آقای پژمان، رمان جوانی چگونه شکل گرفت؟ آیا یادداشتهای روزانه شما تبدیل به رمان شد؟
نه. اصلاً این طور نیست. این رمان نه براساس یادداشتهای روزانه است نه خاطره، فقط سبک رمان این گونه است. فکری به ذهنم رسید. حالا نمیخواهم بگویم این فکر چی هست، اندیشه مهم و مشهوری است که تاکنون به شکل رمان درنیامده و نوشته نشده است. بعضی از رمانهای خارجی به آن اشارههایی کردهاند، من تصمیم گرفتم این فکر را در قالب رمان عرضه کنم. بنابراین مناسبترین زمان را دهه 50 انتخاب کردم، منتها رمان را طوری نوشتم که سوژه رمان مستقل ازآن فکر باشد تا خوانندگانی که متوجه آن فکر نشدهاند، اصل داستان جذابیت لازم را برای مطالعه داشته باشد. درواقع یک صورت ایرانی برای آن پیدا کردم و رمان دیگری هم که در دست نوشتن دارم، آن هم بر اساس فکر دیگری است منتها آن، داستان دیگری میشود. «من و بوف کور» هم که سال گذشته منتشر شد، این گونه شکل گرفت.
آیا این سه رمان یک تریلوژی هستند؟
نه، تریلوژی نیست. اولین کتاب یعنی «من و بوف کور» با دو کتاب دیگر فرق میکند. من معنی بوف کور را فهمیده بودم و آن را با تکنیکهای رمان نوشتم. تمام مستندات بوف کور را هم در این کتاب به صورت یک صدا آوردم. ولی «جوانی» با «من و بوف کور» خیلی فرق میکند. از نظر سبک و شیوه، این یک رمان دراماتیک است.
با تعریفی که از رمان داریم آیا «جوانی» رمان است یا داستان بلند؟
رمان است. در یک دورهای داستان بلند را از نظر تعداد کلمه و تعدد شخصیت مشخص میکردند که مؤلفههایی خوب و رسا نبود. به هرحال رمان با تعدد شخصیت، تعدد روایت و… مشخص میشود. در این رمان هم تعدد شخصیت داریم، هم قهرمان داستان به لحاظ رفتاری و روانشناسی تحول پیدا میکند. تنها تعریفی که رمان و داستان بلند را میتواند از هم متمایز کند، آن تحولی است که در شخصیت اول داستان رخ میدهد. ولی در داستان بلند این تحول را نمیبینیم. با آن تعریف لابد «پیرمرد و دریا»ی همینگوی را باید داستان بلند محسوب کرد. در حالی که به اعتقاد تمام جهانیان پیرمرد و دریا رمان کاملی است، البته تحول شخصیت تنها معیار من برای قضاوت درباره رمان یا داستان بلند بودن اثر نیست. الان این تنها معیار پذیرفته شده برای تعریف رمان است.
دغدغه نوشتن سبب شده که از شما ترجمه رمان کمتر ببینیم؟
اتفاقاً این را خیلیها به من توصیه میکردند که وقتی میتوانی بنویسی، چرا رمان دیگران را ترجمه میکنید؟ خودم هم به این نتیجه رسیدم که ترجمه به هر حال برگردان اثری از دیگران است، یعنی اصل اثر متعلق به نویسنده دیگری است. در نهایت متن ترجمه شده نه به نام مترجم تمام میشود. نه هیچ اثری در ترجمه میتواند فرهنگ بومی ما محسوب بشود. تمام شاهکارهای دنیا را هم که به فارسی ترجمه کنیم، باز آن اثر متعلق به کشور و فرهنگ دیگری است. سالها بود که کار ترجمه مرا اقناع نمیکرد. این بود که تصمیم گرفتم بنویسم. طرح چندین رمان را در ذهن داشتم که دو تا را نوشتم و چاپ کردم، یکی دیگر را دارم مینویسم. طرح تألیف یک کتاب تئوریک را هم در دست دارم.
شما عمل ترجمه را یک کار مکانیکی میدانید یا کاری هنری و خلاقه؟ اگر فرض اول را بپذیریم آن وقت نباید فرقی بین ترجمههای دریابندری و کوثری با ترجمه یک فارغالتحصیل مبتدی قائل شد.
ترجمه را به چندان کار مکانیکی نمیدانم. کسانی که استعداد و هنر نویسندگی دارند ترجمههای بهتر و خلاقانهتری ارائه میدهند. این افراد ترجمههایی به دست میدهند که دیگران به آن زیبایی و شیوایی نمیتوانند. تجربه نشان داده که ترجمه چیزی است که اگر مترجم علاقه و استعداد داشته باشد پس از مدتی تمرین و تجربه میتواند در ردیف مترجمان خوب قرار بگیرد، اما نویسندگی مقوله دیگری است. آفرینش و خلاقیت را نمیشود با برگردان یک متن مقایسه کرد. دنیای نویسندگی اصلاً با آن فرق دارد.
