گفتوگو با علیاکبر معصوم بیگی مترجم «فرزندان انقلاب» و « سایه های شب»
سایر محمدی
«سایههای شب» یا دیو درون هفدهمین رمان از مجموعه بیست جلدی خانواده روگون-ماکار نوشته امیل زولا نویسنده ناتورالیست فرانسوی است که با برگردان علیاکبر معصوم بیگی هفته گذشته توسط انتشارات نگاه منتشر شد. این مترجم پیش از این رمان «شاهکار» و «پول و زندگی» از این نویسنده را توسط همین ناشر ترجمه و منتشر کرده بود. زولا در رمان سراسر پرشتاب «سایههای شب» پیوسته یادآوری میکند که زیر سرپوش خوش رنگ و لعاب و فریبنده پیشرفت فناورانه همواره دیوی هولناک در درون ما جا خوش کرده و مترصد فرصت است تا هر لحظه قدرتمندتر از پیش سربرآورد.معصوم بیگی علاوه بر ترجمه رمان، آثار متعددی در حوزه علوم انسانی ترجمه و منتشر کرده است و سال گذشته کتاب «فرزندان انقلاب» نوشته رابرت جیلدیا را توسط انتشارات نگاه به بازار عرضه کرد و هم اکنون کتاب «ذهن ارتجاعی» به قلم کوری رادین که تاریخ محافظه کاری از ادموند برگ تا سارا پیلین را در بر میگیرد همراه با کتاب «جستارهایی درباره توماس مان» نوشته جورج لوکاچ را برای چاپ تدارک میبیند. ضمن اینکه ترجمه یک فرهنگ عظیم 0015 صفحهای دوجلدی به نام «فرهنگنامه اندیشه اجتماعی مدرن» را تحویل ناشر داده است.
سال گذشته کتاب «فرزندان انقلاب» یا تاریخ فرانسه از 1799 تا 1914 اثر رابرت جیلدیا را منتشر کرده بودید و حالا «سایههای شب» امیل زولا را. حیطه کار شما و حوزه مورد علاقه شما سیاست و تاریخ است یا رمان؟
گرایش اصلی من این بوده که در دو حوزه کار کنم. در زمینه علوم انسانی و ادبیات. ادبیات هم عمدتاً رمان بود و نقد ادبی. منتها رمان به دلیل اینکه پشت سدهای مختلف گیر میکرد از یک تاریخ مشخص به بعد کمتر به طرفش رفتم وگرنه از زولا سه رمان ترجمه کردم که هر سه رمان منتشر شدند. علایق من متوجه این دو حوزه است حوزه ادبیات و علوم انسانی، یعنی فلسفه، زیبایی شناسی و نقد ادبی.
کتاب «فرزندان انقلاب» بر حسب چه ضرورتی ترجمه شد؟
واقعیت این است که از بعد از انقلاب نسبت به تاریخ جهان ضعفهای فراوانی داریم. یعنی سابق بر این ما تاریخ سرزمینهای مختلف را داشتیم تاریخ اروپا، تاریخ امریکای لاتین، تاریخ آسیا و تاریخ نهضتهای آزادیبخش. ولی روند شناخت تاریخ جهان از یک مقطعی رو به افول گذاشت. شاید کمتر جوانی امروز بداند انقلاب فرانسه در چه سالی اتفاق افتاد و چه پیامدهایی داشت، چه دستاوردهایی به همراه آورد، چه اثراتی در اروپا و در دنیا به جا گذاشت، نتیجه آن انقلاب در آسیا و خاورمیانه چه بود؟ بنابراین با توجه به خلأ موجود به سراغ ترجمه کتاب «فرزندان انقلاب» رفتم. همچنان تصمیم دارم آثار دیگری در این زمینه ترجمه کنم. میدانید که فرانسه سده نوزدهم یکی از سرمشقهای بزرگ و فراگیر فرهنگی در سرتاسر جهان است با ادبیات، فلسفه، هنر، شعر و فناوری مدرن و درخشانی که چشم مردم جهان را خیره کرده است.رابرت جیلدیا در این کتاب گستره وسیعی از مسائل را پوشش میدهد از انقلابیون جان بر کف تا سربازان و کشیشها و کشاورزان، از فمنیستها و کمونارها تا چهرههای ادبی درخشانی چون بالزاک و ویکتورهوگو، استاندال، فلوبر و زولا.
