در آغاز کتاب گذار به موج سوم جامعه شناسی، میخوانیم:
دیباچه.. یازده
مقدمه.. پانزده
بخش اول: گفتار در روش
فصل اول: درآمدی بر اصول نظریهپردازی اجتماعی… 3
رویکرد اثباتی (موج اول جامعهشناسی: جامعهشناسی اثباتی یا علتکاو) 12
رویکرد تفسیری (موج دوم جامعهشناسی: جامعهشناسی تفسیری یا معناکاو) 16
تفاوتهای رویکرد موج اول اثباتگرایی و موج دوم تفسیرگرایی.. 20
فصل دوم: نظریههای جامعهشناسی در امریکا و اروپا 23
نظریههای جامعهشناسی در امریکا 23
نظریههای جامعهشناسی در اروپا 26
فصل سوم: شباهتها و تفاوتهای دو دیدگاه خرد -کلان و ساختار- عاملیت 29
شباهتها 30
تفاوتها 31
فصل چهارم: تعاملگرایی… 33
بخش دوم: تبارشناسی مکتبهای کنشگرا و ساختارگرا
فصل پنجم: خاستگاه نظریۀ کنش….. 39
ماکس وبر. 43
تالکوت پارسونز. 45
فصل ششم: مکتبهای جامعهشناختی کنشگرا 49
نظریۀ کنش متقابل نمادین.. 49
نظریۀ تضاد. 52
نظریۀ مبادله. 53
جامعهشناسی پدیدارشناختی.. 54
روششناسی مردمنگر. 55
نظریة انتخاب عقلانی.. 57
مکتب اصالت وجود. 58
فصل هفتم: خاستگاه نظریۀ ساختارگرا 61
دوسوسور 61
اشتراوس…. 63
فصل هشتم: مکتبهای جامعهشناختی ساختارگرا 65
مارکسیسم.. 65
انواع مارکسیسم.. 66
مارکسیسم ساختاری.. 68
لوئی آلتوسر. 68
لوکاچ 69
مکتب فرانکفورت… 70
نظریۀ انتقادی.. 71
فصل نهم: تعاملگرایان… 75
بخش سوم: آنتونی گیدنز
زندگینامه. 81
روششناسی.. 82
فصل دهم: کنش از منظر گیدنز. 85
فصل یازدهم: ساختار از منظر گیدنز. 91
بخش چهارم: پیر بوردیو
زندگینامه. 103
روششناسی.. 108
فصل دوازدهم: کنش از منظر بوردیو. 109
فصل سیزدهم: ساختار از منظر بوردیو. 117
بخش پنجم: یورگن هابرماس
زندگینامه. 125
روششناسی.. 128
فصل چهاردهم: کنش از منظر هابرماس….. 131
جهان زیست… 135
عقلانیت… 140
زبان.. 143
گفتمان.. 145
فصل پانزدهم: ساختار از منظر هابرماس….. 149
بخش ششم: تعامل کنش و ساختار در اندیشههای گیدنز، بوردیو و هابرماس
فصل شانزدهم: ساختیابی (ساختمندی). 165
فصل هفدهم: ساختارگرایی تکوینی… 171
فصل هجدهم: کنش ارتباطی… 177
فصل نوزدهم: شباهتها و تفاوتها در اندیشههای گیدنز، بوردیو و هابرماس….. 185
الف. شباهتها 185
ب. تفاوتها 191
نتیجهگیری 193
فهرست منابع 209
نمایه 221
مفاهیمی چون کنش، کنشگر، فرد، عامل، فاعل، کارگزار، شخص، سوژه، و ذهن در برابر دانشواژههایی مانند ساختار، جمع، جامعه، نظام، ابژه و عین مفاهیمی مهم و ارزشمندند که ذهن و اندیشۀ انسان را به خود معطوف داشتهاند و همواره با هم یا در مقابل هم فرض گردیدهاند. وقتی سخن از فرد در مقام عامل پیش آید، بهطور حتم، ملزومات تقاضاهای عامل و کنشگر، عوامل تحقق، یا موانع و محدودیتها در مقابل این تقاضاها نیز مطرح میگردد.
