گزیده از دیوان عطار نیشابوری تصحیح بديع الزمان فروزانفر :
ای گرفتار تعصب مانده
دایماً در بغض و در حب مانده
گرتو لاف از عقل و از لب میزنی
پس چرا دم در تعصب میزنی
در آغاز دیوان عطار می خوانیم:
شرح احوال عطّار
استاد بديع الزمان فروزانفر
نام و القاب
نام وى به اتّفاق اكثر مورخين و تذكرهنويسان محمد است و اين روايتى است درست و مطابق با گفته خود او :
آنچه آن را صوفى آن گويد به نام ختم شد آن بر محمّد والسّلام
من محمّد نامم و اين شيوه نيز ختم كردم چون محمد اى عزيز
]مصيبتنامه[
و در مدح حضرت رسول اكرم (ص) گفته است :
از گنه، رويم نگردانى سياه حقّ همنامىّ من دارى نگاه
]منطقالطير[
و در داستان مرگ پدرش و ذكر دعاى او در حق خود، چنين مىگويد :
به آخر دم چنين گفت آن نكوكار خداوندا محمّد را نكو دار
]اسرارنامه[
پس بدون شك سخن ابنالفوطى در تلخيص مجمعالادب كه نامش را «سعيد» شمرده سهو است و درخور اعتماد نيست.
كنيه او به گفته محمّد عوفى ابوحامد است و چون وى با شيخ معاصر بوده است، سخن او را بر قول ديگران كه كنيه او را ابوطالب ذكر كردهاند ترجيح توان داد.
لقب او فريدالدّين است و در اين باب هيچ شك نيست، زيرا عوفى و ابنالفوطى و تمام كسانى كه شرح حالش را نوشتهاند اين لقب را آوردهاند و هم در پايان نسخه خطى ديوان عطار مكتوب در سنه ششصد و هشتاد و دو ]مجلس شماره 1268[ اين لقب مذكور است و از اين همه مسلم مىگردد كه او در قرن هفتم كه در نيمه اول آن قرن به شهادت رسيده و پس از آن، بدين لقب مشهور بوده است.
علاوه بر آن شيخ عطار در قصائد و غزليات و در مثنويّاتش گاه خود را بهعنوان «فريد» ياد مىكند كه بىگمان مخفّف لقب او «فريدالدين» است. بنا بر روش معمول نزد بعضى از محدّثين و مورّخين كه به رعايت احتياط كلمه «الدين» را از پايان القاب مضاف به «دين» حذف مىكردهاند.
شيخ ما در غالب قصائد و غزليات و ساير آثار خويش از خود به لفظ «عطّار» نيز ياد مىكند و معاصرين و ديگران هم او را بدين عنوان شناختهاند و شهرت اين عنوان به حدّى است كه نام و عناوين ديگر او را تحتالشعاع قرار داده و تقريبآ از خاطرهها برده است و علت شهرت او بدين نام آن است كه وى داروفروش بوده و طبابت مىكرده و در عرف چنين كس را عطار مىگفتهاند و هنوز هم مىگويند.
شيخ ما چنانكه گفتيم عنوان «فريد» و «عطّار» را مانند تخلّص در قصايد و غزليات و در خطاب به خود در مثنوياتش مىآورد و گاه در محل واحد و با فاصله اندك هر دو عنوان را ذكر مىكند و از اينجا استنباط مىشود كه او به مناسبت وزن و يا بر حسب ميل خود گاه لفظ «فريد» و گاه «عطار» را در تعبير از خود اختيار مىنموده و نبايد تصور كرد كه او در اول «فريد» و در آخر عمر «عطار» تخلص مىكرده است زيرا آوردن اين دو تخلص در مثنويات دليل قاطع است كه چنين تصورى مبناى درست ندارد.
