انسانم آرزوست

جلال الدین محمد بن محمد مولوی

بهاالدین خرمشاهی

انسانم آرزوست
انسانم آرزوست، کتابی است شامل، برگزیده و شرح غزلیات مولانا / شمس که گزینش، توضیحات، مقدمه و فهرست های آن از بهاءالدین خرمشاهی است.
در اين برگزيده، 400 غزل از بهترين غزليات شمس، بر مبناى كليات شمس تبريزى، به كوشش مولوىپژوه پركار و برجسته معاصر، استاد دكتر توفيق ه . سبحانى، انتخاب شده است.
جلالالدين بن بهاءالدين سلطان العلماء محمدبن محمدبن حسين بن احمد خطيبى، مشهور به مولانا و مولوى، شاعر و عارف والامقام ايرانى و مؤسس طريقت درويشان مولويه ــ كه نامش را از مولانا گرفته است ــ در تاريخ ششم ربيعالاول سال 604 هجرى قمرى/ 30 سپتامبر 1207 م در بلخ، واقع در شمال شرقى ايران آن روزگار، و افغانستان امروز، بهدنيا آمد؛ و پس از گذراندن عمرى پربار و بركت و سرشار از شور و شعر و حكمت، و وجد و ذوق و شوق و شيدايى و سُكر و سماع و هيجان و حيرت، در شصت و هشت سالگى، در پنجم جمادىالآخر سال 672 ق/ 1273 م در قونيه (واقع در تركيه) درگذشت.

525,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 1100 گرم
ابعاد 24 × 17 سانتیمتر
پدیدآورندگان

بهاالدین خرمشاهی, جلال الدین محمد بن محمد مولوی

نوبت چاپ

پنجم

قطع

وزیری

تعداد صفحه

964

سال چاپ

1401

موضوع

غزل فارسی

تعداد مجلد

یک

وزن

1100

گزیده ای از کتاب انسانم آرزوست :

مولانا : انسانم آرزوست

 

اَه چه بىرنگ و بىنشان كه منم

كى ببينم مرا چنان كه منم

گفتى اسرار در ميان آور

كو ميان اندر اين ميان كه منم

كى شود اين روان من ساكن

اينچنين ساكنِ روان كه منم

اين جهان و آن جهان مرا مَطَلَب

كين دو گم شد در آن جهان كه منم

گفتم اندر زبان چو در نامد

اينْت گوياى بىزبان كه منم

از آغاز این کتاب می خوانیم:

پيشگفتار

كوشش شام و سحر شكر كه ضايع نگشت. اين كتاب برگزيده و شرح 400 غزل شاد و شيرين و شيوا، يعنى يك پيمانه از طربخانه بيش از 3000 غزل دلاويز و روحانگيز حضرت مولانا جلالالدين محمد بن محمد بن حسين بلخى است كه بيش از هفتصد سال صاحبدلان فارسىزبان را در ايران و افغانستان و تاجيكستان و سمرقند و بخارا ــو سراسر فرا رود ــ و تركيه، از شهد سخن ديگرگونه خويش شيرينكام داشته است، و بيش از يك دهه مىگذرد كه جهان غرب را نيز از شراب روحانى خويش كه از خمّ خسروانى و خرابات مغانى، و خرابآباد معانى است سرمست داشته است.

.انسانم آرزوست

درباره مولانا

در سال 626 ق اين خانواده به درخواست امير سلجوقى علاءالدين كيقباد به قونيه نقل مكان كرد. بهاءالدين ولد در سال 628 ق در همانجا درگذشت. يك سال پس از درگذشت او، يكى از شاگردان و مريدان پيرسال او بهنام برهانالدين محقق، به قونيه آمد كه استاد و مراد پيشينش را ملاقات كند، ولى از درگذشت او باخبر شد. جلالالدين تا پايان حيات سيد برهانالدين كه 9 سال بعد درگذشت، مريد او شد. برهانالدين پس از مدتى به قيصريه رفت و در همانجا، احتمالاً در 637 ق وفات يافت. قبر او در قيصريه است. به گفته افلاكى، جلالالدين پس از ورود سيد برهانالدين به حلب و دمشق، براى تكميل تحصيلاتش به آنجا رفت. برهانالدين اين نكته را با او در ميان گذاشت كه پدرش ]= سلطان العلماء [علاوه بر علوم ظاهرى، معرفت ديگرى هم داشت كه جز از طريق تجربه شهودى و احوال باطنى قابل حصول نيست. پس از وفات برهانالدين، جلالالدين به مدت پنج سال تنها بود.
در 26 جمادىالآخر سال 642 ق درويشى سرگشته و آواره بهنام شمسالدين محمد تبريزى به قونيه آمد، و در كاروانسراى تاجران شكر سكنا گرفت. جلالالدين با او ملاقات و گفتوگو كرد. شمس معناى سخنى از بايزيد بسطامى را از او پرسيد و جلالالدين پاسخ داد. طبق گفته افلاكى و تأييد شادروان فروزانفر، جلالالدين قبلاً هم شمس را در دمشق ديده بود. حقيقت امر هرچه باشد، ظهور و حضور شمس تبريزى نقطه عطفى مهم در زندگى و سلوك مولاناست.

