وبلاگ

گفت‌وگو با کاوه آفاق

تاریخ نخوانده بودم اوضاعم فرق می‌کرد

نسیم قاضی‌زاده
روزنامه شرق- شماره 2793

کاوه آفاق اسمش با خیلی چیزها گره خورده، از ممنوع‌الکاری گرفته تا موسیقی راک، از حرف‌های جنجالی گاه‌وبی‌گاهش تا عشقی که به وطنش دارد. از the ways تا شال، اتاق آبی، فلوکستین و بیگانه. همه‌وهمه نام او را به ترکیبی جذاب تبدیل کرده تا یکی از ستاره‌های جوان نسل خودش باشد؛ نسلی که عصیان از ویژگی‌های آن است و می‌شود آن را در هنرهای مختلف از سینما و تئاتر گرفته تا موسیقی و هنرهای تجسمی دنبال کرد. آفاق اما پکیجی است از همه آنها، به‌تازگی نمایشگاه نقاشی‌هایش را برگزار کرد، مجسمه ‌می‌سازد، فیلم‌نامه می‌نویسد، ترانه‌سرایی می‌کند، آهنگ‌سازی و نوازندگی را هم که همیشه کنار خوانندگی داشته. امسال بعد از دقیقا ١٠ سال‌ که ممنوع‌الکاری گریبان او و کارهایش را گرفته بود، آلبوم «با قرص‌ها می‌رقصد» را منتشر کرد. سپس به روی صحنه رفت و از پس این سال‌ها، با مخاطبان وفادارش روبه‌رو شد. برای اولین بار در جشنواره موسیقی فجر شرکت کرد و چند روز بعد از آن با ما به گفت‌وگو نشست و از برنامه‌هایش، آرزوهایش و دلایل حرف‌های جنجالی‌اش گفت.

اولین بار بود که در جشنواره فجر شرکت می‌کردید. چطور بود؟
دفعه اول بود که از ما خواسته شد در جشنواره فجر شرکت کنیم و ما هم قبول کردیم. جشنواره جای گروه‌هایی است که از لحاظ مردمی یا هنری موفق هستند. یعنی با اینکه جشنواره‌های زیادی در ایران نداریم، ولی این جشنواره کاملا معتبر است. مثل جشنواره فیلم‌مان، اصولا معتبرها هم در آن هستند. به همین دلیل مشارکت در جشنواره برایمان باعث افتخار بود.
اما کیفیت اجراها در جشنواره موسیقی فجر با سالن‌های مستقل و خارج از جشنواره فرق دارد. درست است؟
اگر بخواهیم نگاه درستی به معنای واقعی این جشنواره داشته باشیم، باید برای کسانی باشد که در طول سال موقعیت دیده‌شدن ندارند و از نظر هنری کارشان اعتبار بالایی دارد ولی چون روش کارشان پول‌ساز نیست، باید در جشنواره بیشتر دیده شوند و در نقاط مختلف چندین بار روی صحنه بروند. یعنی جشنواره باید جایی باشد برای کشف هنرمندان بزرگی که آثار موسیقایی بزرگ را خلق می‌کنند. یعنی چیزی مثل ساندنس در سینما. اینکه آدم‌های شناخته‌شده به جشنواره دعوت شوند و آخر هم جایزه بگیرند، چیزی به بار فرهنگی و موسیقایی کشور اضافه نمی‌شود چون چیز جدیدی ارائه نشده است. درست است که گروه‌های اسم و رسم‌دار و تهیه‌کنندگان هم در این میان حق دارند دیده شوند، ولی کاش جشنواره به بستری برای کشف استعدادها تبدیل شود. این‌طوری است که به فرهنگ کمک کرده‌ایم.
البته سیاست‌گذاری جشنواره اصلا این نیست. شاید این سیاست در جشنواره موسیقی جوان پیش گرفته شده باشد… .
اما ما کسانی را داریم که بیش از ٧٠ سال دارند و یک‌دفعه در گوشه‌ای از کشور با موسیقی مقامی کاری کرده‌اند که تا به امروز کسی انجام نداده است. اینها در جشنواره جوان جایی ندارند. ضمنا جشنواره فجر اعتبار دیگری برای حضور چنین آدم‌هایی که خیلی‌هایشان را می‌شناسم که مثلا در خراسان زندگی می‌کنند، دارد. اما باز همین هم غنیمت است. می‌دانم مسئولان ارشاد، آقای مرادخانی و طالبی برای اینکه جشنواره این‌طوری برگزار شود، جنگیده‌اند. اگر اهل تعامل باشیم و بدانیم فرهنگ را باید گام‌به‌گام با آنچه در ایران و جهان هست پیش برد، نفس ‌بودن این جشنواره را باید غنیمت شمرد.
