آقای فرزاد به فکر فرو رفت. این حدس که دختر جوان احتمالا براى او نامهاى نوشته و لاى صفحات دفتر نهاده است یک لحظه سر تا پاى وجودش را لرزاند. آن را گشود. از ابتدا تا به انتها، پشت و روى همه صفحات، با خودکار آبى از نوشتههائى که به خط خود او بود پر بود. دیگر جاى شک و شبههاى نبود که خانم فلاحى براى او نامه نوشته بود. آن هم یک چنین نامه پربرکت و گرانبارى که هر چه بود کمتر از کتاب ارمیاى نبى حکایت از روح بردبار و الهام شده نویسنده آن نمىکرد. اینطور آغاز شده بود : «آقاى مهندس، با آنکه از من خواستهاید شما را با نام اصلىتان همینطور ساده آقاى فرزاد صدا بزنم، من که در کارخانه کارگر یا کارمندى بیش نیستم پایم را از گلیم خود فراتر نمىگذارم، اجازه مىخواهم فقط در این یک مورد از دستور شما سرپیچى نمایم و مانند سایر کارگران و کارکنان، شما را آقاى مهندس خطاب بکنم. آیا این فکر عاقلانه نیست که اگر روزى، مثلا همین فردا صبح یا وقتى دیگر، من به خاطر یک قصور یا اهمال خارج از قوه پیشبینى یا هر علت دیگر، از نظر شما بیفتم، بازپس گرفتن عواطف برایم دردناک خواهد بود؟ بارى، آقاى مهندس، قبل از آنکه به اصل موضوع بپردازم از شما سپاسگزارم که وقت گرانبهاى خود را صرف کردید و عصر پنجشنبه مرا با خواهر و برادر کوچکم به گردش بردید… آقاى مهندس، من یقین دارم که شما با خواندن این نامه مرا از کارخانه بیرون نخواهید انداخت. هیچکدام از مسئولیتها یا وظایف کنونىام را نیز از من نخواهید گرفت. ولى بدون شک دیگر آن نگاه باردار و گویاى راز همیشگى را نیز به کسى که حالا مىفهمید از نظر عشق دریاى مردهاى بیش نیست، به من نخواهید داشت. و در تصمیم خود که من با حدس درست خود به درستى آن را دریافتم و به موقع توانستم از خواب بیدار بشوم و مانع بروز پیشآمدهاى بعدى بشوم، تجدیدنظر کلى خواهید کرد. به هرحال این است داستان زندگى من.
http://negahpub.com/book/%D8%B3%D9%8A%D9%86%D8%AF%D8%AE%D8%AA/