نگاه: سید فرزام حسینی/ نیم قرن نوشتن و تاب آوردن در مصاف با كلمه، شوخی نیست. نیم قرن درگیری با ممیزی و منتظر چاپ ماندن هم شوخی بردار نیست. به طریق اولیتر، اینكه در شاخههای مختلف هنر و ادبیات دستی برده باشی و اسمی هم ازت به جا مانده باشد باز هم كار آسانی نیست، از نقاشی و روزنامهنگاری گرفته تا شعرنویسی و رمان اما دكتر «جواد مجابی» همه اینها با هم هست. همانطوری كه در پایان این گفتوگو در پاسخ سوال آخرم گفته است كه چرا از نوشتن خسته نمیشود، با تمام اتفاقاتی كه بر خودش و آثارش طی اینسالها رفته است. دكتر مجابی، دیسیپلین خاصی دارد، این را همه كسانی كه تا به حال برخوردی باآن داشتهاند به راحتی در مییابند؛ یك غرور شیرین و دوست داشتنی و البته مهربان و صمیمی. در این گفتوگو بهانه محوری رمان «عبید بازمیگردد» است كه توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده. حكایت اصلی رمان حضور و ظهور «عبید زاكانی» طنزنویس برجسته ایرانی در شهریور 20 و وقایعی كه بر او میگذرد، است. گفتوگو پیرامون این كتاب و مسائلی دیگر را در زیر میخوانید.
همیشه برایم سوال بود كه چطور یك دكترای رشته اقتصاد میتواند یك چهره فعال فرهنگی هم باشد؟! دو حوزه جدا از هم كه یكی جنبه كاملا علمی دارد و تابع نظم و منطق است و دیگری بیشتر با احساس و تخیل سر و كار دارد.
در «زندگی نوشت» خود اشاره كردهام: از خاندانی برخاستهام كه بیشترشان شوخ طبع و سر به هوا بودند و پدرم تمام عمر پی صید خیالات موهومی بود كه نمیتوانست به چنگ آردشان. مادرم از تبار تاجرانی مال اندیش است و در زندگی همواره بر هوش و عقلانیتش تكیه داشته است. شاید این دو صفت ناسازوار تخیلی زیستن و گرایش به خردورزی را از آنها به ارث بردهام. در جلسات سهشنبه كه جمعی از شاعران شركت داشتند و 10سالی هر هفته ادامه داشت دكتر احمد محیط هم میآمد كه تخصص او روانكاوی بود و موضوع مورد علاقهاش بررسی سیستم مغز باز. پس از آشنایی مدید یك بار به من گفت: معمولا آدمها یا به طرف عقلانیت
و نظم غش میكنند یا بازیچه خیالات و احساسات خود میشوند. در تو توازنی عجیب هست بین این دو. فكر میكنم ذهن طنزاندیش من در ایجاد این توازن دشوار، نقش اصلی را دارد. طبیعت ذاتی من به نوعی آنارشیسم گرایش دارد، همین كه هنر و شعر را برای زندگیات انتخاب میكنی، خود شورشی است علیه زندگی طبیعی مفید اما نوعی دورنگری سرد منطقی را آموخته و تجربه كردهام با خواندن حقوق و اقتصاد، با اختیار شغل كارمندی كه جریان آب باریكهیی كنار رودخانههای دیگران است. نوعی احتیاط ظاهری كه آن آشوبگری ذهنی را مهار میكند، رفتار روزانه كه عادی و تا حدی اخلاقی به نظر میرسد با پندار مهار گسیختهیی روبهرو است كه هیچ چیز را تابو نمیشمارد. همانقدر كه طنزپرداز، جدی بودن امور را به سخره میگیرد در عین حال احساساتی و هیجانی بودن را نیز استهزا میكند، خاصه در كشوری كه عامه شاعر را موجودی غیرعادی و نامعقول میدانستهاند. به اعتقاد من هنر از اعماق عاطفه و تخیل و خردورزی و آگاهی برخاسته از نیاگاه میآید. تصویر عامیانه شاعر سوزناك دیوانه وش سالهاست كه از عرصه ادبیات ما محو شده است.
