عرض یك حال
بازار خوبان: هشت داستان و یك شهر
«دلم برایش سوخت، این را مطمئنام وگرنه بدیلی، مدیر انتشارات بدیلی از آن آدمها نیست كه كنار لحاف بخوابد، همیشه وسط است. غیر از این باشد، به دمودستكی كه راه انداخته باید شك كرد. پا روی پا انداخت، سیگاری چاق كرد و با شست و انگشت كوچك گوشهی حكم جلبم را گرفت، با دست دیگر تا كرد و توی جیب پیراهن كنار چك برگشتی گذاشت. جان و ارواح و خاك همه حی و امواتش را وسط كشید كه مطمئنام كند اگر تا هفتهی دیگر قسط دوم را ندهم، جایم گوشهی زندان است. دلسوزی هم دارد، خاص اگر ناظر چاپ باشی. سه ماه پیش بود. خیر سرم خواستم حرف صفحهبند را گوش كنم و از تكنولوژی عقب نمانم. من را چه به وُرد دوهزاروده و ایندیزاین…»
داستان «از طرف ما» از مجموعهداستان «بازار خوبان» نوشته آرش صادقبیگی اینطور آغاز میشود. این مجموعهداستان كه هشت داستان كوتاه دارد، در فاصلهای كوتاه به چاپ سوم رسید و دو جایزه، نهمین دوره جلال آلاحمد و سیوچهارمین كتاب سال را دریافت كرده است. «باران تابستان»، «چشمان باز»، «از طرف ما»، «عرض یك حال»، «زن دو دنیا»، «گرمابهی زیبا»، «عریضجات» و «نقشهی ختایی مینا» عناوین داستانهای «بازار خوبان»اند.
این داستانها بااینكه با فاصلهای قریببه ده سال نوشته شدهاند، حالوهوای مشترك نیز دارند و البته هر یك شیوه روایی و زاویه دید خاص خود را دارد. این تلقی شاید به خاطر اینكه مكان داستانها غالبا یك شهر است، بیشتر به ذهن میآید. بیشتر اتفاقات داستانها در اصفهان میگذرد و آدمهای كوچهوبازار، مردمان عادی شخصیتهای داستانها هستند.
«عرض یك حال» از داستانهای قابلتوجه این مجموعه است كه اینطور آغاز میشود: «دیروز كه دادگاه بودم مثلا یواشكی شكایتنامهات را دیدم خواهان فوقالانتفاعیه مثلا، شاید فكر كنی آشنایی كسی پیدا كردم و پروندهات را بیرون كشیدم كه اگر جای تو بودم بالطبع این فكر توی مخم میآمد یعنی لااقل احتمالش را میدادم ولی خدا كند این نامه زودتر به دستت برسد چون قرار است كسی طوریش شود كه میدانی كی را میگویم كه یعنی زودتر از نگرانی بمیری. یعنی حق داری چون آن جلمبری كه این عریضه را نوشته خیلی خاطرت را میخواهد حتمنی…»
جملات بلند و لحنِ خاص راوی این داستان را نسبت به دیگر داستانهای مجموعه، متفاوت كرده است. راوی پس از آنكه سه صفحه بیوقفه حرف میزند، میگوید «بدیاش این است این حرفها دردی را علاج نمیكند یعنی ایندفعه اینطوری است و انگار دفعه اولی باشد این ماشین را سیاه میكند كه سرنبشتی عوض نمیشود خلاصه اینكه تكلیف همه از قبل روشن است و دارم این قضیه را برایت مینویسم چون حالاست كه پا شوی و انگِ چی و چی و از این حرفها بزنی و برای همین كه حالیات نیست كه خلاصهاش را مینویسم…» و این خلاصه قصه چهار صفحه دیگر
ادامه دارد.