خبر تلخ و سنگین است. چون باری از آهن و سنگ برسرت هوار میشود. اشک در چشم حلقه می بندد، نفس به سختی برمیآید، همین چند روز پیش با او حرف زدهای، همچنان خوش روحیه با صدای خوش طنین وخبر از حال نسبی خوبش، که میدانی این گونه نیست . که بیماری جانکاه سرطان سالهاست جاگیر تنش شده و مثل موریانه از درون همه چیز را درهم ریخته، که مردی ایستاده است، مقاوم مثل کوه. بچهی تهران است و استواریاش به دماوند مانند است . به یاد میآوری همین یک و اندی سال پیش را که مراسم بزرگداشتی برای چاپ مجموعه اشعارش در شهر کتاب گرفته شد و تن خسته از شیمیدرمانی خودش را رساند و با همهی ضعف جسمی دو ساعتی حرف زد و شعر خواند، نقد کرد و گله گزاری کرد از چاپ نشدن کتابهایش، که سیمین خانم هم آمده بود، برای شنیدن حرفهایش و دیدار دوست دیرین. که علیرغم بیماریش، همیشه روحیه بخش بود و هرگاه تلفن میزد، گرمی صدایش ، مهر تنیده در وجودش، حالت را به می کرد و چه خسران عظیمی است نبودنش.
یک دانشنامهی جامع وقایع فرهنگی- ادبی نیم قرن اخیر که ریز و درشت همهی بود و نبود ادبیات سه نسل را حمل میکرد و هرگاه پای صحبتش مینشستی ، ممکن نبود دست خالی برخیزی .
دریغا که محمد علی سپانلو، شاعر، مترجم، محقق، ناشر و انسان از دست شد. او دیگر نیست که اهل قلم این دیار پناهی داشته باشند برای نقد غث و ثمین کارشان.
پس از چند سال مقاومت جانانه و حیرت بار، با روحیهای مثال زدنی، تن نازنینش تسلیم مرگ شد و رفت تا دیگر چشم انتظار خبر صدور مجوز آثارش نباشد. رفت تا دیگر غصهدار نسل جوان قلم پردازی نباشد که گرفتار بودن و نبودن، رفتن و ماندناند. رفت تا دیگر صدای گرم و آرامبخشش تسلی بخش عصیبتهای روزمره نباشد، رفت تا بدخواهانش زبان در کشند و دوستانش برای همیشه حسرتزدهی دیدارش باشند.
سپانلو یک جنگجوی تمام عیار بود، در تمام زندگی برای رتق و فتق امور جاری خود تن به مشاغل مختلف سپرد و جنگید، برای نشر آثارش جنگید، برای کانون نویسندگان عمر فرسودو بالاخره چند سال آخر درگیر بیماری سرطان شد. هرکس دیگر بود خیلی زودتر تسلیم می شد و خرقه تهی می کرد، اما قرار نبود شاعرشهر ما وا دهد، ایساد و مردانه پای فشرد و تا دیو هولناک را بیماری ازتن براند، اما حریف پر زور بود ، پر حوصله و موذی ، یک جا را با کمک و یاری پزشکان درد شناس درمان می کرد، بیماری سر از جای دیگر در میآورد، انگار بازی موش و گربه بود ، سپانلو سرطان را دنبال میکرد و او را فراری می داد، از خانههای تن بیرونش میراند، اما باز از جایی دیگر وارد می شد، هر بار جسمش کاهیده تر می شد، اما روحیهی جنگجوی شاعر نزول نمییافت. با وجودی که بیماری او را از پا نشانده و اسیر بسترش کرده بود، اما صدایش طنین سلامت داشت، گرم بود و روحیه بخش، گاه از سختی و درد حرف می زد، اما هماره، بهترم کلام آخرش بود.
از چند روز پیش حال شاعر بد شد، خواست کسی به دیدارش نرود،دوست نداشت پریشان حالیاش در ذهن کسی بماند، از مدتها پیش اجازه نمی داد کسی از او عکس بگیرد، اما از مصاحبه و نوشتن تن نمیزد. در حدود یک ماه پیش زنگ زد و از تدوین دفتر جدید اشعارش، که بیشتر دربارهی بیماریش بود، برایم گفت .
در شبانگاه 21 اردیبهشت درخنکای هوای بهاری تهران جسم تحلیل رفته شاعر، بر تخت بیمارستان آرام گرفت ، بیماری جانش را گرفت و آسوده اش نهاد.
دیگر او را در کنار خود نداریم، از حضور گرم و چهرهی جذاب و دانشش بیبهره ماندهایم . سپانلوی شاعر از دست شده و حسرت بی جانشین بودن او خارخار ذهن همهی اهل اندیشه است . راستی چقدر زمان باید بگذرد تا بزرگی چون او بالنده شود.
نبودنش را به همهی اهل عشق، دوستداران فرهنگ و ادبیات این سرزمین از بن جان تسلیت می گویم. امید که بتوانیم با خاطرات خوش روزهای بودنش غم نبودنش را برخود آسان کنیم .
فرید مرادی