شما از زمره نویسندگانی هستید كه از دهه 30 تا به امروز در جامعه ادبی ایران به شكل مستمر و فعال حضور داشتهاید. از طنزنویسی، روزنامهنگاری، رمان و شعر در همه شاخه دستی به كار بردهاید. ابتدا بفرمایید علت این جامع الاطرافی چه بود؟ آیا صرفا علاقه شخصی بوده؟
من طبیعتا شاعرم، اما دورهیی روزنامهنگاری كردهام پس مقاله نویسی را آموختهام. كنار مقالات جدی پژوهشی به یادداشتهای طنزآمیز روی آوردهام كه كم كم شكل داستانهای كوتاه جدی یا شوخیانه به خود گرفتهاند. داستان كودكان نوشتهام و انواع داستانهای كوتاه و دراز. البته از كودكی نقاشی میكردهام و این رفتار 65 سالی ادامه یافته، لاجرم كنار انبوه انتقاد ادبی صدها نقد نقاشی هم نوشتهام. قضایای دهه 60 خانهنشینی و بیكاری را ارزانیام كرده، دیدم برای توصیف زندگی اجتماعی پیچیده و چند لایهیی كه ملت ما پیش گرفته شعر كافی نیست. شعرهای روایی بلند چند صدایی سرودهام، راضیام نكرده. شروع كردهام به نوشتن جستارها، نمایشنامه، فیلمنامه، رمان. تا انواع صداهای جامعه را انعكاس دهم. نوشتن كه تمامی این رسانههای بیانی به ظاهر متفاوت را در بر میگیرد، امری ارادی و اختیاری نیست. حس نیرومند درونی تو را ناگزیر از نوشتن میكند. هر كار كه كردهام در انجام آن بیاختیار بودهام. سودای نوشتن و نگاشتن مرا خود به این وادیها كشانده. به قول مولانا: «چون چنگم و از زمزمه خود خبرم نیست/ اسرار همی گویم و اسرار ندانم/ در اصبع عشقم چو قلم بیخود و مضطر/ طومارنویسم من و طومار ندانم».
این چند شاخگی جلوی تخصصی شدن شما را نگرفته، برایتان مفید بوده یا زیانمند؟
هنرمندانی هستند كه یك كار هنری را خوب یا بد انجام میدهند و به آن شهرهاند. كسان دیگری كه آنها را هنرمند فرهنگی یا روشنفكر فرهنگی میدانم، به جز یك رسانه هنری خاص با كل میراث مردم خود و جهان هم كار دارند، زندگی ذهنی آنها درگیر گلاویزی با مجموع فرهنگ است. ارزیابی نهایی آثار كار زمانه است، من گستره كار هنرمند فرهنگی را ترجیح میدهم.
اگر موافق باشید برسیم به بحث محوری این گفتوگو كه درباره رمان «عبید بازمیگردد» شماست. ابتدا درباره كلیت رمان بفرمایید كه اساسا كی نوشته شد و ایده اصلیاش چه طور شكل گرفت؟
از نیمه دهه 40 كه نوشتن «یادداشتهای آدم پر مدعا» را در مجله «جهان نو» شروع كردم، نوشتههای رندانه عبید و دهخدا راهنمایم بود. بعدها طنز نویسی را ادامه دادم و چند كتاب در این زمینه چاپ كردم. اتفاق افتاد كه بخشی از ایام دشوار خانهنشینی را صرف پژوهش در «تاریخ طنز ادبی» كنم كه حاصلش هزار و پانصد صفحه حروفچینی شده است (فعلا ناشر به ملاحظاتی خانمان سوز دست نگه داشته و من هم) حضرات فرصت طلب كه از موضوع تحقیق با خبر شدند هول هولكی با همین عنوان نانی به تنور چسباندند. در متن بررسیهای تاریخیام، ریشههای طنز عبید را بیشتر و بهتر دریافتم. جریانی كه از سنایی و عطار و مولوی و سعدی شروع میشد و به حافظ و عبید میرسید. یك روز به ذهنم رسید اگر عبید در زمان ما بود چه میدید و چه مینوشت؟ عبید را احضار كردم به شهریور ?? كه كمی فكر و قلمش آزاد باشد.
