کتاب حسن صباح: خداوند الموت نوشتۀ پل آمیر به ترجمه و اقتباس ذبیحالله منصوری
گزیدهای از متن کتاب
مقدمۀ مترجم
کتابی که اینک به شما تقدیم میشود حاوی یک دوره از تاریخ ایران است که تا امروز تصور میکردیم بر آن دوره وقوف کامل داریم. ولی بعد از خواندن این کتاب متوجه میشویم که قسمتی از وقایع و اخبار آن دوره بر ما مجهول بوده است.
همانطور که در این کتاب میخوانیم، مبدأ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه بر ما معلوم نیست و ما از زمانی که تاریخ فرقۀ اسماعیلیه اطلاع صحیح در دست داریم که خلافت فاطمیها در شمال افریقا تثبیت شد.
به طوری که در همین کتاب میخوانیم، بعد از اینکه هلاکو بر قلاع اسماعیلیه مستولی شد، تمام آثار مکتوب که در آن قلاع بود، از بین رفت و هر زمان که حکومتهای وقت بر یک قلعه اسماعیلی مستولی میشدند، هر کتاب و نوشتهای را که به مذهب اسماعیلی مربوط بود از بین میبردند.
معهذا آنچه از مورخان شرق و غرب به جا مانده، نشان میدهد که مذهب اسماعیلیان در دورۀ حسن صباح و جانشینهای او رواج داشته است.
برداشتی که در این کتاب از نهضت حسن صباح شده، غیر از آن است که تا امروز در کتب دیگر راجع به فرقۀ اسماعیلیه نوشتهاند و از آنچه نویسنده این کتاب میگوید چنین استنباط میشود که نهضت حسن صباح، فقط یک نهضت مذهبی نبوده، بلکه آن مرد میخواسته ایران را از تحت سلطۀ خلفای عباسی یا کسانی که از سلاطین و امرای محلی ایران بودند، اما از خلفای عباسی گوش شنوا داشتند، برهاند.
بحث مربوط به قلاعی که در آنجا فداییان اسماعیلی پرورش مییافتند یک بحث جدید است و در تواریخی که تا امروز راجع به فرقۀ اسماعیلیه الموت نوشتهاند دیده نشده و برای خواننده تازگی دارد و یکی از مختصات این کتاب معرفی قیافههایی است که ما آنها را کم میشناختیم و نمیدانستیم در دورۀ حسن صباح، در فرقۀ اسماعیلیۀ الموت، مردانی آنچنان لایق و فداکار برای احیای ایران وجود داشتهاند.
ممکن است بر نویسنده ایراد بگیرند که در بعضی قسمتهای کتاب خود را دچار اطناب کرده یا در حاشیۀ وقایع، تخیل خود را در وقایع کتاب دخیل کرده، ولی این پدیده در اکثر کتابهایی که دربارۀ تاریخ قدیم نوشتهاند دیده میشود. برای اینکه یک نویسندۀ محقق که درصدد برمیآید سلسلهای از وقایع تاریخی مربوط به تقریباً یک هزار سال قبل را به طرزی روشن از منابع گوناگون و متضاد بنویسد، ناگزیر است از عقل خود استمداد کند و مطالبی را که با منطق واقعیتها مغایر است، نپذیرد. این است که قدری اطناب و قدری تخیل نویسنده از ارزش این کتاب نمیکاهد.
در تاریخنویسی اصلی وجود دارد که آن دخالت نظریۀ مورخ در تحقیقهای تاریخی است.
مورخ هر قدر بیطرف باشد، هنگام تحقیق در تاریخ نمیتواند نظریۀ خود را در تحقیق دخالت ندهد، به دلیل اینکه آنچه از تاریخ استخراج و استنتاج میکند، ناشی از فهم و عقل و قدرت تخیل اوست. مگر اینکه تحقیق نکند و فقط به ذکر وقایع از منابع متشابه یا متضاد اکتفا کند و همین که پای تحقیق و تحلیل تاریخ پیش آمد، ناگزیر قسمتی از نظریۀ خود مورخ وارد تاریخ میشود.