اما منطقی و طبیعی است الان خیلی جلوتر از این حرف‌ها باشیم. در همین مشهد که امروز کنسرت برگزار نمی‌شود، ٢٠ سال پیش، استادیوم برای کنسرت پر می‌شد. برخلاف شما فکر می‌کنم روندی که الان از نگاه دولتی است، رو به جلو نیست.
من رویکرد کلی دولت مدنظرم نبود. در خیلی از دولت‌ها، آدم‌ها صدتا اختیار دارند اما جرئت ندارند از ٥٠تایش استفاده کنند.
چرا این را می‌گویید درحالی‌که خودتان ١٠ سال نتوانستید کار کنید؟
چون به آدمی که ١٠ سال به او مجوز نداده بودند، همین آدم‌ها مجوز دادند.
این ممکن است برای هرکسی پیش بیاید که بالاخره بعد از ١٠ سال… .
فقط همین نیست. اینها از بسیاری از خواننده‌های جوان پشتیبانی کردند. کنسرت برج میلاد خودمان که داشت لغو می‌شد، آقای مرادخانی نصف شب خودشان را از مشهد به تهران رساندند و در ردیف جلو نشستند تا جلوی این اتفاق را بگیرند.
اما همین که معاون وزیر می‌‌آید می‌نشیند تا جلوی لغو کار را بگیرد، چقدر روی اجرای شما تأثیر می‌گذارد؟
این اتفاق خوبی نیست اما کشور ما ویژگی‌های خودش را دارد. البته در هر جای دنیا، هرکسی باید از خدایش باشد که وزیر یا معاونش در یک کنسرت شرکت کنند. در آن کنسرت هم در کار من مشکلی پیش نیامد ولی شاید اگر کسانی دیگر بودند، خودشان را جمع‌وجور می‌کردند.
مگر می‌‌شود حداقل روی ژست و نحوه ظاهرشدن‌تان تأثیر نگذارد؟
آخر آدم‌های دیگری را در سالن می‌‌دیدم که برای ژست یک آدم خیلی اذیت‌‌کننده‌تر بودند. ایشان که جز خوبی به ما نکردند. من آدم‌هایی را می‌‌دیدم که به ما بدی کردند و آن هم به چشمم نمی‌‌آمد.
پس برخلاف بسیاری، شما به یک‌جور رضایت از اوضاع رسیده‌اید… .
نه این رضایت نیست. این پختگی من در امور سیاسی است. از آرمان‌گرایی‌‌های بیهوده به رئالیسم رسیده‌ام و به گام‌به‌گام قدم‌برداشتن برای هر اقدام فرهنگی معتقد هستم. هر اقدام شتاب‌زده فرهنگی به‌سرعت تأثیر می‌گذارد و به‌سرعت ناپدید می‌شود. هر چقدر گام‌به‌گام و با تحمل و صبر و رئالیستی‌تر نگاه کنیم، به نتیجه ماندگارتری می‌رسیم. این نگاه کنونی من است. حتی در زندگی خصوصی هم هر حرکت شتاب‌زده یا نقد بدون پشتوانه یا به قولی غرغرکردن بدون ارائه راهکار می‌شود همان چیزی که الان در تاریخ‌مان رسیده‌ایم. کار همه فقط از مشکل و مسئولیت فرارکردن و نیمه خالی را دیدن و غرغرکردن شده. مطالعه و کنکاش و کشف علل و راه‌های جلوگیری و ارتقای سیستم را کنار بگذاریم و فقط ناله و آه و غر راه بیندازیم، به جامعه‌ای می‌رسیم که دو هزار سال است که غر زده و کسی مسئولیتش را نپذیرفته. خیلی کم بوده‌اند کسانی که غر زده‌اند و راه‌هایی برای حل مسئله هم ارائه داده‌اند.
شخصا چقدر آدم سخت‌کوشی هستید؟
شدیدا. شاید ١٠، ١٥ سال است که یکی از معضلات خانواده‌ام این است که به صورت میانگین روزی بیشتر از سه، چهار ساعت نمی‌خوابم. همین باعث مشکلات زیادی شده اما اگر این کار را نکنم، وقت کم می‌‌آورم.
