به لحاظ خلق و خو و مزاج نمى‌تواند تنها خواستار وسايل مادى باشد وبه داشتن اين وسايل خرسند باشد، و بنابراين علايق و آرزوهايش همچنان با اين جهان تنگ‌نظر، كه رود فلوس از آنجا كالا را به جاهاى دوردست مى‌برد، ناهماهنگ مى‌ماند.

تشخيص شخصيت خود يا ديگران در هويت اين دخترى كه به گفته آفريننده‌اش عضوى از نسل جوانى است با فرهنگ برتر، و با نسل قديمى درافتاده است كه ارزش‌ها و شالوده او برانبارها و ادارات و پيش‌اتاقى‌ها استوار است چندان دشوار نيست. از يك جهت ماگى نماينده مبارزه جوانان طبقه متوسط در بسيارى از كشورهاى غربى است: وى به گروهى تعلق دارد شامل هانس كاشتروپ[57] ، توماس مان[58] ، استيون دادالوس[59] ، جيمز جويس[60]  و يوجين گانت[61] ، تامس ولف[62] . وى به علت تقاضاهاى مبرم شخصيتش فردى است شورشى در قلمرو احساس. دخترى است رمانتيك و حتى هنرمندمآب، كه مى‌كوشد به عنوان يك فرد در جهانى رئاليستى و سرد و خالى از شور به بقاى خود ادامه دهد. اغلب، مواقعى كه دوست كوژپشت‌اش مسائل را براى او توضيح مى‌دهد، او مى‌كوشد در قبال اين احوال خود را تخدير كند و با كرخ كردن عالى‌ترين استعدادهاى طبيعت خويش از رنج زندگى گريز بزند.

اما جورج اليوت نويسنده سده نوزدهم و معاصر چارلز ديكنز بود و دايره علائقش بسى وسيع‌تر از حد اين تلاش و تقلا بود. وى برآن بود رمان‌هاى «كامل»ى بنويسد، يعنى  رمان‌هايى كه نه تنها به افراد بپردازند بلكه روابط و مناسبات اين افراد را با ساير كسان، يعنى جامعه از نظر بگذرانند. هربرت اسپنسر و ساير دوستانش، دوستان مارى‌آن، از پيشروان جامعه‌شناسى بودند و طبعآ سعى مى‌كردند كه وى پاره‌اى از شيوه‌هاى كارشان را در نگارش اين رمان‌ها به كار بندد. آسياب كنار فلوس «رمانى اجتماعى» به مفهوم دقيق كلمه نيست، اما در آنجاها كه به زير و بم و فراز و فرود زندگى ماكى تاليور ورشد ناهموار و حالات و خلقيات و احساسات و رؤياهاى او مى‌پردازد شيوه‌هاى پيچيده‌اى از رفتار را در جهان موجودات اجتماعى ارائه مى‌كند. سررشته دستيابى به كل جريان را مى‌توان در ارتباط ماگى با تام تاليور جست‌وجو كرد، كه داستانى است تمام‌عيار، سخت واقع‌بينانه و از ديد جهان طبقه متوسط بسيار موفق. شايد بتوان گفت كه گرفتارى اين دو همان گرفتارى آنا و آقاى كارنين در آنا كارنينا[63] است: آخر آقاى كارنين هم زيادى مرد بود، و آنا زيادى زن… تام تاليور همه مردى و سردى است و ماگى جز احساس و اوهام چيزى براى ارائه كردن ندارد. اما با اين همه دخترى است كه بايد در مقام يك فرد در عرصه زندگيى كه مى‌شناسد بشكفد و با وجود غرابتش، و تفاوتى كه با ديگران دارد، نياز به محبت و دوستى همان مردمى دارد كه غريبش مى‌پندارند. اين، سرچشمه و منشأ وضع ناجور ماگى و مشكلى است كه درام زندگى او و جانمايه داستان را مى‌سازد. جورج اليوت نيز چون ديكنز از شيوه پرداختن داستان براساس آكسيون يا رشته حوادث داستانى، و تأمين پيوند ظريف و دقيق اين حوادث با يكديگر و از اين راه تأمين انتظار داستان و كشاندن خوانندده به دنبال وقايع داستان، دور شده بود؛ وى آن اندازه نوجو بود كه داستان را نه برپايه وقايع خارجى كه براساس توش و تقلا و كشمكش درون و تمايلاتى بنا كند كه نماينده رشد حياتى جهان «غيرقابل پيش‌بينى»اند. بنابراين، اين درام تنها برگرد شخصيت‌ها و وقايع داستان نمى‌گردد. سرنوشت فرد را تنها خلق و خو و سرشت و مزاج او معين نمى‌كند، اين نكته را نويسنده در ضمن تفسير وقايع داستان توضيح مى‌دهد: بيشتر جريان بستگى به وقايعى دارد كه در جهان «شانس و تصادف» وقايع پيش‌بينى نشده از براى شخص روى مى‌دهند، يعنى
جهانى كه جامعه نماينده آن است، و در سخن از ماگى تاليور همان شهرك سنت اوگز است، با آن باراندازها و انبارها و… اين جهانى است ساخته و پرداخته، و سازمان‌يافته، و نيروى پيش‌برنده آن بازرگانى است. ماگى تاليور، اين دخترك گندمگون و آشفته، و ماگى تاليور اين دختر بلندبالا و سيه‌چشم با آن نيمتاج از گيسوان شبه‌گونى كه برفراز سرش خفته است و به پرى چشمه‌ساران مانند است، بايد زندگى خويش را نه در عالم اوهام بلكه در همين جامعه منظم و با قواعد و قوانين و احكام خاص آن دنبال كند و به پايان برد.