فردباوری و جامعهمحوری، ذیل تعبیرهای متفاوت، از دیرباز مشغلۀ ذهنی اندیشمندان و فیلسوفان اجتماعی بوده است و به منزلۀ دو دیدگاه متمایز در هر دورة تاریخی طرفدارانی داشتهاند؛ بهویژه از سدۀ نوزدهم به بعد، نظریههای اجتماعی گوناگونی حول این دو رویکرد شکل گرفتهاند.
این مسئله که فرد بر جامعه تقدم دارد، یا جامعه بر فرد، اینکه اندیشه، نیت و ذهن است که ارجح است، یا واقعیت، تجربه و عینیت، و مفاهیمی از این گونه موجب شکلگیری مکتبهای متفاوتی چون لیبرالیسم (ارادهگرایان و اختیارگرایان)، یا مارکسیسم (جبرباوران و ساختارگرایان) گردید.
توانایی کنشگر برای کنش آگاهانه و ارادة آزاد، و جامعه به منزلۀ بستر شکلگیری تقاضاهای کنشگران در قرن بیستم پررنگتر شد و نظریهپردازانی چون مارکس، هگل، وبر، دورکیم، پارسونز، شوتز، مید، هوسرل، و دیگران بدان پرداختند. شکل متأخرتر آن نیز در آرای نظریهپردازانِ پس از نیمۀ دوم قرن بیستم و سرانجام ربع آخر قرن بیستم، یعنی کسانی چون آنتونی گیدنز، پیر بوردیو و یورگن هابرماس دیده میشود.
همانندیهای این دو مفهوم نیز موضوع اندیشۀ این نظریهپردازان است. به باور ایشان، حالتی رجعی، دیالکتیکی و بازگشتی میان دو مفهوم برقرار است، نه دوگانگی و افتراق؛ زیرا نه آمال کنشگران بدون بستری برای حصول برآورده میشود، نه سیاستهای نظام و جامعه بدون بهکارگیری خواست و اختیار کنشگر اجراشدنی خواهد بود. بنابراین، بر یگانگی کنش و ساختار تأکید میورزند. طرفداران کنش در زمرة اختیارگرایان، و ساختارباوران در زمرة جبرگرایان، که قائل به منفعل بودن کنشگرند، قرار میگیرند.
گفتنی است که صاحبنظران مذکور باورمندان به هر یک از دو رهیافت را تقلیلگرا میخوانند و خود در صدد رفع کاستیهای آنها برمیآیند. از نظر آنها، هر دو گونه علوم طبیعی و علوم اجتماعی برای پویایی و تبیین نظریههای خود به دیگری نیازمندند و نباید عاملیت را به ساختار یا ساختار را به عاملیت فروکاست. بنابراین، هر سه اندیشمند، گیدنز و بوردیو و هابرماس، به تلفیق و تعامل دو مفهوم با یکدیگر قائلاند و به بررسی جامعهشناسانۀ دو مفهوم در جهان مدرن و طی فرایند نوگرایی و تحولات تکنولوژیک و سلطۀ سرمایهداری پرداختهاند. آنتونی گیدنز با نظریۀ ساختیابی یا ساختاربندی، پیر بوردیو با نام ساختارگرایی تکوینی و یورگن هابرماس با نام کنش ارتباطی و عقلانیت تفاهمی به موضوع مذکور پرداختهاند.
در کتاب گذار به موج سوم جامعهشناسی بر آنیم اصول مشترک اندیشههای آنتونی گیدنز، پیر بوردیو و یورگن هابرماس را در رهیافت کنش و ساختار بررسی کنیم. بنابراین، به سه خصلت مقیدکنندگی ساختار، تأکید بر فرهنگ، ارتباطات و زبان و نیز وجود رابطهای دیالکتیکی بین آنها، که از مؤلفههای تفکر دو رویکرد یادشده است، خواهیم پرداخت. کتاب در شش بخش و نوزده فصل تنظیم شده است.
