کتاب اهریمنان نئولیبرالیسم:در باب الهیات سیاسی سرمایۀ متاخر نوشتۀ آدام کاتسو به ترجمه هومن کاسبی
گزیدهای از متن کتاب
مقدمه
هرگونه نقد آکادمیک به نئولیبرالیسم خاطرهای اذعاننشده است. ما اصحاب دانشگاه گرهگاهی حیاتی را در نظام نئولیبرال اشغال میکنیم. نهادهای ما در بنیان داعیۀ نئولیبرالیسم برای شایستهسالاری قرار دارند، تا آنجا که وظیفۀ ما عبارت است از تشخیص و تأیید لیاقت و شایستگی که به قدرتمندترین و مطلوبترین مشاغل منجر میشود. درعینحال، کالجها و دانشگاهها به تقدیر تمام نعمات عمومی تحت نظم نئولیبرال دچار شدهاند. بنابراین ما باید «کار بیشتر با هزینۀ کمتر» را پیش ببریم تا در عین اینکه تقاضاهای هرچه بیشتری را برآورده میکنیم، هزینهها را کاهش دهیم. نیروی کار آکادمیک با افزایش تزلزل کاری و کاهش دستمزدها روبهروست، حتی بااینکه از آن خواسته میشود تعداد دانشجویان بیشتری از هر زمان دیگر در تاریخ بشر را بیاموزد و بسنجد؛ و برای اثبات اینکه اوضاع ما بسیار بهتر از هر زمان دیگری است، به کمک نظامهای سنجش دستاوردمحور[1] که بهتازگی تدوین شدهاند، این کار را پیش ببرد. به سخن کوتاه، ما اصحاب دانشگاه تناقضات نئولیبرالیسم را هر روز جامۀ عمل میپوشانیم.
تحقیق حاضر همچنین به معنایی مشخصتر، حدیث نفس است. این تحقیق تلاش برای اندیشیدن به سه فاجعۀ بزرگ است که به آگاهی سیاسی من شکل دادهاند؛ جنگ عراق، بحران مالی جهانی و انتصاب ترامپ به ریاستجمهوری ایالاتمتحده که با هم بخشی از پدیدار فراگیر واحدی است. همانطور که در فصل اول کتاب میآید، این کار بهندرت انجام شده است: افتضاح بوش غالباوقات اپیزودی منزوی و استثنایی فرض میشود درون قوس تاریخی گستردهترِ نئولیبرالیسم؛ درحالیکه ترامپ و ارتجاعهای راستگرای مشابه در دیگر کشورها بهگستردگی رستاخیز عناصر اجتماعی و سیاسیای نمایش داده میشوند که بهرغم بیگانه بودن با منطق نئولیبرال، بدون هیچگونه توضیحی پابرجا ماندهاند. به دلایلی که طی استدلال من روشن خواهند شد، چنین تفاسیری را کافی و رضایتبخش نمیدانم. بر این اساس، درصدد پروراندن قرائتی کلگرایانهتر از دوران نئولیبرال برآمدهام که انحرافات راستگرای آشکار را چون ویژگی لاینفکی از این دوران، خوانا و مفهوم میسازد؛ نه بهجاماندهای توضیحناپذیر از دوران پیشین.
بااینحال، این مطالعه خود واکنشی صرف به رخدادهای سیاسی اخیر نیست؛ بلکه بر مفاهیم و مضامین کتاب قبلی من، شاهزادۀ این جهان، مبتنی است.([i]) در آنجا، من تبارشناسی تمثال شیطان را برعهده گرفتم و قصد داشتم از میراث او در دنیای مدرن پرده بردارم. استدلال کردم که شیطان باید توأمان بهمثابه تمثالی الهیاتی و سیاسی درک شود که نقشی دائماً در حال تغییر اما پیوسته سرنوشتساز در استراتژیهایی ایفا میکند که متألهین مسیحیِ تأثیرگذار برای مشروعیت بخشیدن به نظم اجتماعی مسیحیان در دوران مربوطۀ خود به کار گرفتهاند. در اواخر دورۀ قرونوسطا، شیطان به سپر بلایی ضروری تبدیل شده بود که به خداوند اجازه میداد از مسئولیتپذیری مستقیمِ شر شانه خالی کند و درعینحال به خداوند فرصتی میداد تا با غلبۀ خیر بر شر، به شکوه و جلال خود برافزاید.