ماگى به يك معنا شخصيتى است تراژيك، و قصه زندگانى‌اش نوعى تراژدى روستايى يا تراژدى زندگى عادى است. از اين حيث تراژيك است كه انسانى است فوق‌العاده، با احساسات و شهوات و استعدادهاى غيرعادى، و به اين جهت دور نيست كه در اين جهان عادى نفرت‌هايش نيز غيرعادى باشند. اگر وى را از اين زاويه و با اين ديد بنگريم شايد گرفتارى‌هايش را خالى از معنا و مفهوم و بى‌پيوند با دشوارى‌هاى خويش نيابيم، يا شايد چون برمسائل و مشكلات اخلاقى او تأمل كنيم مسائل و مشكلات اخلاقى خويش را با ديدى روشن‌تر ببينيم؛ زيرا از آنجا كه انسان است، و كامل و ناقص مطلق نيست، مسائلش را بايد همان‌طور حل كند كه ما مسائل خويش را حل مى‌كنيم، يعنى اگر مردمى مسئول و هوشمند و آزاد باشيم.

در جريان گشودن درام، او را مى‌بينيم كه مى‌كوشد با استفاده از فكر و ذهن خويش به پيش برود: او را كه مى‌كوشد خوب و خرسند باشد مى‌بينيم: آخر او نيز مثل ما، مثل هرموجود بشرى، هردم ناگزير از انتخابى ساده است و حتى گاه بايد از بين چند خوب يكى را برگزيند، ديگر لازم نيست كه اين انتخاب هميشه بين خوب و بد باشد، بنابراين داستان جالب است. او نيز از آنجا كه نمى‌داند چه ممكن است پيش آيد ناچار از خيال و ذهن خويش يارى مى‌جويد و با آن خصوصياتى كه برشمرديم بيشتر اين چيزها را در عالم خيال در وجه اغراق‌آميزشان مى‌بيند. گاه حدسش به خطا مى‌رود، اما هميشه مى‌داند كه نتيجه عمل مى‌تواند گوناگون باشد. اين را نيز مى‌داند كه هرعملى انجام دهد ناگزير در زندگى و سرنوشت ديگران مؤثر خواهد بود، و وى بايد هميشه و در هرحال به تعهدات و وظايف خويش بينديشد.

