گزیده ای از کتاب نازک پری
شهری که ماه نداره
به دنیا راه نداره
آرش گفت:
تیر زدم به آسمون
خط کشیدم به کهکشون
اونوقت شما چش کوچیکا
نشستین بی دست و پا؟
در آغاز کتاب نازک پری می خوانیم
براى رايا كوچك خدا
كه نور و نمك جهان است.
نازك پرى
قصه شهر تاريك وْ بازگشت اهالى شاهنامه :
راوى :پيش از يكى بود و نبود
غير از خدا هيچكى نبود
تو كهكشون چش كبود
هيچى نبود، هيچكى نبود
يه شهر بىپنجره بود
شهر نگو سيا كبود
پنجرههاش شيشه دود
كومهها بىساز وْ سرود
آيينههاش تيره وُ تار
تومد بخاش لونه مار.
ـ تو كوچههاش ردّى نبود :
نه سوت عاشقونهاى
نه خنده وُ بهونهاى
نه بازى اَلَك دولَك
تيلهبازى چرخ وْ فلك
نه قصه «خروس زرى»، پيرن پرى
نه شازدهاى از آسمون عين پرى
نه حرف شاهزاده، گدا
نه ردِّ آواز خدا.
ـ تو خونههاش حرفى نبود :
بچهها بىشير مىشدن
تو گهواره پير مىشدن
پيرا اسير غصهها
جوونا ابير قصهها
پير وْ جَوون تو خواب بودن
زير يه كوهِ آب بودن
با چشم باز مىخوابيدن
تو زُل زدن خواب مىديدن
خواب سوپرمن مىديدن
آرش وْ رستم مىديدن.
تو كهكشون چش كبود
نه سلام وْ نه درود
گوشه دنيا بود كبود
فرقى نداش بود وْ نبود.
اما كنار شهر ما
شهر سيا وُ بىصدا
لب پشتبونِ ماه
روى دنيا لب چاه
يه نامهبر وايسّاده بود
انگارى از ستارهها افتاده بود.
اين نامهبر عمو نبود
عموى قصهها نبود
زنگ وْ دوچرخهاى نداش
كيف وْ كتابچهاى نداش
دختر آسمون بود
مهتاب روى بون بود
دُردونه انار بود
گلدونه بهار بود.
نيگاش كنين :
انگور عروسه دستاش
عقيق دوماده چشماش
خاتم شمسِ زبونش
طلسم بِسمِل كلومش
حرف بزنه بارون مياد
مريض ميجّه رو بون مياد
سايَهش ميره خودش نه
خودش ميره سايَهش نه
نمىزاره شور بشه آب
هولى سيا بشه خواب.
گُل پرى، نازك پرى
كاكل طلا، لاله پرى
پيرهن ابريشم تنش
تاج سليمون به سرش
توى اين دنياى تنگ
كلهها مثال سنگ
نازك پرى، ايسّاده بود
رو به افق وايسّاده بود
وايسّاده بود سفيدِ مفيد
باد تو موهاش شَلال بيد
با لباى كوچيك موچيك
صداش مثال جيك وْ جيك
زُل زده بود به راه دور
تو خنده گريههاى شور
دل مىسوزوند به آدما
دعاش مىرف تا به خدا
ايسّاده بود وْ حرف مىزد
آتيش به جون برف مىزد :
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.