آنچه برای این استراتژی بسیار اهمیت داشت این انگاره بود که شیطان آزادانه تصمیم گرفت علیه خدا سر به عصیان بردارد. این ادعا نقش بنیان پارادایمی اخلاقی را ایفا میکرد که آزادی در آن بهجای اینکه پایه و اساس کرامت مخلوقانه یا همنشینی با خداوند باشد، منحصراً سازوکاری برای ایجاد تقصیرکاری تصور میشود. من این شکل از دام اخلاقی را «اهریمنانگاری» توصیف کردم؛ با تشخیص این واقعیت که همان وسیلهای است که خداوند از آن طریق اهریمنان را درون نظام الهیاتی خلق میکند. و استدلال کردم که مدرنیته این انگارۀ اهریمنانگار از آزادی بهمثابۀ تقصیرکاری را به ارث برده و آن را در بنیان استراتژیهای مشروعیتبخشی خویشتن قرار داده است.
با توجه به تمرکز من بر خاستگاه و تاریخ تمثال شیطان در اندیشۀ پیشامدرن، ادعاهای من دربارۀ مدرنیته در سطح بسیار بالایی از عمومیت عمل میکردند. این کتاب بازنمود تلاش برای فراهم کردن پشتوانۀ مفصلتری برای قرائت من از میراث شیطان، از طریق مطالعۀ متمرکز یک پارادایم خاص از حکمرانی سکولار مدرن یعنی نئولیبرالیسم است که آن را در قالب پارادایمی مطرح کردم که استراتژی دام اخلاقی که اهریمنانگاری مینامم، در آن به منتهای درجه سوق داده شده است. نئولیبرالیسم از همۀ ما اهریمنانی میسازد و ما را با انتخابهایی اجباری مواجه میکند که نقش آنها انداختن تقصیر مشکلات اجتماعی به گردن تصمیمگیری ظاهراً ضعیف افراد است. این استراتژی تلاش میکند پیشاپیش با این ادعا که وضعیت کنونی همان چیزی است که همگی جمعاً برگزیدهایم، از اعتراض و درنهایت حتی مباحثۀ سیاسی بهخودیخود سلب مشروعیت کند.
زمانی که در اواسط سال 2016 شروع به پروراندن استدلال اصلی این کتاب کردم، اجماع نئولیبرال تقریباً یورشناپذیر مینمود. در ایالاتمتحده، هیلاری کلینتون، نئولیبرال اعظم، مشغول تحکیم پیروزی خود بر برنی سندرز سوسیالدموکرات بود و دونالد ترامپ، گرچه از پیش بهسوی کسب نامزدی جمهوریخواهان خیز برمیداشت، هنوز نمایش فرعی عجیبوغریبی به نظر میرسید، نه نیروی سیاسی جدی. من مثل هر کس دیگر، حتی خودِ ترامپ، از نتیجۀ انتخابات شوکه شدم. هنگامیکه سعی داشتم با رخدادهای سیاسی بیشازپیش سوررئالی کنار بیایم که در پی آن روز هولناک اتفاق افتادند، مفاهیمی که برای این پروژه پرورانده بودم سودمند از آب درآمد. همزمان، تغییر شرایط سیاسی پرتو تازهای بر نظم نئولیبرال افکند. با توجه به سابقۀ ضعیف من در مقام پیشگو، تظاهر به پیشبینی نمیکنم که بهاصطلاح عصر ترامپ چگونه پیش خواهد رفت یا بهواقع آیا ترامپ تا زمان انتشار این کتاب حتی هنوز رئیسجمهور خواهد بود یا نه. بااینحال، بر این عقیدهام خود این واقعیت که چنین اتفاقی ممکن بوده است، مطلبی مهم را دربارۀ نئولیبرالیسم آشکار میکند؛ چیزی که حتی اگر اوضاع درنهایت «به حالت عادی برگردد» (یعنی وضع موجود پیشین نئولیبرال، بازیابی شود) همچنان صادق خواهد بود.
