کتاب “یک روز باید به آفریقا بروم” سرودۀ “هانا صابر”
گزیده ای از متن کتاب
1
با من
مدارا کن
مثل شب
که به اتوبانها و چراغهای لرزان خو گرفته،
مثل نشستن رنگ آبی کنار رنگ زرد
در گلهای آفتابگردان ونسان ونگوک
به من انس بگیر
نه مثل مبلهای قهوهای یُغور
در آپارتمانهای ایرانی
جاگیر، بزرگ، لمیده
ـ همچون تصوّری سنگین و نامفهوم ـ
به خاطر بسپار
مرا
مثل کافهای در نیمهشب
با صندلیهای ظریف لهستانی
در خیابان سنگفرشی در استانبول
مرا دوست بدار
مثل رنگ خرمالو
در روزی که برف میبارد.
2
فرنان لژه[*]
زنها را بهشکل دایرهها میدید؛
سینهها، سرها، شکمها و بازوها کاملاً گرد
همسرم
مرا در شمایل صندوق انتقادات میبیند؛
میگوید یک روز ـ از روی حواسپرتی ـ
خانه را به آتش میکشم
من صبورم
و خونسرد
و پشت گوش شهری است
که همهچیز را به آنجا میسپارم:
دفترچۀ قسطها
قبضهای تلفن
و فرمهای ارتقاء شغلی را
هورمونهای بههمریختهام
و سابیدن ظرفها را
میخزم زیر پتو
ـ با همۀ دایرههایم ـ
و فکر میکنم
یک روز باید به آفریقا بروم…
3
وظایفم روی میز کارم
تلنبار شده،
نامۀ اخطاری برایم آمده
قهوهای با فومی غلیظ تیار میکنم،
چند شعر میخوانم،
چند برگ از جعفریهای باغچه را میچینم،
قلبم طوری نازک شده
که در شبنم روی سبزی،
در بوی قهوه،
پرچ میشوم
فیلمی از اوزو[†] میبینم؛
خانههایی از کادرهای مستطیلی
خانههایی با ریتمی کند؛
زنها با برسهای نرم درحال گردگیریاند،
هرچیزی که میافتد
فوراً کسی آن را سر جایش میگذارد
و غم طوری واقعی است
که هیچکس چارهای جز لبخند ندارد
پس از باران
هوا تأثیر خندۀ یک کودک را دارد
از میز کارم فاصله میگیرم
چیزها را سر جایشان برنمیگردانم
به تلفنها پاسخ نمیدهم
و به باقیِ روز
خیره میشوم…
[*] نقاش فرانسوی
[†] کارگردان ژاپنی (۱۹۰۳–۱۹۶۳)
کتاب “یک روز باید به آفریقا بروم” سرودۀ “هانا صابر”
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.