درباره شمس تبريزى (شمس تبريزى حجاب شمس تبريزى شده است ــ مولانا)
شمسالحق يا شمسالدين محمدبن على بن ملكداد تبريزى (582؟-645؟ق) از مهمترين، مرموزترين و كمشناختهترين شخصيتهاى تاريخ عرفان ايران و اسلام است. (خود غريبى در جهان چون شمس نيست). چون و چند مصاحبت و اثرگذارى او بر مولوى، در پرده ابهام است. او در تبريز نزد بزرگان علوم اسلامى آموخته بود. قرآن نيكو مىدانست، اگرچه در شطحى گفته است كه حقيقت قرآن، حضرت محمد(ص) است. شايد با قياس به حضرت عيسى كه كلمةالله است، اين سخن را گفته و نوشته است. تأثير او بر مولانا تنها در سلسلهجنبانى سرايش بيش از 3000 غزل ]= كليات غزليات مولانا، معروف به غزليات شمس[ نيست بلكه به گفته استاد دكتر محمدعلى موحّد بزرگترين شمسشناس ايران ــمصحح مقالات شمس 2، و نگارنده تكنگاشتى بهنام شمس تبريزى 3 ــ اثرگذارى شخصيت شمس بر مولانا در مثنوى هم بازتاب عميق و وسيعى دارد. و مولانا هم خود با تعبير بار گرفتن و حامله شدن به مثنوى، از بركت برخوردش با شمس، به تكرار در بعضى غزلها تصريح كرده است.
شمس به انگيزه رؤيايى كه مىبيند يا الهامى كه به او دست مىدهد، در سال 642 ق كه خودش نزديك به شصت سال داشته، به قونيه، زيستگاه آن زمانى مولانا ــ مولاناى كمابيش چهل ساله ــ وارد شده و مولانا با اين ديدار اثرگذار او از درس و بحث و وعظ و فقه و فتوا دلسرد شد؛ از همه گسست و با شمس نشست. گويى دو دريا بههم پيوسته بود. به قول خودش «كشتى نوحيم در طوفان روح». از سوى ديگر اعتراض و رشك و رقابت اطرافيان و شاگردان و حتّى اعضاى خانوادهاش ــ جز فرزند بزرگترش سلطان ولد ــ از گوشه و كنار بالا گرفت، و شمس بيش از يك سال تاب نياورد و در 21 شوال 643 ق به شام رفت و دقيقتر به دمشق گريخت. مولانا از درد مشتاقى و مهجورى به شعر و غزل گفتن نشست وبه سماع كه با بيقراريهايش هماهنگ بود، برخاست (باز فرو ريخت عشق از در و ديوار من/ باز ببرّيد بند اشتر كيندار من. همچنين: هست طومار دل من به درازى ابد/ برنوشته به سرش تا سوى پايان تو مرو. نيز: اگر يكدم بياسايم روان من نياسايد/ من آن لحظه بياسايم كه يك لحظه نياسايم. همچنين: بر آسمانْش بجويى چو مه ز آب بتابد/ در آب چونكه در آيى به آسمان بگريزد + ز لامكانْش بجويى، نشان دهد به مكانت/ چو در مكانْش بجويى به لامكان بگريزد. نيز: ما از آن سوختگانيم كه از لذّت سوز/ آب حيوان بهلند و پى آذر گيرند تا بيش از سههزار غزل در بيش از سى و سههزار بيت). و هنوز مصاحبت شبانروزى او با همدلان و همسخنانى چون صلاحالدين زركوب و حسام چلبى پيش نيامده بود. اگرچه نزديك به يكصد غزل در ميان غزليات شمس در نكوداشت مقام اين بزرگان سروده شده است، و بعدها كه مولانا آرامش نسبى خود را بازيافت به تشويق و بازنوشت حسامالدين سرودن مثنوى را آغاز كرد.
بارى مولانا نامههاى منظوم و منثور براى استمالت و بازگرداندن شمس مىسرود و مىنوشت و
با پيامهاى دلنواز، براى او مىفرستاد. و حتى فرزند همدلش سلطان ولد را بهسوى شمس به دمشق گسيل داشت، گويند خود مولانا هم در طلب و خاطرنوازى شمس، سفرى به دمشق رفته اما سراغى از او نيافته بود. اطرافيان هم كمكم پشيمان شده بودند. شمس هم بيقراريهاى خود را داشت. خبر از اين دلجويىها و باخبرى از آمدن(هاى) مولانا به دمشق و فرستادن فرزندش براى عذرخواهى و بيان پشيمانى غوغائيان، او را بار ديگر به قونيه بازآورد، و همان خلوتنشينىها و رازگويىهاى پرشورو غوغاانگيز گذشته از سر گرفته شد و اين فتوح و فرج براى مولانا ــ و شمس هم ــ در سال 644 ق رخ داد. اما اعتراض دوستداران مولانا به بازگشت شمس اوج بيشترى پيدا كرد و گروهى به سركردگى علاءالدين فرزند كوچكتر مولانا و نابكارى بعضى از فتنهجويان، به يك روايت، شمس را به قتل آوردند. از آنهمه غوغايى كه اهل غوغا در قونيه برضد شمس برانگيخته بودند، چنين جنايتى بعيد نيست 4. در هر حال در سال 645 ق براى هميشه ناپديد شد و مولانا را در بقيه عمرش داغدل و فريادخوان باقى گذاشت.

موسسه انتشارات نگاه

انسانم آرزوست

انسانم آرزوست

موسسه انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “انسانم آرزوست”