خواننده وقتی این کتاب را برای خواندن به دست گرفت و تعدادی از صفحات را خواند، متوجه میشود که برای نوشتن این کتاب خیلی زحمت کشیدهاند و هر قدر که پیش میرود علاقهاش برای خواندن فصلهای دیگر زیادتر میشود و بعد از اینکه کتاب را به پایان رسانید، درمییابد که کتاب خداوند الموت از جمله کتابهایی است که هرکس یک بار آن را بخواند، مضامین اصلی کتاب را هرگز فراموش نخواهد کرد و تا پایان عمر، آن مضامین و اسم بعضی از قهرمانان کتاب در حافظهاش باقی خواهد ماند.
ذبیحالله حکیماللهی (منصوری)
توضیح
کتابی که اینک به دست خواننده میرسد، یک سرگذشت تاریخی است که قسمتهای اصلی آن مطابق نص تاریخ است. ولی نویسندۀ این کتاب به احتمال قوی بر اثر مطالعات خود در کشور فرانسه یا ممالک دیگر قسمتهایی را وارد کتاب کرده که دارای جنبۀ تخیل است و نیز در کتاب روایتی مربوط به اعلام قیامةالقیامه از طرف حسن صباح وجود دارد که صحیح نیست و قیامةالقیامه بعد از حسن صباح از طرف داعی حسن دوم اعلام شده است.
در این کتاب راجع به حشاشین بحث شده و ممکن است برای بعضی از خوانندگان این نظر به وجود بیاید که کلمۀ حشاشین از کلمۀ اساسین فرنگی گرفته شده، در صورتی که در زمان حسن صباح مسلمین هنوز با فرنگیها دارای آن گونه مناسبات نبودند تا از آنها اصطلاحاتی را اقتباس کنند. از دورۀ جنگهای صلیبی که میدانیم مدت 200 سال طول کشید، این مناسبات شروع شد و در همان دوره بود که فرنگیها نیز با آثار دانشمندان اسلامی آشنا شدند و کتابهای علمای اسلامی، بهویژه کتابهای محمد بن زکریای رازی و ابن سینا را به زبان علمی خودشان که زبان لاتین بود، ترجمه کردند.
بنابراین، اصطلاح حشاشین از کلمۀ اساسین فرنگی گرفته نشده، بلکه کلمۀ اساسین از طرف فرنگیها از کلمۀ حشاشین اقتباس شده و حشاشین برخلاف تصور برخی نظریهپردازان به معنی کسانی که حشیش میکشیدند، نیست.
در قرون چهارم و پنجم هجری در کشورهای اسلامی و بهویژه در ایران داروفروشان را به نام حشاشین میخواندند و در بعضی از شهرهای بزرگ ایران بازاری به نام بازار حشاشین (داروفروشان) وجود داشته است.
راجع به فرقۀ اسماعیلیه و بهخصوص گروه حسن صباح، کتابهای متعددی نوشته شده که مضمون آنها بهویژه در وقایع فرعی خیلی با هم فرق دارند. در آن کتابها روایاتی متفاوت به نظر خواننده میرسد، و لذا اگر بین بعضی از مباحث این کتاب و سایر کتبی که راجع به فرقه اسماعیلیه و قیام حسن صباح نوشته شده اختلاف به نظر میرسد، نباید سبب حیرت شود.
تفاوتی اساسی بین وقایعنگار و مورخ وجود دارد و آن این است که وقایعنگار بههیچوجه عقل خود را در نقل وقایع دخالت نمیدهد و آنچه شنیده یا خوانده یا دیده را بدون کوچکترین استنباط عقلایی نقل میکند. ولی مورخ هنگامی که کتابی مینویسد از استنباطهای عقلایی خود که امروزه آن را تحلیل تاریخ میگویند استفاده میکند، و لذا یک مورخ صددرصد بیطرف نیست. و نویسندۀ این کتاب هم که تاریخی را نوشته و برای نگارش آن از استنباط عقلی خود استفاده کرده ممکن است در نظر برخی از خوانندگان مورخی صددرصد بیطرف نباشد، ما نیز بر همین اساس نظر آن دسته از خوانندگان که عقیده دارند قسمتی از مندرجات این کتاب با کتب دیگر که راجع به «اسماعیلیه» و «حسن صباح» نوشته شده مغایرت دارد مخالفتی نداریم و این نظر را تصدیق میکنیم.