فرهنگ و ادبیات فرانسه بیشتر جامعه ایران را تحت تأثیر قرار داد یا ادبیات انگلیسی، آلمانی و…؟
در یکصد و پنجاه سال اخیر بیتردید ابتدا تاریخ و ادبیات فرانسه در جامعه ایران تأثیرگذار شد. در انقلاب مشروطه ایران باریگادسازیهای ما همه از انقلاب کبیر فرانسه الهام گرفته شد، کافهنشینی روشنفکران هم تحت تأثیر کافهنشینی روشنفکران پاریس بود. نخستین رمانهای فارسی به تأسی از نویسندگان فرانسوی نوشته شد و نوشتن رمان تاریخی هم با الهام از آثار نویسندگان فرانسه رواج پیدا کرد. تاریخ ادبیات فارسی را اگر مطالعه کنید بخش عمدهای از رمانهای ما رمان تاریخی است. اکثر این آثار را به تأسی از ادبیات فرانسه گرفتیم و دیگر اینکه تسلط زبان فرانسه به عنوان زبان اصلی بینالمللی که در آن زمان مطرح بود تا اواسط دهه چهل هم ادبیات فرانسه تأثیر مسلط بر ادبیات فارسی داشت. خیلی از نویسندگان ما مثل گلشیری بشدت تحت تأثیر ادبیات فرانسه، شیوه و سبک و فرم را از نویسندگان فرانسوی گرفتند. بتدریج از اواخر دهه سی زبان انگلیسی در جامعه ما جا باز میکند و به دنبالش ادبیات انگلیسی میآید. بعد امریکاییها میآیند، همینگوی میآید، فاکنر میآید. کم کم ادبیات انگلیسی مسلط میشود. ادبیات آلمان هیچ وقت نویسندگان بزرگی نداشت که ادبیات فارسی را تحت تأثیر قرار بدهد، مگر چند استثنا مثل گوته، هانریش هاینه شاعر و گونتر گراس و… که در مقاطعی ظهور کردند. هیچ وقت ادبیات آلمان به پای ادبیات روسیه، فرانسه و انگلیس نرسیده است. ادبیات آلمان این تسلط را بر هیچ نقطه از جهان نداشت.
آیا دیدگاه ناتورالیستی زولا سبب شده که دست به ترجمه آثارش بزنید یا دلایل دیگری دارد؟
واقعیت قضیه این است که بین رئالیسم و ناتورالیسم هیچ دیوار نفوذناپذیری وجود ندارد. بین این دو مکتب ادبی خط مفارقت عجیبی وجود ندارد. اول اینکه اصطلاح ناتورالیسم را خود زولا آورده با آن کتاب معروفاش «رمان تجربی، رمان آزمایشی». زولا میخواست بگوید رمان هم به علم شبیه است و با آن باید مثل علم رفتار کرد. مواد اثر را میریزم در یک قالب آزمایشگاهی، آن وقت میبینم حوادث چه چیز را رقم میزنند و من مطابق این فعل و انفعالات نتیجه را ضبط میکنم. من مثل دوربین عکاسیام. حتی آنچه زولا در رمان انجام میدهد معروف به رئالیسم عکاسانه هم هست دیگر. یعنی من بیطرفم نسبت به واقعیت. بعدها خیلیها – البته بیشتر منتقدان روسی دوران شوروی- او را مذموم شمردند به این عنوان که موضعگیری نمیکند.
منتقدان روس در دورانی که رئالیسم سوسیالیستی در ادبیات حرف اول را میزد این موضعگیری را نسبت به زولا داشتند؟
شما هیچ تفاوتی از این نظر نمیبینید. مثلاّ تورگنیف روس که دوست صمیمی زولا هم بود او را با خود زولا همراه نمیبینید ولی نه شما و نه دیگری به تورگنیف نمیگوید ناتورالیست. چیزی که زولا را متمایز میکرد انگشت گذاشتن او روی خوی بد و حیوانی انسان بود. آن تاریکیهای روح انسان که در ادبیات معمولاً نویسندگان دیگر به سراغش نمیرفتند. هنری جیمز در مورد رئالیسم زولا میگفت «رئالیسم کثیف». یعنی همه آن پلشتیهای درون انسان را آفتابی میکند.
این رئالیسم کثیف همان نیروی مخرب فقر، عقدههای سرکوب شده جنسی ، خرافات و رذالتهای دیگر است که در آثار زولا بازتاب پیدا میکند.