نتیجهگیری با خوانندگان است، که امید است کتاب راهنمای پسینیان و اهل نظر و اندیشه در شرح و بسط نظریههای اجتماعی باشد.
دشواری آرای اندیشمندان موضوع مطالعه و نیز تازگی مباحث مربوط به موج جدید تعاملگرایی، که پس از دو موج پیشین کنشگرایی و ساختارگرایی میرود تا عرصههای روششناسی و جامعهشناسی و سایر عرصههای علوم را متأثر سازد، کاستیهایی را در کار اجتنابناپذیر ساخته است.
همچنین گفتنی است، به غیر از این سه اندیشمند، افراد دیگری چون ریچارد رورتی، روی باسکار، برایان فی، باب جسوب و دیگران نیز در حلقۀ جریان تعاملگرایی قرار میگیرند، ولی به جهت پرهیز از طولانی شدن مباحث در این کتاب صرفاً به طرح اندیشههای گیدنز، بوردیو و هابرماس پرداختهایم. امید است که در فرصتی دیگر، در جلد دوم این کتاب، به آرای دیگر نظریهپردازان بپردازیم.
چاپ نخست گذار به موج سوم جامعهشناسی: جامعهشناسی تعاملگرا با نام فراسوی کنش و ساختار در آرای آنتونی گیدنز توسط انتشارات گام نو در سال 1389 منتشر شده است.
امیدواریم این پژوهش چندبُعدی، از جهت بررسی سه دورة متوالی رهیافت (کنشگرا، ساختارگرا و تعاملگرا) و نیز بررسی دیدگاه سه متفکر بنام آن، با توجه به تجدیدنظر و ویراست دوم، مورد توجه صاحبان اندیشه و دانشجویان علاقهمند قرار گیرد.
به آسانی نمیتوان تاریخ آغاز نظریۀ جامعهشناسی را به دقت تعیین کرد، زیرا انسانها همواره از آغاز تاریخ به زندگی اجتماعی میاندیشیدهاند و نظریههایی دربارۀ آن بیان کردهاند. در این پژوهش نیز، به جهت برگزیدن پهنۀ خاصی از تفکر اجتماعی (بحث تعامل کنش و ساختار)، هدف آن نیست که بر دوران تاریخی گذشته چون یونان، رم و قرون وسطا متمرکز شویم.
خاستگاه تفکر در مورد فرد و جامعه به افلاطون و ارسطو (در قرن چهارم و پنجم پیش از میلاد)، در مقام نخستین متفکرانی که به نحوی نظاممند به بررسی مشکلات جامعه پرداختند، برمیگردد. از نظر افلاطون، انسان برای رهایی از نیستی، و خود شدن نیازمند به دیگری است و فقط در اتحاد با دیگری است که آدمی میتواند به خود اعتماد کند. مهمترین اصل در اندیشۀ وی یقیینی است که در نتیجۀ ارتباط و تفاهم متقابل میان آدمیان به دست میآید (یاسپرس، 1357: 36-37). ارسطو انسان را حیوان سیاسی تعریف کرد و جامعه را صورت تکاملیافتۀ انگیزههای انسان میدانست. او بر این باور بود که انسان بدون اجتماعی از انسانها یا سازمان اجتماعی هیچ است. او نخستین متفکر تجربهگرا در علم سیاست و علوم اجتماعی بود. یونانیان متأخر از این هم فراتر رفتند و باور داشتند که باید از دیدگاهی «غایتشناسانه»[1] در جامعه نگریست؛ هدف و مقصود چیست؟ خوب است یا بد، آیا جامعه از عهدۀ برآوردن آن برمیآید یا خیر. بنابراین، علم سیاست یا جامعهشناسی با علم اخلاق یکپارچه گردید. فیلسوفان مسیحی سدههای میانه نیز فرد را موجودی ناکامل و متعلق به یک کل بزرگتر میدانستند و جامعۀ انسانی را به مثابه بازتاب ناکامل قلمرو خدا به شمار میآوردند (گلدمن، 1381: 281). رواقیان «طبیعت» را قلمرویی از هستی میدانستند که قوانین آن ثابت و لایتغیر است و «عقل کلی» بر آن حاکم است، و انسان – که از نعمت عقل بهرهمند است – باید از قوانین آن اطاعت کند. به بیان دیگر، آنها قوانین طبیعی را در مقابل قانون انسانی قرار دادند.