وقت‌تان را صرف چه کاری می‌کنید؟
بخش زیادی را صرف موسیقی می‌کنم. بخشی هم هنرهای دیگر.
نقاشی؟
نقاشی هم می‌کشم. تنها کاری که نمی‌‌کنم عکاسی است. معماری و مجسمه‌سازی می‌کنم و فیلم‌نامه هم می‌نویسم. چند مدل گیتار هم ساخته‌ام. در تمام ٢٠ سال اخیر، روزی نبوده که به صورت میانگین یک ساعت کتاب نخوانده باشم. روزهایی هم هست که ١٠ ساعت کتاب می‌خوانم اما حداقلش روزی یک ساعت است. همین است که وقت کم می‌آید.
همه اینها را سعی می‌کنید در مشهد انجام دهید؟
من مشهدی نیستم اما در مشهد دانشجو بودم. هنوز هم سه، چهار ماه یک‌بار می‌روم. همه آهنگ‌هایم را هم آنجا می‌سازم. منبع الهام من تنفس در هوای مشهد است. ٩٠ درصد آهنگ‌‌هایی که از من شنیده و دوست داشته‌اید، در مشهد ساخته‌ام. حال‌وهوای مشهد بی‌نظیر است. دقت کنید، می‌بینید بیشترین و بهترین موزیسین‌های کشورمان مال مشهد هستند. خراسان هنرمندخیز است.
در ١٠سالی که مجوز نداشتید، چه می‌‌کردید؟
فرصت مطالعاتی بود دیگر! می‌توانست برای خیلی‌ها بد شود ولی برای من بد هم نبود. به خیلی از چراهایی که درباره جامعه داشتم بیشتر اندیشیدم و پی پاسخ علمی‌اش رفتم؛ به‌ویژه در پنج سال اخیر، کارم کم و فرصتم بیشتر بود.
اما برای یک هنرمند که عرضه‌کردن کارش بخش عمده‌ای از جهان‌بینی‌‌اش را تشکیل می‌‌دهد، شرایط بدی است… .
پدرم از بچگی به من می‌‌گفت کافی است یک کار داشته باشی که در تاریخ بماند تا وظیفه‌ات را نسبت به فرهنگ انجام داده باشی. همیشه فریدون فروغی و فرهاد را مثال می‌زد که عملا یک آلبوم استودیویی کامل‌شده اصلی و رسمی در زندگی داشته‌اند که محبوب شده‌اند. اما ماندگارترین اسم‌های پاپ کشور هستند. از یک روشنفکر گرفته تا کسی که سواد خاصی ندارد، «بوی عیدی» فرهاد را بلد است یا لااقل یک‌بار شنیده است. یا مثلا تارکوفسکی فیلم‌های زیادی نساخته، اما اسمش سر جایش است. من هم دنبال این هستم که همان یک کار را انجام دهم.
در این سال‌ها برایتان مایه آرامش بود؟
بله، برایم تسکین درد بود. فکر کردم می‌توانم آن‌قدر مطالعه کنم تا در هر سنی که شد، بتوانم یک آلبوم ماندگار داشته باشم.
از اینکه به عنوان یک هنرمند فراموش شوید، هراس نداشتید؟
چندی پیش یک فیلم مستند درباره استرس‌های شغل‌های مختلف می‌دیدم. بزرگ‌ترین استرس زندگی همه آهنگ‌سازان و خوانندگان کل دنیا در کل تاریخ، که دلیل بسیاری از بیماری‌های روانی آنها هم شد، این است که فراموش شوند. این استرس که هر روزی که کار بیرون نمی‌آید، رقابت را به دیگری واگذار کنیم، همیشگی و شایع است. ولی من همیشه دلم را با امثال فرهاد و فریدون فروغی خوش می‌کردم.
با توجه به این شرایط که اجازه فعالیت رسمی نداشتید و با توجه به نوع موسیقی‌تان یک گزینه دم‌دست، رفتن از کشور بود. چرا نرفتید؟
چون تاریخ ایران را خوانده بودم. می‌دانستم برای هر ایرانی یک کشور و یک ملت هزینه کرده تا بزرگ شود، از نانی که خورده‌اند و آبی که حمام کرده‌اند تا اتوبوسی که سوار شده‌اند، مالیات مردم است. اگر قرار باشد با هر تلنگری برود و منبع انسانی برای کشور دیگری شود و آنجا پول‌سازی کند، می‌شود همینی که هست. وقتی به هرکسی یک تلنگر می‌زنند درمی‌رود، چه کسی قرار است بماند و مملکت را بچرخاند؟ آدم می‌ایستد تا کار درست را انجام دهد؛ اگر به نتیجه رسید چه بهتر و اگر نه، حداقل می‌دانی ایستاده‌ای و وظیفه‌ات را انجام داده‌ای.