نویسندۀ کتاب با مطالعات خود اینطور استنباط کرده که نهضت حسن صباح برای مخالفت با قوم عرب به وجود آمده، در صورتی که حسن صباح و پیروان او مسلمان بودند و همۀ فرائض دینی اسلامی را به جا میآوردند و کتاب مذهبی آنها، قرآن مجید، به زبان عربی بوده و عقل قبول نمیکند که آنها با قوم عرب مخالفتی داشتهاند، بلکه مخالف حکومت خلفای بنیعباس بودند. لذا نباید مخالفت آنها با دستگاه خلافت عباسی را چون مخالفت آنها با قوم عرب به یک صورت قضاوت کرد.
اگر نویسندۀ کتابی در این قسمت بر اثر مبالغه اشتباه کرده باشد، ما با صراحت میگوییم که حسن صباح و پیروان او هیچ نوع مخالفتی با قوم عرب نداشتند و پیرو تبعیض نژادی از لحاظ تفاوت بین عرب و ایرانی نبودند و امیداورم خوانندگان محترم کتاب هنگام مطالعۀ این سرگذشت تاریخی این نکات را در نظر داشته باشند.
داروفروشان الموت
قبل از اینکه آفتاب غروب کند و قندیلها روشن شوند، مردی که دارای موهای سفید و سیاه بود و به نظر پنجاهساله میرسید بانگ زد علی، علی کرمانی کجایی؟
جوانی که بیش از بیست سال از عمرش نمیگذشت و یک حلقه ریش باریک و کمرنگ اطراف صورتش دیده میشد، جواب داد: زبردست چه میگویی؟ و بعد از این گفته به آن مرد که موسوم به محمود سجستانی بود نزدیک شد.
محمود سجستانی گفت فردا قبل از طلوع فجر کاروان حرکت میکند و باید بارها را ببرد. بارها باید حاضر باشند تا امشب چهارپاداران عدلها را طنابپیچ کنند. علی کرمانی گفت: ای زبردست عدلهای ری و کاشان و اصفهان آماده است و من اسم هر شهر را که باید بار در آنجا تحویل داده شود روی عدلها نوشتهام تا اشتباه نکنند و بدانند که هر عدل در کجا باید تحویل داده شود و چون چهارپاداران سواد ندارند، طبق دستور تو من روی هر عدل، علامتی هم نقش کردهام که آنان از روی آن علائم مقصد بارها را بدانند و بارهای ری را به کاشان و اصفهان نبرند. اما جوالها را ندوختم و منتظرم که تو بیایی و داروها را ببینی!
محمود سجستانی به راه افتاد و به اتفاق علی کرمانی وارد حیاطی شد که در چهار طرف آن ساباط وجود داشت و جوالها را زیر ساباط گذاشته بودند تا اگر باران غیرمنتظره بارید، داروها را خیس نکند. وقتی محمود سجستانی به طرف جوالها میرفت، به مرد جوان گفت من در کار خود وسواس دارم و معتقدم دارویی که ما به دیگران میفروشیم باید مرغوب و خالی از اسفال[1] باشد تا اعتبار ما از بین نرود. اگر ما فقط یک مرتبه گل بنفشه و سپستان و انزروت نامرغوب توأم با اسفال در جوالها جا بدهیم و برای مشتریان خود به ری، کاشان یا اصفهان یا سایر شهرها بفرستیم، دیگر هیچ یک از آنها از ما دارو نخواهند خرید. خداوند[2] ما علی ذکرةالسلام میگوید پیوسته باید راست و درست بود و من همواره اندرز او را به خاطر دارم. علی کرمانی گفت ای زبردست، آیا فکر میکنی من راستگو و درستکردار نیستم؟ محمود سجستانی گفت: ای فرزند، من تو را راستگو و درستکردار میدانم. چگونه ممکن است شخصی که خداوندگار ما را پیشوای خود میداند راستگو و درستکردار نباشد. ولی تو جوان هستی و ممکن است گاهی بر اثر جوانی غفلت کنی و آنطور که باید برای انتخاب جنس دقت ننمایی و مقداری علف خشک یا مرزنگوش در جوال جا بگیرد یا گلگاوزبان پاکنشده برای مشتریان ما فرستاده شود و به همین سبب قبل از اینکه جوالها را ببندند، من داروها را از نظر میگذرانم. علی کرمانی گفت: بسیار خب ای زبردست، هرچه میخواهی بکن.