فروپاشی نظام سیاسی در اروپا و سقوط امپراتوری روم گسستگی کامل آرا و اندیشههای پیشین را موجب شد و به چندپارگی قدرت محلی منجر گردید، و شکلگیری نظام فئودالی در اروپا جامعه را به صنوف جدا از هم تبدیل کرد. «فلسفۀ مدرسی»[2]، متأثر از فلسفۀ ارسطو و جزمیات مسیحی، مضمون تفکر فلسفی را به مدت چند قرن تعیین کرد، و از این هنگام به بعد، حرکت جامعه در اروپای غربی به برابری بیشتر در زندگی سوق یافت.
ایدۀ فردباوری سیاسی را اولین بار در قرن هفدهم (عصر انقلاب علمی) توماس هابز (1588- 1679)، پدر ذرهگرایی، مطرح کرد. وی انسان را در عین شرور بودن دارای ابزار عقل میدانست. «عقل» است که فرد را به اجتماعی بودن و انسان را به تشکیل جامعه و حکومت و دولت رهنمون میسازد.
پس از وی، جان لاک (1632- 1764) انسانها را بر خلاف حیوانات متکی بر نفس خود فرض کرد. بنابراین، هر دو اندیشمند کار خود را از انسان آغاز کردند.
در قرن هجدهم میلادی، شالودههای دنیای نوین غرب پی ریخته شد و خردگرایی[3] یا عصر روشناندیشی نقطۀ آغاز انقلابی در عالم اندیشه گردید، که آن را باید ادامۀ رنسانس و انقلاب علمی، یعنی تبیین سادهتر پدیدهها بر اساس مشاهدۀ فردگرایانه، آزمایش و محاسبه دانست.
اخترشناسی با فیزیک و ریاضیات منسجم گشت، و با انقلاب کوپرنیک در اخترشناسی و کتاب اصول ریاضی فلسفۀ طبیعی[4] نیوتن (1687) انقلابی در مفهوم انسان پدید آمد. عواملی چون تجدید حیات مطالعه در ادبیات و فرهنگ روم و یونان باستان، بسط مسافرت، کشف سرزمینهای جدید و خصوصاً اختراع چاپ و اشاعۀ بیشتر فرهنگ، و فلسفۀ مبتنی بر مکانیک در ایجاد این مفهوم جدید از انسان نقش عمدهای داشتند؛ به گونهای که بشر را بر سرنوشت خود مسلط کرد و این مفهوم مکانیکی (ماشینوار) از انسان همچون اتم، از آن پس، پیشفرض ضروری تفکر گردید و خیزشی در علم ماده، فیزیک و شیمی، و در مفهوم انسان- که با هم در ارتباط بودند- به وجود آورد (آبراهام، 1368: 31-32).
ژان ژاک روسو[5] (1712- 1778) از «ارادۀ عمومی»[6]سخن به میان آورد و آن را ارادۀ مشترک و جمعی جامعه برشمرد. از نظر او، طبیعت راستین انسان در تحقق یافتن ارادۀ عمومی است، و انسان جزء لاینفک جامعه است.