پدر و مادر عطار
نام پدر شيخ بنا بر مشهور ابراهيم و كنيهاش ابوبكر بوده است. ابنالفوطى نام او را يوسف نوشته و در پايان نسخه خطى ديوان عطار ]مجلس شورا[ بهنام محمود ياد شده و چنانكه گفته آمد سخن ابنالفوطى در نام و نسبت عطار سهو محض است ولى ضبط نسخه خطى ديوان به سبب قدم و قرب عهد به زمان شيخ كه تنها شصت و پنج سال با زمان شهادتش فاصله دارد خالى از قوت نتواند بود هرچند كه تعدّد روايت جانب قول مشهور را تأييد و تقويت مىنمايد.
چنين بهنظر مىرسد كه پدر شيخ مدتى دراز زيسته و ظاهرآ تا هنگامى كه عطار اسرارنامه را به نظم آورده در قيد حيات بوده است، شيخ در اين منظومه داستان مرگ پدر خود را بدينگونه آورده است :
بپرسيدم در آن دم از پدر من كه چونى گفت چونم اى پسر من
ز حيرت پاى از سر مىندانم دلم گم گشت ديگر مىندانم
نگردد اين كمان كارديده به بازوى چو من پيرى كشيده
چنين دريا كه عالم مىكند نوش ز چون من قطرهاى برناورد جوش
بدو گفتم كه چيزى گوى آخر كه سرگردان شدم چون گوى آخر
جوابم داد كاى داننده فرزند به فضل حق به هر بابى هنرمند
ز غفلت خود نماييدم همه عمر چه گويم ژاژ خاييدم همه عمر
به آخر دم چنين گفت آن نكوكار خداوندا محمّد را نكو دار
پدر اين گفت و مادر گفت آمين وزان پس زو جدا شد جان شيرين
] اسرارنامه[
و چون شيخ در موقع اسرارنامه لااقل شصت ساله بوده پس كمينه مدت زندگانى پدرش را مىتوان حدود هشتاد سال فرض نمود و نظر به آنكه ولادت عطار چنانكه بيايد در حدود سال پانصد و چهل واقع شده پس شايد بتوان گفت كه پدر او ميانه سالهاى پانصد و نود و پنج، و ششصد رخت از جهان بربسته است. هرچند احتمال مىتوان داد كه وفات پدر شيخ قبل از نظم اسرارنامه واقع شده و بعدها عطار آن را به مناسبت در آن كتاب آورده باشد.
بنا بر روايات گذشتگان، پدر شيخ داروفروش بود و دكان عطارى داشت و شيخ ما دكان و شغل او را به وراثت اداره مىكرد و دنبال مىنمود ولى هم قصهاى كه از اسرارنامه نقل نموديم حاكى است كه او مردى بيداردل و داراى نوعى از مذاق زاهدانه يا تصوف نيز بوده است.
مادر عطار به فحواى اين بيت :
پدر اين گفت و مادر گفت آمين وزان پس زو جدا شد جان شيرين
به هنگام مرگ پدرش و ظاهرآ در وقتى كه شيخ اسرارنامه را به نظم مىآورد هنوز در جهان مىزيست و چنانكه از گفتار شيخ در خسرونامه (يا گل و هرمز) مستفاد مىشود و به وقت آنكه عطار سرگرم سرودن آن منظومه بود درگذشت و آن زن اهل معنى بود و نفس مؤثر و آه سحرگاهى تأثيرگذار داشت و مدت بيست سال مىرفت كه طريق زهد پيش گرفته و خلوت گزيده بود و مايه استظهار و پشتدار شيخ ما بود.