چرا عبید زاكانی؟ این شخصیت چه قابلیتی داشت كه این ایده را روی این شخصیت اجرا كردید؟
عبید یكی از مهمترین نویسندگان تاریخ ما است كه نقد اجتماعی شوخی آمیز را به كمال رسانده و البته پیش از او، سعدی آغازگری بود كه طنز تعلیمی را-كه توسط سنایی و عطار و مولوی در شعر به اوج رسیده بود- به زمینه نثر و داستانكهای آهنگین كشاند. عبید توانست از دو منبع طنز صریح و ساده متون عربی و بیان فصیح و شوخ چشمانه سعدی بهرهمند شود و زبانی ساده و موجز و نافذ بیابد برای بیان ناهنجاریهای اجتماعی عصرش. عدهیی معترض ركاكت كلامی بعضی نوشتههای او هستند. طبیعی است وقتی فشار اجتماعی به نهایت خود میرسد، طرف زجر دیده به فریاد در میآید. آزادی اندیشه و بیان در جامعه میتواند پالایشگر خشم و خروش معترضان باشد و طنز اروتیك هتاك را به بازیهای ظریف زبانی و لطیفههای اندیشگی مبدل كند. عبید با حضور آن همه مستبد از این موهبت كه بتواند با رفتاری معتدل «اخلاق الاشراف» را نقد كند بینصیب ماند. تازه جامعه گاهی پرده دری از تابوها را بیشتر میپسندد.
«عبید بازمیگردد» به نوعی یك كولاژ تاریخی است. شما شهریور 1320 را برای ظهور شخصیت عبید انتخاب كردید. چرا؟ اعتبار و ارزش این دوره چیست؟
بعضی دورههای تاریخی حساسند و مدعی دارند، مثل 28 مرداد 32 طرح وقایع در آن طنین خاصی مییابد، نمیشود خیلی حرفها را در آن زمان گنجاند. دهه 20 دوران فترت است، شاهی مستقر رفته و شاه دیگر چندان مستقر نشده و هفت، هشتسالی آزادی نزدیك به هرج و مرج در كشور جریان دارد. حرف زدن و عمل اجتماعی/ سیاسی نسبتا آزاد است. در این آشوب آنارشیستی ظهور یك طنزپرداز جسور كه به همهچیز و همهكس كار دارد امری طبیعی است. از نگاهی دیگر من و بسیاری از هنرمندانی كه حالا هفتاد و اندی سالگی را میگذرانند بچه سالهای 17 تا 20 هستیم، نسلزاده شده در آغاز جنگ دوم جهانی. این نسل ویژگیهایی دارد كه یكی از آنها مسوولیتپذیری فرهنگی/ اجتماعی است. ضمنا به یاد داشته باشید كه «جیم جان میم» تجسد دیگری از عبید است. جیم جان میتواند نقابی باشد.
جذابیت حضور عبید در آن دوره تاریخی در مقایسه با دیگر دورهها چه بود كه مشخصا این دوره را برای روایت رمان برگزیدید؟
اگرچه پرسش تكرار شده اما فرصت را برای بیان نكتهیی مهم در ادبیات معاصر مغتنم میشمرم. از یك سو سیطره ممیزی اداری و سیاسی و اقتصادی و از سوی دیگر، عمومیت ركود ذهنی و مساعد نبودن شرایط اجتماعی برای طرح پارهیی حرفها و نظرات باعث میشود كه در بعضی كشورها، هنرمند خلاق برای بیان حقایق عصرش، راهحلهایی بیابد كه تغییر زمان و مكان و هویتها، یكی از آنهاست. كاش نویسندگان و شعرا میتوانستند نقد وضعیت بشری را بیاین همه پیچ و تاب بیان كنند. ادبیات جهان معاصر این همه ترفند و پردهپوشی را بر نمیتابد. این ریاكاری ادبی، در دراز مدت خواننده را بیعلاقه میكند و میبینید كه كرده است.