فیلسوفان عصر روشناندیشی اساساً انسانگرا بودند، و نوآوری اصلی آن عصر بسط روشها و قوانین علوم طبیعی در مطالعۀ انسان و جامعه بود. انسان و جهانش ملاک و معیار همه چیز شده بود که به معنای دنیوی کردن عمیق اندیشه و فرهنگ غربی بود.
سپس در قرن نوزدهم سه انقلاب رخ داد؛ انقلاب امریکا که به تأسیس نخستین حکومت جمهوری در عصر جدید منجر گشت؛ انقلاب فرانسه که سرمشق انقلابهای بعدی در برانداختن حکومت متحجر و ارتجاعی بود؛ انقلاب صنعتی که ساختار اقتصادی و اجتماعی را ابتدا در اروپا و سپس در بقیۀ جهان دگرگون ساخت. جنبش روشنگری و رمانتیک نیز موجب شدند آدمیان طبیعت، انسان، جامعه و خداوند را در پرتو تازهای از ماهیت و شکل تاریخی آنها بنگرند.
بنابراین، علوم انسانی کار خود را از تشبه به علوم طبیعت آغاز کرد، چنانکه زانوان کانت (1724- 1804) در برابر فیزیک نیوتونی لرزید و متافیزیک را مورد لعن قرار داد، یا اگوست کنت[7] و جان استوارت میل که علم جامعه را بر علم طبیعت بنا نهادند و از روش استقرایی برای رسیدن به قوانین منضبط و ریاضیوار و پیشبینیپذیر (اثباتپذیر یا ابطالپذیر) در عرصۀ فرد و جمع بهره بردند. به این ترتیب، علمالاجتماع تجربی زاده شد، که در کارل مارکس (توتالیترها و سوسیالیستها) نیز تأثیرگذار بود (لیتل، 1373: 17).
در نیمۀ اول قرن نوزدهم، آگوست کنت (1798- 1857) یک دستگاه فکری جامع و فراگیر بنیاد نهاد؛ به گونهای که مطالعۀ اجتماعی وی نخستین مطالعۀ علمی جامعه بود، و در آن «اثباتگرایی»[8] به مدد عقل با واقعیتهای عینی محض سروکار داشت. در علوم اجتماعی مورد نظر کنت روشهای تجربی و مبانی معرفتشناختی و حتی کارکردی برای نوع بشر باید از الگوی علوم طبیعی پیروی کند. وی میپنداشت که جامعۀ بشری نیز باید با روش علوم طبیعی بررسی شود. کنت پیدایش علم اجتماعی را وابسته به تحول علوم پیشین و خصوصاً زیستشناسی میدانست، که از نظر وی دارای خصلتی کلگراست.
در واقع، از میانه و اواخر سدۀ نوزدهم میلادی است که اندیشمندانی مییابیم که میتوان آنها را جامعهشناس نامید، اما بدیهی است که حوزههای فکری عمیقاً تحت تأثیر زمینههای اجتماعی زمان خود شکل میگیرند. اوضاع اجتماعی سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم مهمترین عامل در تحول جامعهشناسی و نظریهپردازی بوده است. رشتهای طولانی از انقلابهای سیاسی، در پی انقلاب 1789 فرانسه، سراسر سدۀ نوزدهم را متأثر از خود ساخت و پیامدهای منفی، از جمله آشوب و بیسامانیهای آن، توجه نظریهپردازان جامعهشناسی را به خود جلب کرد؛ چنانکه آرزوی بازگرداندن نظم به جامعه مایة وحدت تفکر آنان بود. میتوان آن را مهمترین عامل در نظریهپردازی جامعهشناختی به شمار آورد؛ به گونهای که جامعهشناس و فیلسوفی بنام و تأثیرگذار در نظریهپردازی اجتماعی همچون کارل مارکس به ادغام تفکر هگل (دیالکتیک) و فوئر باخ (ماتریالیسم) پرداخت و ماتریالیسم دیالکتیکی را پی ریخت و بر وجه تولید مادی و ارزش اضافی انقلاب کارگران پرولتر و… تأکید کرد.