آسياب كنار فلوس هم از حيث محتوا و هم از حيث قالب رمانى است درباره اعمال  پيچيده عوالم درون و برون. اما خود نويسنده به رغم تمام تأملى كه برداستان و كوشش آگاهانه‌اى كه برطرح و قالب آن صرف مى‌كند معتقد بود كه فضا و جاى بيش از اندازه‌اى را به بخش اوايل كار، يعنى دوران رشد ماگى و تام، تخصيص داده است، و برخى از سخن‌سنجان امروزى نيز در اين پندار با وى سهيم‌اند. اما به هرحال، كتاب روشن و جريان داستان نيرومند است، و همچون رود فلوس غيرقابل پيش‌بينى است، و سرانجام پس از طى مسافتى دراز ما را به پهنه دريا رهنمون مى‌شود. داستان را مى‌خوانيم، برخوردها و كشمكش‌هايى را كه شكل مى‌گيرند نظاره مى‌كنيم، «موتيو»هاى اصوات موسيقايى را پى مى‌گيريم، و شگفتا بى‌اختيار همين جريان را در زندگى‌هاى پرپيچ و خم خود، با جريان‌هاى زيرآبى و كناره‌هاى شلوغشان باز مى‌بينيم: در اين سير و سياحت، باب جاكين[64]  خرده‌كالافروش مى‌تواند راه را برما بنمايد و خانم تاليور نرم نرمك بيخ گوشمان نك و نال سر دهد و تام وظيفه‌مان را برما خاطرنشان كند و فيليپ[65]  به قوه هنر، خويشتن ما را برما توضيح دهد. و سرانجام، ماگى است كه از آغاز تا پايان ـ در مخفى‌گاه خويش، در اتاق زيرشيروانى، در جنگل، در اتاق درس، در بازار كليسا ـ به نيابت از سوى ما تراژدى ساده و هرروزى زندگى و وقايع قهرمانى زندگى عادى روزگار خويش و عصر ما را اجرا مى‌كند. در اين رمان دو سده به هم مى‌رسند، و اين رمان نوشته زنى است انديشمند و سختكوش كه مى‌خواست تجارب خويش را در قالب هنرى زيبا بريزد…[66]  در مورد ترجمه كتاب حاضر اين نكته را بايد برخواننده محترم متذكر شوم كه نويسنده اروپايى در پرداختن به گفت‌وگوى اشخاص داستانى در سنين مختلف، و در موارد گوناگون، شيوه‌هاى گفتارى متنوعى را بكار مى‌برد كه با آن سنين و مواقع و مواضع هماهنگى دارند. گاه در جمله تنها يك كلمه را مى‌شكند تا به خواننده نشان دهد كه فلان يا بهمان شخصيت اثر، آدمى است درس نخوانده ـ و همين يك كلمه معنى و منظور او را مى‌رساند. در دوران كودكى شخصيت داستانى، سخن را به گونه‌اى مى‌پردازد كه با شيوه سخن گفتن كودكان منطبق باشد، و در جوانى و ميانسالى، به شيوه‌هاى درخور آن سنين. اين شيوه، اين تنوع گفت‌وگو، در برگرداندن اين‌گونه آثار هيچ گاه رعايت نمى‌شود، دست كم من نديده‌ام. اغلب مى‌بينى مترجم از همان ابتدا در ترجمه گفت‌وگو، در برگرداندن اين‌گونه آثار هيچ‌گاه رعايت نمى‌شود ـ دست كم من نديده‌ام، اغلب مى‌بينى مترجم از همان ابتدا در ترجمه گفت‌وگو زبان گفتارى مردم پايتخت را بر مى‌گزيند، و تا به آخر بر اين نهج پيش مى‌رود، و در مراتب اين گفت‌وگو، متناسب با سن و موقع اجتماعى شخصيت داستانى، فرقى و تفاوتى قائل نمى‌شود، شخصيت داستانى در هفتاد سالگى همان‌گونه سخن مى‌گويد كه در هفت سالگى گفته است، يا شكسته شكسته يا سالم سالم. اغلب مى‌بينى كودك خردسال به زبان پيران كهنسال سخن مى‌گويد، و كسى هم البته ايرادى به اين‌گونه سخن گفتن ندارد. من در ترجمه اين كتاب از اين «قاعده» عدول كرده‌ام، بدين معنى كه سخن كودك نه‌ساله را به شيوه سخن كودكان نه ساله (شايد چيزى نزديك به سخن نويسنده) آورده‌ام و پابپاى رشد شخصيت داستانى، سخن او را پيراسته‌تر كرده‌ام. در مواقع خاص، يعنى در ابتداى برخوردها و آشنايى‌ها، و گرمى آتى اين دوستى‌ها نيز اين معنا را از نظر دور نداشته‌ام، سخنان اوايل آشنايى را بطور رسمى پرداخته‌ام و همگام با بسط دوستى و گرمى سخن، بر صميميت و سادگى و صفاى گفتار افزوده‌ام، و ناهموارى ظاهرى گفت‌وگوى اشخاص ناشى از همين جا است…