میل به تاریخی نویسی و گرایش به روایتهای تاریخی در شعر و قصه و رمانهاتان همیشه بهچشم میخورد. این گرایش تاریخی را چگونه توضیح میدهید؟
تاریخی كه من در كتابهای شعر و رمانهایم بازتاب میدهم (البته نه در مقالهها و پژوهشهایم) نشانهها و نمادهای گزیدهیی است از مجموع آنچه در ایران و بر ایران گذشته است. من تاریخ سلسلههای فرمانروا و حوادث سراسر خشونت و استبدادی را كه تاریخنگاران زیر تیغ حكمران ارائه كردهاند، دوست ندارم اگرچه از آن بیاطلاع نیستم. اگر در تاریخ نویسی و تاریخنگاری، برداشتهای گزینشی از تاریخ كه همان جعل تاریخ یا تاریخ انگاری باشد امری ناروا و غیرعلمی است؛ در عرصه ادبیات و هنر، امر تاریخ انگاری و بازی با واقعیت، مجاز است و همان است كه به آن اقتباس «شبه تاریخی» میگوییم. تاریخ مطلوب من از درون آثار ادبی شعر و قصه و فولكلور و اعماق هنر و آداب ایرانی طالع میشود. نیمه اول این سده (اواخر قاجار و دوران رضاشاه) برایم در تار درویش خان و آواز قمر و چرند و پرند دهخدا و بوف كور هدایت و تالار آینه كمال الملك و لبهای دوخته فرخی و شهامت عشقی و ایرج و بهار و خردورزی ذكاءالملك و افسانه نیما و نمایش جعفرخان از فرنگ آمده بیشتر معنا مییابد تا حوادث منعكس در جراید كه وقایع سیاسی، اجتماعی و شبكه قدرت عصر را میسازد. من شكوه ایران صفوی را نه در قلچماقی مرشد كامل و جنگ و گریزهای او، بلكه در مینیاتورهای جانفزا و نازك اندیشیهای شعر و خوشنویسی، هنرهای مردمی آن عصر، معماری باشكوه نقش جهان، رنج غریبانه فرزانگان ایرانی گریخته به هند، درهم آمیزی محتسبان و متعصبان، جدیهای شوخیانه بدایعالوقایع و رستمالتواریخ، آشوب بین مریدان و مرتدان و كاروانیان جاده ابریشم مییابم. من این وطن را در مردمش و فرهنگش، در سرگذشت شادی آموز یا سرنوشت مصیبت بارشان دوست دارم. سفر من در رمانهایم به درون تاریخ حیات مردم است. در رمان «مومیایی» من دنبال جنازه بردیا پسر كوروش در طول چنین تاریخی حركت كردهام تا زاغههای جنوب شهر، كه در آن شاهزاده پارسی فراموشی گرفتهگاه در خواب و بیداری لحظههایی از زندگی ایرانی را باز مییابد. در این رمان رخدیسیان و گردنان سفری دوهزار و پانصدساله را دور میزنند. با منظومه «بر بام بم» هم در زمان مدور اساطیری ایران گردش كردهام و در روزهای روشن و شبهای تار مردم خودم چرخیدهام و با آنها از حسب حال خود و دیگران قصهها گفتهام. وطن برای من فقط نقشه جغرافیایی نیست، كل حافظه ملی است كه وجه فرهنگی و اجتماعیاش را در شعر و داستان و رمانهایم بازمیتابانم كه خود و دیگری را در این میانه بهتر و بیشتر بشناسم.
در این رمان شما قضایا و حوادث را در پیوند با یك عمومیت اجتماعی قرار میدهید، در واقع از تك نگری و بیان شخصی میگذرید، پرداخت عمومی رمان وجهی اجتماعگرا دارد، علت اتخاذ این نوع نگاه چیست؟
اشاره كردهاید رمان وجهی اجتماع گرا دارد و اضافه میكنم به آن، وجوه دیگرش را: واقعیتهای روزانه یك رند فرزانه كه در تیزاب شرایط ناهنجار عصر حل میشود. حال اكنونیاش بدل به تاریخی موهوم میشود و در همان حال گذشتهاش در آینده بهگونهیی تلخ و طیبتآمیز تكرار و مسخ میشود. بتهای ذهنی و نمادهای تكنولوژی برتر درهم میآمیزد. انسان در چنبره همیشگی ترسهایش نمیداند به كجا بگریزد. در غیاب زمان تقویمی شخصیتها در هر جا و هر زمان میتوانند حضور داشته باشند. اینكه اراده فردی در محاصره امور موروثی و شرایط اجتماعی و شبكه نیروهای برهم كنشگر تا چه حد ناتوان و تحقیر میشود. بقیهاش بماند برای منتقدان احتمالی كه در جامعه ادبی ما حضوری چندان فعال ندارند.