چه شد فکر کردید بعد از ١٠ سال این سد می‌تواند بشکند؟
باز هم چون تاریخ را خوانده بودم. هر آدمی روزی به حقش می‌رسد. تا به حال ندیده‌ام کسی به معنای واقعی تلاش کرده باشد و به چیزی که خواسته، نرسیده باشد.
با این اوصاف، قطعا کفش‌های آهنی به پا داشتید!
بله، خیلی‌ها به من می‌گفتند تو دیوانه‌ای! از ایران برو چون کسی به تو مجوز نخواهد داد.
کمی به موسیقی‌تان بپردازیم. خیلی از شنوندگان، از حرفه‌ای گرفته تا عامه مردم، وقتی موسیقی شما را می‌شنوند، می‌گویند نه این راک نیست. شما چه می‌گویید؟
راست می‌گویند. راک نیست. اما پاپ هم نیست. شاید بتوان اسم اینها را راک ایرانیزه‌شده گذاشت. یک نمونه در موسیقی بین‌الملل، کریس دی‌برگ است که آثارش نه راک است نه پاپ. روی مرز راه می‌رود. خیلی جاها مایکل جکسون هم پاپ-راک را دارد. نکته دیگر این است که ما در ایران راک را فقط با گیتارالکتریک می‌شناسیم اما این‌طور نیست. ممکن است اثری باشد که فقط با یک پیانو همراه باشد، اما باز راک باشد. مثلا «مرد تنها»ی فرهاد، با هیچ‌کدام از المان‌های موسیقی پاپ هم‌خوانی ندارد. بدون اینکه گیتارالکتریک داشته باشد، راک است. این موسیقی اعتراض، ژست روشنفکری، نوآوری خاص خودش، خشونت پنهان و المان‌های دیگر موسیقی راک را دارد. بسیاری از آهنگ‌های کریس دی‌برگ هم همین ویژگی‌ها را دارد. مایکل جکسون هم همین‌طور است، اما چون برخلاف نظر دوستان و تهیه‌کننده و مدیر برنامه‌هایش اسم خودش را king of pop گذاشت، نمی‌شود از او مثالی زد. آهنگ wish you were here را در نظر بگیرید؛ با اینکه با تصور ما از راک یکی نیست، ولی یک اثر راک است.
بنابراین نظرتان این است در ایران وقتی حرف از موسیقی راک می‌شود، حرف از هارد راک است.
دقیقا، توقع شنیدن گیتارالکتریک و دیستوریشن وجود دارد. مشکل این است که منتقدان ما موسیقی‌شناس نیستند و موسیقی‌شناسان‌مان منتقد نیستند. در سینما منتقدانی هستند مثل هوشنگ کاووسی که سینما را می‌شناسند و کارشان را و ادبیات را هم بلدند. چنین کسی را در موسیقی نداریم که نظر متخصصانه داشته باشد. چون موسیقی هیچ‌وقت فضایی برای ارائه‌شدن نداشته و همیشه بحث سر این بود که چطور می‌شود آن را به هر ترتیب حفظ کرد.
غیر از آلبوم رسمی‌تان، تعداد زیادی قطعه از شما در دست مردم وجود دارد. این قطعات به‌اتفاق، به فراخور سبکی که انتخاب کرده‌اید، در همکاری با گروه‌های مختلف، ترانه‌های غمگینی دارد و به شکلی غمگین اجرا شده. اما الان مردم می‌خواهند حداقل در موسیقی کمی از غم فرار کنند. این چقدر شما را وادار به عقب‌نشینی از طرز فکرتان می‌کند یا مصمم‌تر می‌کند؟
این‌طوری بگویم ٩٩ درصد شعرها و آهنگ‌ها را خودم ساخته‌ام. به خاطر همین حال‌وهوای آهنگ به شدت به حال‌وهوای خودم بستگی پیدا می‌کرد. نمی‌دانم اینکه گاهی غمگین و گاهی ریتمیک و شادتر بود، از کجا نشئت می‌گیرد؛ این به حال خودم برمی‌گردد. خیلی وقت‌ها پیشنهاد شده از این فضا فاصله بگیرم اما این من نیستم و از من چنین چیزی بیرون نمی‌آید. اگر هم این کار را انجام دهم تصنعی خواهد شد. تنها وظیفه‌ای که برای خودم می‌بینم این است که آنچه به صورت ناخودآگاه از ذهنم می‌آید، روی کاغذ بیاورم و با هوادارانم به اشتراک بگذارم. اگر روزی یک آهنگ ریتمیک و شاد از من شنیدید، مطمئن باشید آن روز، این حس‌وحال را داشته‌ام.