شما بین حرفه پزشکی و کار هنری و نویسندگی کدام را ترجیح میدهید؟
من از لحاظ روحی- روانی به کار هنری بیشتر متمایل هستم. تا پیش از این زندگیام از راه حرفه پزشکی میگذشت، اما در سالهای اخیر سعی کردهام زندگیام از راه قلم تأمین شود. از پزشکی دست نکشیدهام ولی چند سالی است که دیگر نمیتوانم مثل گذشته طبابت کنم. معلوم نیست، شاید دوباره روحیه لازم را برای کار در این حرفه پیدا کنم و به حرفه پزشکی برگردم.
رمان «جوانی» چقدر بازتاب زندگی خودتان میتواند باشد و چقدر از تخیل بهره گرفته است؟
چند نفر از دوستان که در دانشکده با من همکلاس بودند این رمان را خواندند. آنها چون مرا از نزدیک میشناختند، میفهمیدند که اغلب صحنههای داستان و رویدادها ساختگی است. گاهی به برخی اتفاقات و حوادثی تاریخی در این رمان اشاره میشود، ولی همان حوادث هم بازسازی شده و از صافی ذهن و ضمیر من گذشته است. در آن حد میتواند بازتاب زندگی من باشد که مثلاً راوی داستان مثل من در دانشگاه تهران در رشته پزشکی درس خوانده است.
از چه زمانی متوجه شدید خلاقیت نویسندگی دارید یا توان نوشتن را پیدا کردهاید؟
می نوشتم از سالها قبل، ولی چاپ نمیکردم. همین رمان جوانی را که میبینید برخی صحنههایش را سالها پیش نوشته بودم. منتها وقتی خواستم در این رمان بیاورم تغییراتی در آن دادم.
گاه گاه مینوشتم، حتی شعر هم میگفتم اما هیچ وقت چاپ نمیکردم.
به نظریهها و تئوریهای رماننویسی توجه دارید؟ ظاهراً رمان «جوانی» خیلی سرراست است و به لحاظ شگردهای رماننویسی، سادهترین شیوه را در روایتپردازی انتخاب کردهاید.
این ظاهر قضیه است. بازیهایی با زمان شده است. به لحاظ زبان و معنا شیوهای را به کار بردم و سعی کردم تکنیکها خیلی به چشم نیاید، مثلاً با مقوله زمان که یکی از عناصر اصلی رمان است کارهایی کردم که منتقدان متوجه میشوند. یا از لحاظ سبک در بعضی از بخشها واقعیت و فرا واقعیت چنان در هم تنیده شدهاند که به طرز نامحسوسی حضور دارند. یا در شیوه نقل میبینید راوی در زمان حال دارد وقایعی که سه، چهار دهه پیش اتفاق افتاده روایت میکند، یعنی گذشته را در زمان حال توصیف میکند. بازیهایی از این دست زیاد در رمان هست که خیلی رو نیست.یا اسم کتاب را در نظر بگیرید خیلی چیزها را در مورد سبک این رمان میگوید. طوری این عنوان را انتخاب کردم که به سبک رمان هم اشاره داشته باشد. یا به خاطر اشارهای که به جویس میکند جوانی در این جا چند معنی میدهد. یک معنیاش همان است که در شعر نظامی آمده: «به حکم آن که آن کم زندگانی/ چو گل بر باد شد روز جوانی». یک معنی دیگرش را مأمور زندان میگوید. بعد شخصیتهای رمان جوان هستند و دوره جوانی را میگذرانند و اتفاقاتی که میافتد مخصوص سنین جوانی است.
چند رمان از ساراماگو ترجمه کرده بودید؟
من چند سالی رفتم زبان پرتغالی یاد گرفتم و رمان «همه نامها» و «تاریخ محاصره لیسبون» را با متن ترجمهام مقایسه کردم جمله به جمله. «همه نامها» چاپ هشتماش منتشر شده و «سالمرگ ریکاردوریش» به چاپ چهارم رسید. الان دو رمان در دست ترجمه دارم که یکی از نباکوف است که هنوز تصمیم نهایی را برای انتخاب نام کتاب نگرفتهام، ولی ترجمه تحتاللفظی عنوان کتاب میشود «پیچش شوم» یک رمان دیگر هم هست که نام رمان و نویسندهاش را به هیچ وجه نمیخواهم الان افشا کنم.