همه این مسائل را زولا نشان میدهد و شما را بشدت از انسان منزجر میکند. شما نمیخواهید این خصوصیات درونی انسان را ببینید. اینها وجود دارد. زولا در همین رمان «سایههای شب» وقتی از دیو درون میگوید یعنی آن حیوان خفته در درون هر کسی را مدنظر دارد. هر انسانی دیوی در درون خود دارد، خدا نکند آن دیو روزی سر برآورد و بیدار شود.
من پاسخ سؤال خودم را نگرفتم که چرا از بین نویسندگان فرانسوی زولا…؟
واقعیت این است نخستین رمانی که از زولا ترجمه کرده بودم یعنی «شاهکار» مرتبط بود با کار پل سزان که من قبلاً یک مجموعه مقاله درخشان دربارهاش ترجمه و منتشر کرده بودم. در آنجا نوشته شده بود که سزان – دوست زولا- وقتی این رمان زولا را میبیند، از او دلخور میشود. به خاطر اینکه شخصیت خودش را در این رمان میبیند. شخصیت یک نقاش ورشکسته و مأیوس. من این رمان را ترجمه کردم و زولا را هم خوب میشناختم و اکثر آثارش را خوانده بودم. خیلی از زولا خوشم آمد. رمان بعدیاش «پول و زندگی» بود که به روابط میان بورس بازان و سرمایهداران بر میگشت. سومین رمان را به دلیل علاقهام به راهآهن ترجمه کردم. من بچه جوادیه نزدیک راهآهن هستم و خاطرات خوشی در دوران کودکی از راهآهن دارم. تمام علاقهام به «سایههای شب» به خاطر وجود راهآهن در این اثر است. من در تمام طول زندگی عاشق راهآهن بودم. حوادث این رمان در شبکه خطوط راهآهن میگذرد. در عین حال که زولا را یک شخصیت مترقی اجتماعی هم میدانم.
آیا بین زولا در رمان «نانا» و چوبک در رمان «سنگ صبور» شباهتی میبینید؟ چون هر دو را نویسندگان ناتورالیست میشناسند.
غیر از بازنمایی شرارتهای بشری در آثار این دو نویسنده، شباهت دیگری بین این دو نویسنده نمیبینم. وگرنه چوبک باید خیلی میدوید تا به گردپای زولا برسد. یک زمانی مارسل پروست آرزویش این بود که بشود امیل زولا. اما شد مارسل پروست و جایگاه ممتازی هم در ادبیات جهان بویژه ادبیات فرانسه پیدا کرد. به نظر من شباهتهای زولا و چوبک در همین خصلتهای درونی بیشتر در سطح خلاصه میشود. این شباهت هرگز عمق پیدا نکرد و نمیکند.
اینکه اشاره کردید «سایههای شب» مانند خوشبختی بانوان، ژرمینال و پول تفاوتی اساسی با دیگر رمانهای مجموعه خانواده روگون مارکار دارد این تفاوتها در کجاست؟
بیست عنوان رمانی که در مجموعه خانواده روگون ماکار هست در واقع دارند امپراتوری دوم فرانسه یعنی بعد از انقلاب 1848 و حکمروایی لویی ناپلئون برادرزاده ناپلئون بزرگ در آن دوره امپراتوری دوم را نشان میدهد. «سایههای شب» روایت فساد همهگیر دستگاه قضایی فرانسه در دوران امپراتوری دوم نیز هست یعنی همه اجزای این دستگاه متولی عدالت در فساد و تباهی غوطهورند.قرار بود زولا در این مجموعه کثافتکاری امپراتوری دوم را نشان بدهد منتها چیزهایی پیش آمد مثل قضیه راهآهن که کل اروپا و امریکا را دگرگون کرد. مثلاً آلمان و امریکا را در اواخر قرن نوزدهم به دو قطب بسیار بزرگ اقتصادی تبدیل کرد. زولا در این رمان به اشکال تازهای از زندگی بشری روی میآورد که در واقع تکنولوژی و فناوری مدرن است و در آثار قبلی او نبودند. زولا ناگزیر شد به این تکنولوژیها بپردازد برای اینکه زمانه میطلبید از ترنهایی که نقش اساسی داشتند در پیشبرد اقتصاد سرمایهداری بنویسد. تفاوت اساسی این رمان با دیگر آثارش در همین است.