کمی درباره صحبتی که در جشنواره داشتید، توضیح دهید. چه اتفاقی افتاد که این حرف را درباره جان لنون زدید؟
این حرف را درباره فردی مرکوری یا مایکل کیمن یا میک جگر نمی‌زنم. درباره جان لنون می‌گویم چون خوب می‌شناسمش. این رفتار را از خودش یاد گرفتم. اولین‌باری که به آمریکا می‌رود، در مورد رقیبش الویس پریسلی از او می‌پرسند، می‌گوید من اصلا الویس را نمی‌شناسم. جان لنون خودش می‌گوید من به هیچ‌چیز باور ندارم؛ زنده‌باد زنم. بعد یک نفر در ایران می‌گوید مردم زنده‌باد کشورتان. متأسفانه مردم مطالعه ندارند و اینها را نمی‌دانند. این حرف را فقط درباره جان لنون می‌زنم که به هوادارانش توهین می‌کرد.
حالا چه اصراری بود دراین‌باره حرف بزنید؟
من حرفی نزدم. یکی از طرفداران از سر لطفش می‌خواست بگوید خوش‌تیپ‌ شدی، من هم گفتم نه ما خیلی از اینها خوش‌تیپ‌تریم. شما خبر ندارید آن پشت‌ها چه خبر است. باید مطالعه کنی تا بدانی در ١٩٥٦ به بعد در اقتصاد جهانی و در رسانه‌ها چه اتفاقاتی افتاد. چه کمپانی‌هایی پشت چه کسانی آمدند که چه تصویری از آنها بسازند. چه بلاهایی سر چه کسانی آمد. بعدش هم یک بیانیه دادم اگر من را با شجریان مقایسه می‌کردند که رنج بسیار کشیده، بند پوتینش را هم می‌بستم. یا با راجر واترز مقایسه می‌کردند که جرئتش را داشت جلوی ملکه انگلستان بایستد، باعث افتخارم بود. یا با فردی مرکوری که یک نوازنده، خواننده، شاعر، بالرین و هنرمند بزرگ است مقایسه شود، فرق می‌کند. من جان لنون را خیلی دوست داشتم و خیلی درباره‌اش تحقیق و مطالعه کردم و می‌دانستم کیست. بنابراین خودم را سانسور نکردم و واقعیت را به مردم گفتم. ایشان نه نوازندگی‌اش مثل خیلی از ما ایرانیان خوب بود، نه خواننده برجسته‌ای بود و نه تیپ و قیافه خاص و عجیب‌وغریبی داشت.
پس چرا به نظر شما در جهان اسطوره است؟
شما در فوتبال می‌بینید علی دایی بهترین گل‌زن جهان است، به خاطر اینکه باید نگاه کنید چه کسی برای او سانتر می‌کرده و او توی گل می‌زده. این فرق می‌کند با مسی که ژاوی برایش سانتر می‌کند. آقای مسی نمی‌توانست یکی از این سانترها را توی گل بزند. این حکایت ما و جان لنون است. کنار او بهترین کمپانی‌ها و استودیوها و اعضای گروه جهان بودند، بهترین امکانات و پول و آسایش و آزادی را داشت. او می‌توانست یک دقیقه تصور کند که ممنوع‌الفعالیت شود؟ تحت کوچک‌ترین فشاری از انگلستان فرار کرد و رفت آمریکا.
با این روحیه هیچ‌وقت به همکاری با گروه‌های بین‌المللی فکر کرده‌اید؟
بله و یکی از بزرگ‌ترین ضربه‌ها را از کلاهبرداری یک گروه انگلیسی خوردم. خوب است فراموش نکنیم تمام نقش مخربی که انگلیس در تاریخ ما داشت. حالا که من گفته‌ام مرا با اینها مقایسه نکنید، این حرف‌ها پیش می‌آید.