اينك گفته عطار در صفت مادر خويش :
مرا گر بود انسى در زمانه به مادر بود و او رفت از ميانه
اگر چه رابعه صد تهمتن بود وليكن ثانيه اين نيك زن بود
چنان پشتم قوى داشت آن ضعيفه كه ملك شرع را روى خليفه
اگر چه عنكبوتى ناتوان بود وليكن بر سر ما سايهبان بود
نه چندان است در جانم غم او كه بتوان داد شرح ماتم او
چو محرم نيست اى غم با كه گويم غمى كز مرگ او آمد به رويم
نبود او زن كه مرد معنوى بود سحرگاهان دعاى او قوى بود
عجب آه سحرگاهيش بودى ز هز آهى به حق راهيش بودى
چو سالىبيست هستاكنونزيادت كه نه چادر نه موزه داشت عادت
ز دنيا فارغ و خلوت گزيده گزيده گوشه و عزلت گزيده
به تو آورد روى اى رهنمايش بسى زد حلقه بر در، در گشايش
و چون شيخ در موقع نظم اسرارنامه و الهىنامه شصتساله بود و ظاهرآ اين دو كتاب را بعد از
منطقالطير و مصيبتنامه سروده است و هم به نصّ خود او در خسرونامه :
سه سال است اين زمان تا لب ببستى به زهد خشك در كنجى نشستى
مدت سه سال خاموش نشسته و شعر نمىگفته پس مىتوان فرض كرد كه مادر شيخ دستكم سه سال بعد از پدرش زنده بوده و وفات او (بر فرض ما در تاريخ مرگ پدر شيخ) به سال پانصد و نود و هشت يا ششصد و سه اتفاق افتاده است.
تاريخ ولادت و مدت زندگانى عطار
ابنالفوطى و عوفى و مؤلف تاريخ گزيده درباره سال ولادت شيخ چيزى نگفتهاند. جامى نيز در نفحاتالانس بدين نكته اشارتى نكرده است ولى دولتشاه كه معاصر جامى بوده تاريخ ولادت شيخ را در ششم شعبان سال پانصد و سيزده و به روزگار سنجر بن ملكشاه (552-511) شمرده است و پس از او ديگران اين روايت را پذيرفته و نقل كردهاند و مؤلف مجمعالفصحا و رياضالعارفين سال پانصد و دوازده را قيد كرده و ظاهرآ او نيز مأخذى جز تذكره دولتشاه نداشته و بنابراين يا نسخه او غلط بوده و يا در طبع تحريفى روى داده است و بىهيچ شك گفته دولتشاه صحت ندارد و غلط است به دلايل ذيل :
1. عوفى، عطار را در عداد شعرايى كه بعد از عهد سنجر (522) مىزيستهاند آورده و اين مطلب با گفته دولتشاه بهكلى منافات دارد.
2. در صورتى كه ولادت او به سال 513 و وفاتش چنانكه همو گفته است به سال ششصد و بيست و هفت اتفاق افتاده باشد عمر عطار به صد و چهارده سال رسيده و اين امرى بسيار مستبعد است و منافات دارد با قرائنى كه از گفته او درباره عمرش بهدست مىآيد.
عطار چنانكه خواهيم گفت عمر خود را از «هفتاد و اند» سال بالاتر نبرده است و اين دو نكته مستفاد است از مقدمه علامه فقيد محمد قزوينى بر تذكرةالاولياءِ عطار.
و گمان مىرود كه ولادت شيخ در حدود سال پانصد و چهل اتفاق افتاده و وفات او چنانكه خواهيم گفت به سال ششصد و هيجده و در قتلعام نيشابور به دست مغول واقع شده و او نزديك به هشتاد سال و علىالتحقيق هفتاد و اند سال زندگانى كرده است و اين نظر مبتنى است :
اولا: بر اينكه شيخ سنين عمر خود را از سى سالگى تا هفتاد و اند سالگى در اشعار خود قيد نموده است :
به زير خاك بسى خواب دارى اى عطار مخسب نيز چو عمر آمدت به نيمه شست
از آن جهت كه رسيدن عمر به نيمه شصت دلالت مىكند بر آنكه عطار اين قصيده را در سىسالگى ساخته است و در غير اين مورد نيز اشاره بدين عدد دارد كه ظاهرآ مقصود كثرت است از اين قبيل :
قرب سى سال ز خود خاك همى دادم باد تا به جان راه برم راه ببردم به تنم
]اسرارنامه[