نئولیبرالیسم چیست؟
یکی از عواقب انتخابات 2016 ایالاتمتحده که مستقیماً بر پروژۀ من تأثیر میگذارد، ظهور اصطلاح نئولیبرالیسم در نقش موضوع مباحثۀ سیاسی جریان اصلی است. متأسفانه، این بحث به سردرگمی بیشتر حول اصطلاحی منجر شد که از پیش بسیار محل منازعه بود، زیرا مدافعان کلینتون معمولاً ادعا کردهاند نئولیبرالیسم چیزی جز اصطلاحی سوءاستفادهآمیز نیست و آنچه طرفداران سندرز بهغلط نئولیبرالیسم جلوه میدهند، صرفاً همان لیبرالیسم متعارف است. این تحولات جدید دشواریهای ناشی از کاربرد منحصربهفرد واژۀ لیبرال در ایالاتمتحده به معنای «چپ مرکزگرای میانهرو» و شباهتهای میان نئولیبرالیسم و «لیبرالیسم کلاسیکِ» موردحمایت لیبرتارینها را پیچیدهتر میکند.
بنابراین، اگرچه تعریف اهریمنی خودم از نئولیبرالیسم را در فصول بعدی تشریح خواهم کرد، اما توضیحی اولیه فراخور اینجاست. من با رابطۀ بین نئولیبرالیسم و لیبرالیسم «کلاسیک» یا لسهفر شروع میکنم. اصطلاح اخیر به نظم اقتصادی غالب طی «قرن نوزدهم طولانی» اشاره دارد که در آن تمام قدرتهای بزرگ اروپایی متعهد به عملکرد آزاد بازار کاپیتالیست جهانی بودند. در این پارادایم، اقتصاد و سیاست دو قلمرو مجزا هستند که وقتی دولت در برابر وسوسۀ دخالت بیجا در اقتصاد مقاومت میکند، بهترین عملکرد را دارند. همانطور که کارل پولانی در تحول بزرگ نشان میدهد،([ii]) استقرار و حفظ نظم لیبرال کلاسیک به کنش دولتی چشمگیری احتیاج داشت و دولت دائماً مجبور بود اثرات ویرانگر نیروهای بیبندوبار بازار را از طریق سلسلهای از اقدامات کمابیش خلقالساعه تخفیف دهد. باوجوداین، در مقایسه با مدل مسلط که در پی جنگ جهانی دوم در ایالاتمتحده و اروپای غربی ظاهر شد، نقش دولت در رابطه با اقتصاد در لیبرالیسم کلاسیک بسیار محدودتر بود.
جنگ جهانی اول و فجایع متعاقب آن، مدل لیبرال کلاسیک را از اعتبار انداختند که وعدۀ آن برای صلح و رونق بیپایان (حداقل درون سپهر اروپایی) تا حدود زیادی ناکام مانده بود. همانطور که پولانی نشان میدهد، سقوط این مدل به آزمایشهای گوناگونی با مدلهای اقتصادی دولتمحورتر، ازجمله کمونیسم شوروی، فاشیسم و ناسیونالسوسیالیسم و نیو دیل روزولت منجر شد. مدلی که نهایتاً پس از جنگ جهانی دوم در کشورهای مهم غربی سیطره یافت، تحت عناوین مختلفی قرار گرفته است، ازجمله سوسیالدموکراسی یا دولت رفاه. درون ایالاتمتحده، [این مدل] تا مدتی، بسیار گیجکننده، با عنوان نئولیبرالیسم شناخته میشد، نظر به اینکه چگونه نیروهای بازار آشنای لیبرالیسم کلاسیک تعمداً مهار شده و بهسوی اهداف سودمند اجتماعی هدایت میشدند. سرانجام، بهرغم این تضاد آشکار با لیبرالیسم کلاسیک، اصطلاح لیبرالیسم (بدون نئو) عنوانی جاافتاده شد برای تشکیلات سیاسی آمریکای پس از جنگ؛ وضعیت عجیبی که همچنان سردرگمی بسیاری ایجاد میکند. با در نظر گرفتن این تغییر در کاربرد زبانی، بازماندگان مؤمن در ایالاتمتحده که با الهام از رمانهای عامهپسند آین رند،[2] از بازگشت سرراست به نظم لسهفر پیش از جنگ دفاع میکردند، خودشان را لیبرتارین نامیدند.
[1]. Outcome-based assessment
[2]. Ayn Rand
[i]. Adam Kotsko, The Prince of This World (Stanford: Stanford University Press, 2016).
[ii]. Karl Polanyi, The Great Transformation: The Political and Economic Origins of Our Time (Boston: Beacon, 2001).
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.