وبلاگ

آبی و آفتابی مثل شعر

نگاه : اکبر اکسیر  :كاش شعر و شاعری در ایران زیر پوشش ادارهی شیلات قرار می‌گرفت و متخصصین دل‌سوز و كاربلد شیلات، دفتری به نام اداره‌ی شعرات داشت و مثل تكثیر و پرورش بچه‌ماهی‌های شاعران جوان، ما را تحت حمایت خود قرار می‌داد و از این همه نیروی جوان و خوش‌فكر استفاده می‌نمود و دریای شعر ما را سرشار از ماهیان گوناگون می‌كرد. اداره‌ی شیلات وقتی كه فهمید كشتی‌های صیادیی بنادر خزر، ماهیان نقره‌ای‌ی ریزنقش كیلكا را قتل‌عام كردند ـ كه غذای اصلیی ماهیان خاویاری بود ـ وقتی فهمید صید بی‌رویه‌، نسل ماهیان خزر را نابود كرد و از این خاویار، این طلای سیاه دریای خزر خبری نی‌ست، از تأسیس حوضچه‌های پرورش ماهی پرداخت و با حفظ و حراست گارد ساحلی آن‌ها را روانهی دریا كرد تا خزر از نعمت خدادادی بی‌نصیب نماند.
شاعران جوان، سرمایه‌های ادبی‌ ـ فرهنگی‌ی ایران عزیز هستند. انصاف نی‌ست تلاش این همه شاعر در انزوای شهرستان‌ها با یأس و نومیدی گره بخورد و به مرور زمان فراموش شود یا بر اثر بی‌توجهی‌ی نهادهای فرهنگی، این بچه‌ماهی‌ها به جای رسیدن به دریا در مرداب‌های راكد به قورباغه بدل می‌شوند و به آوازهای ذوزنقه دل‌خوش كنند.
كاش شعر و شاعری در این مرز پرگهر، زیر پوشش سازمان بیماری‌های خاص و بهزیستی بود و هر شهر، یتیم‌خانه‌ای داشت و آن‌ها را تحت سرپرستی‌ی خود قرار می‌داد و با انواع كمك‌های مادی و معنوی، آن‌ها را می‌نواخت و در چاپ و پخش شعرهای ناب‌شان می‌كوشید و برای هر كتاب موفق آن‌ها، مستمری‌ی خاصی در نظر می‌گرفت، تا سرزمین حافظ و سعدی و فردوسی و مولوی و خیام و … جانشینان برتر خود را می‌شناخت؛ خانواده‌ها به شاعران جوان‌شان افتخار می‌كردند و هر محله‌ای به نام یك شاعر شناخته می‌شد.
شعر، نماد شعور ایرانی است و شاعران جوان اگر شناخته شوند و معرفی‌ی همه‌جانبه‌ای از آن‌ها به عمل آید، شعور فرهنگی‌ی ایرانیان را به اقصا‌نقاط جهان می‌پراكند. هنوز هم دیر نشده است؛ می‌توان بدون خط‌كشی‌های محفلی، برای شناساندن این صداهای نجیب، برنامه‌ریزی كرد. در بین تمام هنرها و مشاغل، تنها شعر و شاعری‌ست كه بی‌سرپرست در جامعه رها شده است. یك عمر خودسوزی و شعرسازی و محرومیت، هیچ دست‌مزدی را به همراه ندارد؛ هیچ شاعری نمی‌تواند ادعا كند كه شغل شریف‌اش شاعری است چرا كه شاعران شریف، همیشه شرمنده‌ی اهل و عیال بوده‌اند.