در هر نوعى به فكر سى سال دويد تا آنگاهى كه خويش را بازشناخت
]مختارنامه[
سىسال ز خويش خاك مىدارى باز دردا كه نكردهاى سر از خاك برون
]مختارنامه[
سى سال به جان نشان جانان جستم من گم شدم و نيافتم او را باز
]مختارنامه[
گفتم بگشايم اين گره در سى سال خود صد گره و هزار ديگر افتاد
]مختارنامه[
سى سال در اين چراغ روغن كرديم يك شعله همه روغن او پاك بسوخت
]مختارنامه[
و شاهد استعمال عدد 30 در كثرت عبارت ذيل است :
«شيخ گفت سى سال در راه صدق قدم بايد زد و خاك مزابل به محاسن بايد رفت و سر به زانوى اندوه بايد نهاد تا تحرك مردان بدانى» ]تذكرةالاولياء[
و ظاهرآ در گفته خاقانى نيز به همين معنى است :
پس از سى سال روشن گشت بر خاقانى اين معنى كه سلطانى است درويشى و درويشى است سلطانى
]ديوان خاقانى[
پس از چندين چله در عهد سى سال روم پنجاهه گيرم آشكار
]ديوان خاقانى[
و مؤيد آن گفته مولاناست :
دورى بگشت اين تن كز دل بگشتهاى سى سال دور باشد، سى را چهل مكن
]كليات شمس[
و گويا در اشاره به چهل سالگى خود گفته است :
هر جان كه به راه رهنمون مىنگرد چل سال به ديده جنون مىنگرد
چون چل بگذشت آفتابى بيند كز روزن هر ذره برون مىنگرد
]مختارنامه[
و اين ابيات دليل آن است كه شيخ از سن پنجاه گذشته و به شصت رسيده است :
چون پنجه سال خويشتن را كشتم به عجز نهاد سال شست انگشتم
شك نيست كه شست را كمانى بايد چون شست تمام شد كمان شد پشتم
]مختارنامه[
چون روى به پنجاه و به شست آورديم چيزى كه نبايست به دست آورديم
بسيار چو سرو سرفرازى كرديم تا عاقبت كار شكست آورديم
]مختارنامه[
تويى اى شست ساله تيره حالى كه اين شش روزه كردت در جوالى
]الهىنامه[
چون سالم شست شد نبود زيانى اگر من شست را سازم كمانى
]اسرارنامه[
و تصور مىرود كه در ابيات ذيل هم بدين نكته اشاره مىكند :
مدت سى سال سودا پختهايم مدت سى سال ديگر سوختيم
]ديوان عطار[
سى سال به صدهزار تك بدويديم تا از ره تو به درگهت برسيديم
سى سال دگر گرد درت گرديديم چوبك زن بام و عسست نه ديديم
]مختارنامه[
و مىتوان گفت كه مقصودش طول مدت طلب و مجاهدت خويش بوده و نظر به منطوق عدد نداشته است چنانكه در نظائر آن (استعمال عدد 30 در كثرت) گفته آمد. و درين غزل به هفتاد سالگى خود اشارت نموده است :
كارم از عشق تو به جان آمد دلم از درد در فغان آمد
تا مى عشق تو چشيد دلم از بد و نيك بر كران آمد
……………………… ………………………
دين هفتاد ساله داد به باد مرد ميخانه مغان آمد
]ديوان عطار[
و بىشك در اين بيت :
تو غافلى و به هفتاد پشت شد چو كمان تو خوشبخفته و عمرت چو تير رفتز شست
]ديوان عطار[
مقصودش ذكر هفتاد سالگى خود نيست چه آنكه در مقطع اين قصيده گفته است :
به زير خاك بسى خواب دارى اى عطار مخسب نيز چو عمر آمدت به نيمه شست
و از اين بيت مستفاد مىشود كه از سن هفتاد گذشته و به هفتاد و اند رسيده است :
مرگ درآورد پيش وادى صد ساله راه عمر تو افكند شست در سر هفتاد و اند
]ديوان عطار[
پس بنابراين شيخ ما بيش از هفتاد سال زيسته و كمتر از هشتاد سال عمر داشته است زيرا لفظ «اند» در فاصله هفتاد و يك، و هشتاد و ظاهرآ از سه تا نه استعمال مىشود و چون شهادت شيخ به سال 618 واقع گرديده و در آن تاريخ نزديك به هشتاد سال داشته فرض ولادت او در حدود سال 540 نزديك به واقع خواهد بود.
