اینجا بازار کهنه فروشهاست. ورود مجانی است. ورود برای همه آزاد است. جماعتی شلخته. ناقلاها خوش می گذرانند. چرا داخل میشوی؟ توقع داری چی ببینی؟ من تماشا می کنم. چهارچشمی می پایم که چه اتفاقی در دنیا می افتد. چی باقی می ماند. چی را همینطوری به حال خودش ول می کنند. چی دیگر عزیز نیست. چی را باید قربانی کرد. چی بود که کسی فکر کرد برای دیگران جالب است. اما این، اگر قبلاً زیر و رویش را وارسی کرده باشند، چرند است. ولی شاید چیز با ارزشی باقی مانده باشد. نه اصلاً چیز با ارزشی وجود ندارد. اما چیزی هست که من می خواهم. می خواهم نجاتش بدهم. چیزی که با من حرف می زند. با شیفتگی های من. با من حرف می زند، از آن حرف میزند. آه…
لینک خرید کتاب :
http://negahpub.com/book/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82-%D8%A2%D8%AA%D8%B4%D9%81%D8%B4%D8%A7%D9%86-%DA%86%D8%B4%D9%85-%D9%88-%DA%86%D8%B1%D8%A7%D8%BA-72/