آدم کجا بودی؟

هاینریش بُل

ترجمه سارنگ ملکوتی

 

هاینریش بل نویسنده برندهٔ جایزهٔ ادبی نوبل و از بزرگان ادبیات جهان در قرن بیستم است. نقطهٔ مشترک تمام آثار بل جنگ است. او با روایت تو در توی زمان اگرچه راوی زمان حال است اما مرتب نقب به گذشته می‌زند و از این طریق می‌کوشد نکبت و زشتی جنگ را بر ملا کند. در «آدم کجا بودی؟» هم سرراست به روایت جنگ می‌پردازد و حتی نظم آلمانی را وقتی در خدمت جنگ باشد به سخره می‌گیرد و طنز آلود با آن برخورد می‌کند. دستمایه او در این اثر هم همان نکات است که می‌توان در تمام آثار بل آنها را مشترک دید ؛ جنگ، عشق و فراق‌های برآمده از ویرانی و فروپاشی.

 

95,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 300 گرم
ابعاد 19 × 12 سانتیمتر
پدیدآورندگان

هاینریش بل |سارنگ ملکوتی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

سوم

قطع

پالتویی

تعداد صفحه

223

سال چاپ

1398

موضوع

رمان خارجی

وزن

300

در آغاز کتاب آدم کجا بودی می خوانیم :

کتاب “آدم کجا بودی؟!” نوشتۀ هاینریش بل

فصل اول

نخست مردی با صورتی بزرگ، زرد و مصیب‌زده از کنارشان گذشت، این ژنرال بود. ژنرال خسته به نظر می‌رسید. سرش با آن غده اشکی کبود چشمان زردمالاریایی خواب‌آلود و دهانی با لب‌های باریک مردی بداقبال، شتابان از کنار هزار مرد گذشت. او ازگوشۀ سمت راست این مربع گرد و خاک‌گرفته شروع کرد و با حالتی غمگین به تک‌تک چهره‌ها نظر افکند.

آرام، با گام‌‌هایی نه چندان سریع از گوشۀ اول این مربع رد می‌شود، به اندازۀ کافی مدال برسینه دارد، مدال‌های طلایی و نقره‌ای که می‌درخشیدند، اما گردن او خالی بود و مدالی بر آن نبود. با وجود آنکه همه می‌دانستند که نبودن صلیب آهنین بر گردن یک ژنرال اهمیت چندان خاصی ندارد اما همه تعجب کرده بودندکه او حتی صلیبی بر گردن نیاویخته بود.

کتاب “آدم کجا بودی؟!” نوشتۀ هاینریش بل

گردن زرد و لاغر ژنرال بدون آرایش، آدم را به یاد جنگ‌های باخته، و عقب نشینی‌های ناموفق می‌انداخت و به یاد توبیخ‌های زشت و گزنده، آنچنانکه افسران ارشد میان خود رد و بدل کرده و در گفتگوهای تلفنی کنایه‌آمیزی که معمولاً بین رئیس ستاد و پیرمرد خسته‌ای در می‌گرفت، پیرمردی که با آن پاهای لاغر و بدن مالاریایی نحیفش بر لبۀ تخت می‌نشست تا چیزی بنوشد.

همۀ آن سیصدوسی‌وسه مردی که در گروه‌های سه نفره، او به چهره‌اشان نگریسته بود احساس عجیبی داشتند؛ غم، همدردی، وحشت و خشمی نهان. خشم از جنگ، جنگی که مدت طولانی به درازا کشیده بود، خیلی درازتر از گردن ژنرالی که مقابلشان ایستاده بود. ژنرال دستش را کنار لبۀ کلاهش به حالت احترام صاف نگهداشته بود.

کتاب “آدم کجا بودی؟!” نوشتۀ هاینریش بل

او هنگامی که به گوشۀ چپ مربع رسید چرخی به نسبت تند زد و به وسط ضلع خالی مربع رفته و آنجا ایستاد. موجی از افسران گروه‌ دور او جمع شدند. دیدن او بدون مدالی برگردن درحالی که افسران زیردست او قادر به برق انداختن صلیب هایشان زیر نور آفتاب بودند، شرم‌آور می‌نمود.

به نظر می‌رسید می‌خواهد چیزی بگوید، اما دستش را تا لبۀ کلاهش برد و درحالی که انتظارش نمی‌رفت، عقب‌گرد کرد، آن چنان که تمام دستۀ افسران حیرت‌زده از هم جدا شدند تا راه را برایش باز کنند و همه دیدند که چگونه این مرد ریزاندام و لاغر سوار اتومبیلش شد و افسران یک‌بار دیگر دست‌هایشان را برای احترام بالا برده و بعد ابری از بخار سفید چرخان به هوا برخاست و اتومبیل ژنرال را به سمت غرب به جایی که خورشید تا حدی پایین آمده بود و چندان فاصله‌ای با سقف‌های مسطح خانه‌ها نداشت، برد، جایی که نبردی نبود.

کتاب “آدم کجا بودی؟!” نوشتۀ هاینریش بل

بعد آنها به حالت قدم‌رو در صف‌های سه نفرۀ صدویازده‌تایی به قسمت دیگر شهر به سمت جنوب راه افتادند، با گام‌های موزون از کنار کافه‌های کثیف، سینماها و کلیساها، از محله‌های فقرزده‌ای که سگ‌ها و مرغ‌ها با تنبلی جلوی در‌ها لمیده بودند گذشتند، زن‌های زیبای کثیفی پای پنجره‌ها ایستاده بودند، جایی که از میخانه‌های نکبت آن طنین آواز یکنواخت و تهیج کنندۀ مردان می‌آمد.

ترامواها با سرعتی سرگیجه‌آور از کنار آنها می‌گذشتند، آنها وارد محله‌ای شدند که همه چیز در آن آرام و ساکت بود. ویلاهایی در باغ‌های سرسبز قرار داشتند، اتومبیل‌های ارتشی جلوی دروازه‌های سنگی ایستاده و آنها به حالت قدم‌رو از میان یکی از دروازه‌های سنگی رد شده و وارد یک پارک تمیز و مرتب شده و دوباره به شکل مربع‌ در ردیفی به صف شدند.

انتشارات نگاه

کتاب “آدم کجا بودی؟!” نوشتۀ هاینریش بل          کتاب “آدم کجا بودی؟!” نوشتۀ هاینریش بل          کتاب “آدم کجا بودی؟!” نوشتۀ هاینریش بل          کتاب “آدم کجا بودی؟!” نوشتۀ هاینریش بل

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “آدم کجا بودی؟”