نوع طنز شما در این رمان، یك طنز غیرواقعگراست. اساسا همین جابهجایی شخصیتی مثل عبید در تاریخ در بنمایه نشانگر این مساله است. سازوكارهای این نوع از طنزنویسی چیست؟
طنز بینشی است فراواقع و طنزاندیش بر واقعیت و ناواقعیت زندگی مردمان اشراف دارد. هدف طنز نقد خردورزانه اما شوخیانه وضعیت بشری است. «نوع دگر خندیدنی» است به موقعیت خود ما در این جهان نابسامان. طنز برای تحقق خود ابزارها و شیوههایی دارد، از جمله: جابهجایی امور و احوال برای دریافت نقیض آن، دگرگونسازی شرایط با گزافه و غلو، برش اعضا و جوارح جامعه در سطح و عمق به قصد شناخت و شناساندن، درهمریزی زمان و مكان و احوال و درهم آمیزی آن با تركیبی خندستانی و شادخویانه، استهزای امور ثابت پنداشته و لق كردن پایههای پوسیده و افشای فضای ابتذال به امید جهانی انسانی، بیآنكه منادی متعصبش باشد. در ادبیات ایران، طنز از درون هجو زاده شد. پیش از سنایی و در عهد او، هجو یكی از هنرهای چندگانه شاعری بود و ابزاری برای از میدان در كردن رقبا و حذف دگراندیشان و دشمنان. سنایی خود را بركشید از هجو و بعد «هزل تعلیمی» را بنیاد نهاد كه نقد اجتماعی افراد و گروههای اجتماعی، نهادهای مستقر و آداب رایج و مسلط زمانه بود. او مبدع جغرافیای طنز ایرانی است كه بر گستره آن تاكنون كسی نیفزوده اما كسانی چون مولوی و سعدی و عبید تا دهخدا و ایرج بدان عمق و رنگارنگی بخشیدهاند. من عبید را در رمان «عبید بازمیگردد» نمادی و نشانهیی ساختم از تك تك عصیانگران و طاغیان تاریخ خودمان كه ذهن مردمان اعصار را برمیآشوبیدند و آنها را با طرح خندهیی آمیخته به اشك، بر وضع ناهنجار خود آگاه میكردند. عبید در این رمان همانقدر شاعر «موش و گربه» است كه نویسنده «لطائف الطوائف» و «چرند و پرند» و «توپ مرواری» و «دایی جان ناپلئون» و «سنگر و قمقههای خالی» و «ترس و لرز» و «لطفا درب را ببندید!» و تمامی آثار طنزآمیزی كه نوشتهاند و مینویسیم.
با توجه به موضوعیت رمان شما، درباره پیوند طنز و رمان نظرتان چیست؟ در این زمینه نه تنها در سالهای اخیر بلكه به شكل كلی در ادبیات ما چنین مسالهیی كمتر كار شده است. چرا؟
شاید در مقایسه با رمانهای جدی عصر ما رمانهای طنزآمیز كم داشتهایم. اما بر اثرشناختی كه از معاشرت با بزرگان عصرم داشتهام این را به یقین میگویم كه كمتر هنرمند بزرگی از معاصران را میشناسم در شعر و رمان و نمایش و سینمای ایران كه به درجاتی متفاوت از بینش طنزآمیز برخوردار نبوده باشد. آنكه از طنز بینصیب است دچار تصلب عقاید و خود بزرگ پنداری میشود.. نام و نشان كسانی كه با برخورداری از موهبت طنزاندیشی منحصرا آثار طنزآمیز خلق كردهاند چندان زیاد نیست مثل عبید یا در زمینه هجو، سوزنی سمرقندی كه عمر خود را در دشنام به صغیر و كبیر گذراند و در زمان خودمان یغمای جندقی و ایرج. اما در مكتوبات ایرانی از آغاز تا امروز بسیارند كسانی كه بینشی طنزاندیش داشتهاند اما فقط به خلق آثار طنزآمیز نپرداختهاند؛ تنها گرتهیی از شوخ طبعی و دید طیبتآمیز نسبت به عالم و آدم، حس و حال ملاحت یا شیرینی به آثارشان بخشیده است مثل سعدی و حافظ و عطار و جامی و در زمان ما چوبك و ساعدی و گلستان و اخوان و شاملو و بسیاران دیگر. به گمان من هنرمندی كه طنزاندیش نیست دچار خفقان واقعنگری متعصبانه میشود، بیآنكه بداند واقعیت فقط در آن بعد و ساحت كه او دریافته و بر آن پای میفشرد، متجلی نیست. با نهادن واقعیت چندلایه و پنهانكار، در ترازوی نقد شوخ چشمانه و رندانه است كه تضادها و تناقضهای ماهوی آن واقعیت خود را آشكار میكند. باید تحمل خلاف عادت خود را داشته باشی!