ماکس وبر بنیاد کارش را بر فراگرد عقلانیت (عقلانیت ذاتی و صوری) نهاد و دیوانسالاری را نمونۀ عالی عقلانیت برشمرد، موضوع جامعهشناسی را تفسیر فعالیت اجتماعی دانست، و به معنا، عمق، جامعیت و فردیتی باور داشت که قانونوار نیست؛ حتی اگر در قالب علّی (فهم علّی) بیان گردد.
امیل دورکیم، که از نظر سیاسی لیبرال و از نظر فکری محافظهکار بود، بر الزامآوری ساختارهای اجتماعی بر افراد و دیدگاهی کلاننگر تأکید میکرد؛ زیرا وی امر اجتماعی را همچون شیء تلقی میکند و به انتزاع، تعمیم و تبیین در قالب علیت قانونوار (نظم علّی) باور دارد.
به هر ترتیب، با توسعۀ جامعهشناسی، نظریههای جامعهشناسی نقشی عمده در تبیین مسائل و مشکلات اجتماعی ایفا کردهاند و به ویژه تحولات، جنبشهای اعتراضی و بحرانهای قرن بیستم، امیدهای آرمانی پس از جنگ جهانی دوم و دوبارهسازی جامعه، جهتگیری جدیدی را در نظریهپردازی اجتماعی موجب گردید و دیدگاهها و مکاتب عمدهای را ذیل دو رویکرد عمده در جامعهشناسی (رویکرد اثباتی و رویکرد تفسیری) به وجود آورد.
با این وصف، برخی نظریهپردازان به باور و اختیار، نقش و تأثیر کنشگر و فاعل آگاه و بااراده و آزاد در دگرگونسازی سازمان و ساختار اجتماعی قائل گردیدند، و برخی دیگر بر نقش تقیدی و محدودکنندگی ساختارها و نظام و نهادهای اجتماعی در استقلال و اختیارات کنشگران و فاعلان جامعه تأکید داشتند. همین دوسویگی نظریهپردازان را به دو گونه رویکرد کنشگرایی و ساختارگرایی بودن متمایل ساخت.
مفارقت روش میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی عدهای از متفکران جامعهشناسی را به سـوی علوم طبیعی ـ تجربی و اثباتـی ـ پوزیتیویستی متمــایل گردانید و عدهای دیگر نیز به علوم انسانی ـ اجتماعـی و تفــسیری ـ فلسفی، پدیدارشناسی متمایل گردیدند. این علوم، به طور کلی، ذیل عنوانهای جامعهشناسی اثباتی و تفسیری جای گرفتند.
از اواخر دهۀ 1960 و 1970، اصطلاح «پدیدارشناسی» در برابر روش پوزیتیویستی غالب (اثباتگرایی) در علم اجتماعی مطرح شد که به بررسی دیدگاه کنشگر در برابر بهرهمندی از آمار توسط پوزیتیویستها میپرداخت؛ در حالی که مشی علمی با گرایش تبیینی وظیفۀ یافتن زنجیرۀ علل را بر عهده دارد و به بررسی وجوه محدودی از یک پدیده از منظری خاص میپردازد.
در علوم اجتماعی با گرایش تفهمی (رویکرد تفسیری) تمامیت پدیده در میان مجموعهای از روابط و از منظرهای متعدد فهمیده میشود، و به عبارتی، امور اجتماعی نشاندهندۀ نوعی توالی حوادث (فرایندهای زمانمند) است که از لحاظ ساختاری و کارکردی به هم پیوستهاند و در قالب یک نظام سازمان یافتهاند. به بیانی دیگر، یافتههای علم اجتماعی آموزهها و احکام انتزاعیاند که اعضا و بازیگران آنها را تعبیر و تفسیر میکنند؛ نوعی گشادگی معنایی و تفسیرپذیری، کثرتگرایی و عدم قطعیت از حضور همزمان پارادایمهای متفاوتی که این علم را به ویژگی تفسیربردار بودن تبدیل میکند و عدد، فرمول و کمیتپذیری این اوصاف را تغییر نمیدهد.