محمود سجستانی دست را وارد جوالها کرد و نمونۀ دارویی را که در آن بود، بیرون آورد. در بعضی از جوالها چند نوع دارو وجود داشت. بعد از اینکه مطمئن شد داروها مرغوب است و اسفال ندارد، پشت جوالها را از نظر گذرانید. در پشت هریک از جوالها نوشته بودند ری _ بازار حشاشین یا کاشان _ بازار حشاشین یا اصفهان بازار حشاشین و غیره.
بازار حشاشین که در تمام شهرهای بزرگ ایران وجود داشت بازار داروفروشان بود. محمود سجستانی و علی کرمانی نیز از حشاشین بودند، ولی آن دو و سایران که همه در آن منطقه زندگی میکردند، تولیدکننده و عمدهفروش دارو محسوب میشدند. منطقۀ سکونت آنها الموت نام داشت و آن منطقهای بود (و هست) واقع در جنوب غربی دریای مازندران که یک منطقۀ کوهستانی به شمار میآید.
در دامنۀ کوه الموت آبادیهایی قرار داشتند که ساکنان آن زارع بودند. زنها و اطفال روستایی هنگامی که فرصت داشتند در دامنههای اطراف گیاههای طبی را جستوجو میکردند و بعضی از آنان گیاههای اصلی را در باغچهها یا کشتزارهای خود میکاشتند. روستاییان گیاهها و گلها و ریشههای گیاهی را که خاصیت طبی داشت به محمود سجستانی که یکی از مباشران خداوندگار بود میفروختند و او هم آنها را به شهرهای نزدیک و دور صادر میکرد و حساب خرید و فروش گیاهان طبی را در دستکهای مخصوص نگاه میداشت و به نظر خداوندگار میرسانید. قبل از اینکه جوالها را بدوزند محمود سجستانی رفت و با زنبیلی پر از ابریقهای زجاجی و سفالی مراجعت کرد. اطراف هر ابریق با الیاف کنف، یک سبد بافته بودند تا بر اثر تصادم شکسته نشود. ابریقهای سفالی دارای لعاب بود تا از آن چیزی تراوش نکند. محمود سجستانی ابریقها را از زنبیل خارج کرد و درون جوالها میان گیاههای طبی جا داد تا اگر یک جوال از پشت ستور افتاد، ابریق نشکند و مایع گرانبهای آن از بین نرود. در بعضی از آن ابریقها، الکل بود و در بعضی دیگر جوهر بید (که نباید آن را با عرق بید اشتباه کرد) و همان است که انواع آن را امروزه به اسم سالیسیلات میخوانند.[3] در چند ابریق کوچک هم جوهر تریاک را قرار داده بودند. الموت در دنیای قدیم یکی از مراکز بزرگ داروسازی بود و مواد خام داروها را تا آنجا که ممکن بود از این محل به دست میآوردند و مواد خامی را که در محل یافت نمیشد از خارج وارد میکردند. داروهای گرانبها که در ابریقهای زجاجی و سفالی بود و از آنجا به سایر شهرهای ایران حمل میشد، جبران داروهای ارزانقیمت گیاهی را که در جوالها بود میکرد. چون داروهای گیاهی ارزانقیمت برای خداوند الموت خیلی صرف نداشت، اما داروهای شیمیایی که در ابریقها قرار داده میشد به بهای گران به فروش میرسید و جبران ارزانی قیمت داروهای گیاهی را میکرد. پس از اینکه محمود سجستانی ابریقها را در جوالها جا داد، به علی کرمانی گفت در جوالها را بدوزد و او با کمک یکی از جوانان که همسالش بود در جوالها را دوخت تا چهارپاداران بیایند و عدلها را طنابپیچ کنند و قبل از طلوع فجر آنها را بار چهارپایان کنند.
[1]– در زبان عوام آشغال _ م.
[2]– مقصود حسن صباح است.
[3]. سالیسیلات از ریشۀ لاتینی سالیس یعنی بید، داروی بعضی از امراضی است که مردم به اسم روماتیسم یا آرتریت میخوانند و این داروی مفید را ایرانیان کشف کردند، همچنان که الکل و مورفین را ایرانیان از مواد گیاهی استخراج کردند. جوهر بید که پدران ما از بید به دست میآوردند دارای ضدعفونی و مسکن هم بود و هست و امروز دارای خاصیت مسکن و ضدعفونی معروف موسوم به آسپرین را از جوهر بید میسازند و میدانیم که نام شیمیایی آسپرین اسید سالیسیلیک است _ م.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.