علت درگیری شخصی شما در پیوند زدن دو مقوله رمان و طنز چیست؟
من سعی نمیكنم طنز بنویسم، بلكه خیالبافی و اندیشیدن و نوشتن را جز از منظر طنز نمیتوانم ببینم. طنزپرداز جهان را یاوه نشان نمیدهد تا بخنداند یاوه میبیند و خندهاش گرفته. این بینش در جوانی به هنگام نوشتن «یادداشتهای آدم پر مدعا» خود را نشان داد. عدهیی از منتقدان آن شیوه خاص را تحسین كردند و توصیه كردند همین را ادامه بده! در «آقای ذوزنقه» عبارات طنزآلود منفرد، تبدیل به داستانكهای طنزآمیز شد. در شعرهایم به عمق ساختار شعر رسوب كرد و در نگاه من به انسان و جهان پیرامون و داوریهایم، رگههایی را نشان داد. از اواخر دهه پنجاه به بعد؛ تخیل سیاه طنزآمیز با تفكر شادخویانه طبیعتم تركیبی از فاجعه و مضحكه را در هر جا و هر چیز بازشناخت و در استخوانبندی و رگو پی رمانها و داستانهایم جای گرفت. طبعا این نوع طنز ساختاری كمتر دیده و دریافت میشود. در چند اثر جدی مثل «مومیایی» و «شهربندان» این طنز اندام وار خود را در نگاه راوی وگاه در حوادث نمایان میسازد البته در «شب ملخ» و «لطفا درب را ببندید!» و «در طویله دنیا» این لحن طنزآمیز شاد روی لایه، لایه خاكستر تلخ مصایب را پوشانده است. این كتاب آخری هنوز میترسد برود ارشاد.
امروزه در ادبیات معاصر به نوعی تكثر و كثرت كمی رمان دست یافتهایم اما كارهای شاخصی خلق نمیشود. چرا؟
بهتر است آنها كه مدعیان فرهنگ معاصرند و آن را طراحی كردهاند، جواب بدهند.
شما طی این سالها فراز و فرودهای زیادی را پشت سر گذاشتهاید. آثارتان بارها و سالها در ممیزی گیر كرده است اما گویا همچنان اصرار بر نوشتن دارید، جسارتا این همه جان سختی از كجا ناشی میشود؟!
وظیفه اصلی من نوشتن است و از خلق كردن روزانه ناگزیرم و بالاترین عشقم در زندگی همین است البته میپذیرم عشق و زندگی نمیتواند منحصر به نوشتن شود اما از عشرتهای كبیر من یكی هم كار نوشتن است. روزگاری كه در روزنامه اطلاعات بودم هرچه مینوشتم فردا منتشر میشد. وقتی گوشهنشین شدم و عدم صلاحیت من برای هر شغلی از نظر مبارك آنها محرز شد، دیدم فكر كردن و نوشتن كه در اختیار خودم مانده است. نوشتم اما حافظان اسالیب قانون و اخلاق آنها را مناسب احوال مردم ندانستند. بسیار كتابها نوشتهام مثل: «تاریخ طنز ادبی»، «نودسال نوآوری در هنرهای تجسمی»، پنج نمایشنامه، چند داستان كودكان، جلد دوم و سوم مجموعه اشعار، چهار جلد مجموعه مقالات، زندگینامه و آثار، یادداشتهای زندگیام با دیگران كه مجموعا بیشتر از 10 هزار صفحه میشود و… كه چاپ نشده و منتظر مجوز مانده است. همین حجم كتاب هم از من چاپ و منتشر شده اما به خون جگر. از دو تا 10 سال منتظر اجازه و انتشار یك اثرماندهام. برای نمونه بگویم كه بین چاپ مجموعه اشعارم در سال ?? تا كتاب شعر بعدی ربع قرن فاصله افتاد. خودش عمری است. مینویسم چون وظیفه دارم برای فرهنگ كشورم كار كنم.
منبع: روزنامه اعتماد / یکشنبه 12 آبان 92