* شاعران جوان امروز با هزار مكافات، مجموعه‌شعری چاپ می‌كنند؛ با هزار مكافات به دست مخاطب می‌رسانند تا به چشم بیاید و تشویق شود. هر دفتری از این عزیزان، آینه‌ی شعور جوان ایرانی است كه باید عزیزش بداریم و اگر استعداد و لیاقت این جوانان دیده نشود، نشاط فرهنگی‌ی جامعه می‌پژمرد. با جوانان شاعر فراوانی آشنا هستم هر یك از دیگری فرهیخته‌تر به اندازه‌ی دو برابر عمرشان مطالعه دارند و شعر خوب نوشته‌اند. یكی از این جوانان نیك‌گهر از آستارای خودمان است؛ «داوود ملك‌زاده» با چاهار كتاب شعر و چاهارهزار فكر بكر، جوانی‌ی خود را به پای شعر و فرهنگ گذاشته است، بدون این‌كه جوانی كرده باشد. هم‌زمان سردبیر و شاعر و نویسنده و معلم بوده است. شاعران جوان زیادی را به جامعه‌ی ادبی معرفی كرده است. در معرفی‌ی شعر فرانو یك‌تنه كوشیده و حالا خود، شاعر مستقلی شده است. نشریه‌ی ادبی‌ی بلم را در دوران دانش‌جویی منتشر كرده و حالا نشریه‌ی استانی‌ی خط آخر را با ویژه‌ی ادبی‌ی سیزده، سردبیری می‌كند. یك‌پارچه آتش است؛ یك‌پارچه شور و شوق و شعور. به اندازه‌ی شاعر پیر، زحمت كشیده است. ستایش این جوان عرصه‌ی مطبوعات و فرهنگ و ادب، ستایش شعور انسان والای هزاره‌ی سوم است و تحسین و تقدیر از یك عمر تلاش فرهنگی.
داوود ملك‌زاده این‌بار از سوی انتشارات ادب‌پرداز نگاه، مجموعه‌ی شعر «آستارا؛ تنها بندر بی‌كشتی» را به دوست‌داران شعر ملموس و ساده‌ی امروز تقدیم نموده است. سیزدهمین مجموعه از سری‌ی «نگاه تازه‌ی شعر ـ انتشارات نگاه» حرفی برای گفتن دارد. شعرهای این كتاب را بی‌حب و بغض بخواینم و به طبیعت شعر جوان، ایمان بیاوریم:
مثل سربازی گم‌نام
ـ كه با عشق به وطن ـ
به جبهه می‌رود
دوست‌ات دارم،
مثل سرباز وظیفه
ـ كه مجبور است بجنگد ـ
دوست‌ات دارم.
تو / مین میدان‌های جنگی هستی
كه یك روز به جای دشمن
زیر پای من
منفجر می‌شوی. (اجباری، ص 5)
در شعر اجباری شاعر از خود و از سن و سال خود می‌گوید و هم‌ذات‌پنداری‌ی مخاطب جوان را برمی‌انگیزد. روایت خطی‌، وقتی تبدیل به انفجار می‌شود كه شاعر هوش‌مند به فینال غیرمترقبه‌ای می‌رسد و خوش‌فكری‌ی شاعر امروز، عیان می‌شود.
داوود ملك‌زاده در شعر بازپرس، آشنایی‌زدایی كرده است. سطر به سطر ما را با تركیب‌های غافل‌گیركننده‌ای به دنبال خود می‌كشد، بدون آن‌كه دست به چشم‌بندی و آكروبات بزند، خیلی ساده و راحت شعرش را تمام می‌كند، بدون آن‌كه بدانیم ذهن كلیشه‌ی ما را در سطر اول محكوم به تفكر و تأمل كرده است:
حتا از پنجره‌ی توالت دادگستری
می‌توانم آسمان را ببینم
كه نیمی از آن را
ساختمان زندان اشغال كرده
و نیمی دیگر، آبی و آفتابی است. (دادگستری، ص 33)
داوود ملك‌زاده چهره‌ی آشنای شعر جوان، اگر به شعر ساده‌ی كوتاه با طنز نهان بپردازد از نام‌های ماندگار فرداست. امید كه حرف‌های مرا پدرانه تلقی نكند:
پدرم می‌گفت: «یك موی تو را به دنیا نمی‌دهم»
و هر ماه مرا به سلمانی می‌برد! (قسم، ص 62)
برای داوود و مجموعه‌ی جدیدش موفقیت آرزومندم. امید كه مثل آسمان آستارا همواره ببارد!

نویسنده : اکبر اکسیر

نوشتن دیدگاه