در یک گرایش شناخت تحلیلی و روش استدلال فرضی ـ قیاسی به کار گرفته میشود، در دیگری بر شناخت ترکیبی و استدلال استنباطی ـ تفسیری تأکید میگردد. باید دانست که انتزاعات مبتنی بر آمار (روش کمّی تجربی) به خودی خود اعتبار خاصی ندارند، بلکه فقط زمانی سخنی برای گفتن دارند که در قالب نظریه قرار گیرند و دارای معنایی خاص گردند. همچنین برای تبدیل شدن به علم و عمل علمی باید قواعد کلی و تعمیمناپذیر به یک تعمیم قانونوار منتهی گردند و به صورت عینی درآیند، زیرا علل، عوامل لازم و کافی ایجاد منظم و قاعدهمند پدیدههای مشاهدهپذیرند.
علوم اجتماعی با روشها و اشکال متفاوت شناخت (مانند اقتصاد، تاریخ، جامعهشناسی، روانشناسی اجتماعی…) و معیارهای متفاوت در سنجش آن روبهروست، که در همۀ آنها تعامل آدمیان از چشماندازهای متفاوتی بررسی میگردد. انسان موضوع زیستشناسی و دیگر علوم طبیعی نیز هست که شناخت خود را از جهان اجتماعی کسب میکنند. بنابراین، تولید معرفت، چه از طریق علوم اجتماعی، چه از طریق علوم طبیعی، همواره موقتی و محل تردید است؛ به ویژه جامعهشناسان شناخت علمی را مطلق نمیدانند و ارزشهای فرهنگی مربوط را در آن تأثیرگذار میدانند.
موج سوم نظریهپردازی جامعهشناسی تعاملگرایانه در باب کنش و ساختار برگرفته از دو رویکرد ذکرشده را میتوان ادامه و مکمل هر یک از دیدگاههای اثباتی و تفسیری در نظریۀ جامعهشناختی محسوب کرد. این رویکرد شامل مجموعهای پیچیده از روششناسیها، شناختشناسیها و معرفتشناسیهاست؛ به طوری که اندیشمندان طرفدار آن (مثل آنتونی گیدنز، پیر بوردیو و یورگن هابرماس) به جمع هر دو رویکرد موجود در نظریۀ اجتماعی باور دارند. آنها دو رویکرد عمده در جامعهشناسی را که تا قبل از آن به اثبات مدعای خود در لفاف اثباتی ـ تفسیری، عینی ـ ذهنی و عاملیت ـ ساختار، و… میپرداختند تقلیلگرا و در ارائۀ راهحلهای اجتماعی ناکافی میدانند.
قائلان به رویکرد جدید جامعهشناسی، یعنی تلفیق و تعاملگرایی ساختار-عاملیت، ضمن توجه به ساختار و جامعه، عاملیت را بیاثر نمیخوانند، و برعکس، در پی اعادة حیثیت از عاملیت و کنشگران اجتماعی طی رابطهای دوگانه و توافقی دوسویه برآمدهاند و آن را همراه با رابطهای دیالکتیکی از هر دو مفهوم بیان داشتهاند، که در فصلهای مربوط به هر یک در قالب طرح اندیشۀ گذار به موج سوم جامعهشناسی: جامعهشناسی تعاملگرا به طور مشروح آورده خواهد شد.
[1]. teleological
[2]. scholasticism
[3]. rationalism
[4]. Mathematical Principles of Natural Philosophy
[5]. J. J. Rousseau 3. General Will
[7]. Auguste Comte
[8]. positivism
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.