استایل و شیوه کار شما خیلی مخصوص به خودتان است. این استایل شخصی از کجا آمده است؟
بخشی از این مسئله به آموزش‌هایی برمی‌گردد که از کودکی از پدرم دیدم که تئاتری بود. بخش دیگر هم برمی‌گردد به مطالعاتی که انجام دادم و دوستانی که در حوزه سینما و تئاتر داشتم. اندکی هم به استعدادی برمی‌گردد که هر آدمی می‌تواند داشته باشد. بخشی دیگر هم مربوط می‌شود به اکتسابی که از دیدن حرکات بزرگان موسیقی در کنسرت‌هایشان داشته‌ام.
چرا این پایه میکروفون را این‌قدر در اجرا می‌چرخانید؟!
راستش نمی‌دانم! بالاخره روی استیج باید دستت را یک جوری جمع کنی. اگر گیتار داشته باشی که مشغول هستی اگر نه باید یک کاری کرد. یکی از کارگردان‌های بزرگ تئاتر همیشه می‌گوید فرق بازیگرها را فقط این‌طوری می‌شود فهمید که ببینی دستشان چطوری بازی می‌کند. بهترین یا بدترین بازیگر جهان را می‌توانید وقتی تشخیص دهید که ببینید می‌تواند وقت بازی دست‌هایش را جمع‌وجور کند یا نه. بازیگری که نتواند دست‌هایش را جمع‌وجور کند، اگر بهترین و بااحساس‌ترین گریه‌ها را روی صحنه کند یا چیزی از این قبیل، باز به دل نمی‌نشیند. برای جمع‌وجورکردن دست‌ها وسایل زیادی هست مثل جیب یا پایه میکروفون که می‌توان انتخاب‌شان کرد.
کاوه آفاق چه موزیک‌هایی گوش می‌دهد؟
همه‌چیز. از استاد شجریان تا سنگین‌ترین آهنگ‌های متال تا هرچه که حتی بسیار‌بسیار عامیانه باشد، همه را رصد می‌کنم. یکی از دلایلش این است کارهای اشتباهی که دیگران در آهنگ‌هایشان انجام داده‌اند را تکرار نکنم و دیگر اینکه چیزهای مثبتی بیاموزم. به خاطر همین اصولا آثار داخل و خارج از ایران را از کشورهای مختلف پیدا و گوش می‌کنم.
ایده مچ‌بند از کجا آمد؟
دوستی به نام آقای علیزاده دارم که دکترای مدیریت شهری دارند. ایشان همیشه موسیقی‌های داخلی را زودتر از من گوش داده‌اند و جو حاضر موسیقی را به من انتقال می‌دهند و همیشه از مشاوره‌هایشان بهره می‌برم. روز اولی که می‌خواستم ویدئوکلیپ بدهم، با ایشان هم‌فکری کردیم که یک نماد از کشورمان داشته باشیم که تا ابد همراهمان باشد. چون آن موقع می‌خواستم موسیقی بین‌المللی کار کنم. ایده‌های بسیاری مطرح شد، یکی این بود که همیشه کفش سفید بپوشم که یکی از بندهایش سبز و یکی قرمز باشد. اما ایده مچ‌بند را یک روز در خیابان به ذهنم رسید و انتخابش کردم.
گروه the ways دیگر قرار نیست فعالیتی داشته باشد؟
نمی‌دانم. چون بچه‌های آن گروه از لحاظ جغرافیایی هر کدام از هم دور افتادند و دیگر نمی‌شود به عنوان یک گروه محسوب‌شان کرد.
از آلبوم جدید بگویید. چه زمانی منتشر خواهد شد؟
برای آلبوم جدید که احتمالا در سال آینده منتشر خواهد شد، ٢٠ تراک حاضر شده که از میان آنها ١٢تا را انتخاب می‌کنیم. از این ١٢ تا، دوتا قبل از آلبوم به صورت تک‌آهنگ بیرون می‌آید. در همین هفته هم یک کار به نام «امسال» ارائه می‌دهیم. امسال بزرگان زیادی را از دست دادیم؛ از استاد کیارستمی و مرحوم حبیب گرفته تا جعفر والی، آقای رفسنجانی و آتش‌نشانان‌مان.
برنامه کنسرت هم دارید؟
درخواست برای سالن داده‌ایم و امیدواریم به‌زودی اتفاق بیفتد. سعی بر این است تا پایان سال، پیچیدگی‌های درعین‌حال ساده اجرای کنسرت هموار شود.
با همین ارکستری که در جشنواره اجرا کردید؟
بله، گروه ما سال‌هاست که ثابت است.
در کنسرت قطعات جدید را هم خواهید داشت؟
بله، صد درصد.

نوشتن دیدگاه