[1] . Mary Ann (Marian) Evans

[2] . Arbury Farm

[3] . Nuneaton

[4] . Warwickshire

[5] . Chelsea

[6] . Robert

[7] . Newdegate

[8] . Griff

[9] . Attleborough

[10] . Miss Franklin

[11] . Coventry

[12] . Foleshill Road

[13] . Evangelical Religion: پروتستان. معتقد به اين كه اساس تعاليم انجيل اين است كهنجات در ايمان آوردن به كفاره مسيح است نه در كردار نيك.

[14] . Charles Bray

[15] . Charles Henell

[16] . An Inquiry Concerning the Origin of Christianity

[17] . زندگانى مسيح

[18] . Strauss، داويد فريدريش: فيلسوف و حكيم الهى، از مردم آلمان، 1807ـ1874.

[19] . Westminster Review

[20] . Strand

[21] . جوهر مسيحيت

[22] . Feuer Bach، لودويگ آندراس: فيلسوف ماترياليست آلمانى، 1804ـ72.

[23] . Froude، جيمز آنتونى: روحانى و مورخ انگليسى، 1818ـ1894.

[24] . Mill، جان استوارت: فيلسوف و اقتصاددان انگليسى، 1806ـ1873.

[25] . Carlyle، تامس: مورخ اسكاتلندى، 1795ـ1881.

[26] . Martineau، هاريت: رمان‌نويس و اقتصاددان انگليسى، 1802ـ1876.

[27] . Spencer، هربرت: فيلسوف انگليسى، 1820ـ1903.

[28] . Lewes، جورج هنرى: فيلسوف و منتقد ادبى از مردم انگليس، 1817ـ1878.

[29] . The Sad Fortunes of the Reverned Amos Barton

[30] . Blackwood’s Magazine

[31] . Mrs. Gillil’s Love Story

[32] . Janet’s Repentance

[33] . George Eliot

[34] . Thackeray، ويليام ميك‌پيس: رمان‌نويس انگليسى، 1811ـ63.

[35] . Scenes of Clerical Life

[36] . Adam Bede

[37] . The Mill on the Floss

[38] . Isaac

[39] . Silas Marner

[40] . Romola

[41] . Cornhill Magazine

[42] . Felix Holt, the Radical

[43] . The Spanish Gypsy

[44] . Agatha

[45] . Middlemarch

[46] . The Legend of Jubal and Other Poems

[47] . Daniel Deronda

[48] . Maggie Tulliver

[49] . Tom Tulliver

[50] . St. Ogg’s

[51] . Dorlcote

[52] . Sister Maggie

[53] . Dodson

[54] . Glegg

[55] . Pullet

[56] . Deane

[57] . Hans Castrop

[58] . Mann، توماس: رمان‌نويس آلمانى، 1875ـ1955.

[59] . Stephen Daedalus

[60] . Joyce، جيمز: نويسنده و شاعر ايرلندى، 1882ـ1941.

[61] . Eugene Gant

[62] . Wolfe، تامس: رمان‌نويس آمريكايى، 1900ـ98.

[63] . Anna Karenina

[64] . Bob Jakin

[65] . Philip

[66] . اين مقدمه مأخوذ است از مقاله دايرة‌المعارف آمريكانا درباره جورج اليوت و مقدمه‌اىكه خانم ماكزين گرين دانشيار دانشگاه كلمبيا برچاپ سال 1966 كتاب نوشته است.

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “آسیاب کنار فلوس”