گورچین: روایت تنهایی
روزنامه شرق-شماره 2864
«گورچین» نوشته شهره احدیت كتاب دیگری است كه در فاصلهای كوتاه به چاپ سوم رسید. داستان با صحنه هجوم موریانهها به زن آغاز میشود. با صدای وزوز یا جیرجیرشان، یك «صدای كوفتی» كه تا تهِ داستان در گوش زن و مخاطب داستان میپیچد. «كاش وقت بود كه بیفتم روی تخت و تا چند روز بخوابم. انگار خودم زاییدهام. تمام رگ و پی تنم درد میكند. پسرك را از جایی تو تنم كشیدهام بیرون، كه بشود ادامه من یا ادامه مادر علی یا ادامه هر دومان. كه یعنی من هستم، همیشه هستم. مگر چه كردهام توی این دنیا كه میخواهم همیشه باشم. پسرك آمده اما سهتا رفتهاند. حبیب رفته كه زندگیم را به گند كشید. اما مرگ محسن و اشكان را كجای دلم بگذارم…»
این چند سطر یكی از واگویههای راوی در فصلهای آخر كتاب است و كتاب سرشار است از این واگویههای زن با خودش. راوی «گورچین» مدام با خودش و با ما حرف میزند، او زنی است با تجربهای خاص و یكه، بارداری خلافِ معمول او تمام زندگی و تصور او را از خودش و جهان پیرامونش تحتتأثیر قرار داده است.
«گورچین» ماجرای زندگی زن و مردی است که برای بچهدارشدن به آلمان میروند، سفری كه آینده آنها را رقم میزند. آنچه آنها در این سفر به دست میآورند با آرزویشان برای فرزندداشتن یكسر متفاوت است. شاید بتوان گفت رمان روایت نسلی است که تصور دیگری از آینده داشتند و حالا در آستانه میانسالی با واقعیتی مواجه شدهاند كه با تصورشان فاصله بعیدی دارد. راوی با مرور گذشته و خاطراتش مدام دنبالِ سرنخی است كه زندگی ملالتبار او از آنجا آغاز شده است.
«حبیب زندگیم را به گند کشید و من لابد زندگی یکی دیگر را و او زندگی کسی دیگر، تا دنیا بچرخد؛ تا این زندگی لعنتی بگذرد تا من بشوم مادربزرگ و ببینم پسرکی آمده که نوه من است. پسرکی آمده و سهتای دیگر رفتهاند، انگار جای او را تنگ کرده بودند. خیال میکردم پسرک که بیاید خانه پر از نور میشود. خیال میکردم دوباره عاشق میشوم؛ عاشق صفا یا یکی دیگر. اما از این خبرها نیست. پسرک آمده سهم خودش را زندگی کند. اگر عرضهاش را داشته باشد. آمده که مارال مادری کند و علی پدری. من هم اگر هوس عاشقی دارم، اگر میخواهم دوباره یکی باشد که دو سهروزی دلم خوش شود باید چشمهام را ببندم و یکی را برای خودم بسازم. باید بگذارم کسی بخزد زیر پلکهام، تا برود تو خیالم، تا بشود آنی که آرزوش را دارم.»