غير از اين در دو مورد سخن از نود سالگى به ميان آورده است :
كاريش پديد آمد كان پير نود ساله برجست و ميان حالى بربست به زنّارى
Ê
در بر ديندار دير چست قمارى بكرد دين نود ساله را از كف كفار برد
]ديوان عطار[
و اين هر دو بيت در وصف پيرى است كه آيين قلندرى گرفته و به دير روى آورده و سياق سخن چنان است كه هرگز به خاطر نمىگذرد كه مقصود شخص عطار باشد و بىگمان عدد (90) را به معناى كثرت آورده است علىالخصوص كه در بيت دوم مىرساند كه پير دين نود ساله را از كف «ديندار دير» برده است.
ثانيآ: بر اينكه شيخ از چند تن مشايخ تصوف و زهّاد نام برده كه در اواسط قرن ششم وفات كردهاند و از سخن وى برمىآيد كه ايشان را ملاقات نكرده و در زمان شهرت و شعرسرايى او در قيد حيات نبودهاند و از آن جمله است ابويعقوب يوسف بن ايوب همدانى صوفى معروف كه در عداد مشايخ بزرگ سلسله نقشبندى محسوب است و به سال پانصد و سى و پنج درگذشته است. شيخ عطار دو حكايت از وى در منطقالطير و يك حكايت در الهىنامه مىآورد. ديگر ركنالدين ابوالقاسم عبدالرحمان بن عبدالصمد بن احمد بن على اكّاف نيشابورى كه از فقها و زهّاد عصر بود و سنجر بن ملكشاه بدو اعتقاد عظيم داشت و نزد غزان واسطه شد تا از قتل او صرفنظر كردند و او در سال پانصد و چهل و نه وفات يافت و هموست كه شيخ عطار مطلبى از قول وى در تذكرةالاوليا نقل كرده است.
شيخ عطار چهار حكايت از وى در مصيبتنامه و دو حكايت در الهىنامه نقل كرده است.
ديگر ابومنصور مظفر بن اردشير عبّادى (547-491) از وعاظ معروف قرن ششم كه شيخ عطار حكايتى از او در اسرارنامه مىآورد.
ديگر محيىالدين محمد بن يحيى از مشاهير علماء قرن ششم كه در وقعه غز به قتل رسيد و عطار يك حكايت از وى در مصيبتنامه مندرج ساخته است.
و تعبير عطار در همه اين مواضع طورى است كه معلوم مىشود آن حكايات را به واسطه نقل مىكند و آن اشخاص در وقت نظم آنها زنده نبودهاند.
با اينكه شيخ حكاياتى را كه از ديدار خود نقل مىكند و جزو مشاهدات وى بوده است به صورتى روايت مىنمايد كه حضور وى در حادثه محسوس و متيقّن مىگردد، مانند حكايت شخصى كه ديوانه شده بود (مصيبتنامه) و قصه ديوانه نيشابورى (همان كتاب) و قصه عطار با رفيقى از آن خود (الهىنامه) و داستان عطار با پير سالخورده (اسرارنامه).
ثالثآ: اينكه شيخ عطار حكايات بسيار از سنجر بن ملكشاه (552-511) در آثار خود آورده و از او غالبآ مانند اشخاص متوفّى تعبير كرده و اين دليل است كه بعد از روزگار سنجر شهرت يافته و بنابراين ولادتش مقارن بوده است با اواخر عهد سنجر.
شيخ عطار در الهىنامه و مصيبتنامه و منطقالطير چند حكايت از سنجر بهنظم آورده است.
رابعآ: اينكه به نصّ ابنالفوطى، خواجه نصيرالدين طوسى (672-597) عطار را در نيشابور ملاقات كرده و در آن هنگام عطار پير بوده است. اينك سخن ابنالفوطى :
«رآهُ مَوْلانا نصيرالدّين اَبوجَعْفَر مُحَمّد بن الْحَسَنِ الطّوسى بَنَيْشابور وَ قالَ كانَ شَيْخآ مُفَوَّهآ حسن الاستِنْباطِ وَ الْمَعْرِفَةِ لِكَلام الْمَشايِخِ وَ الْعارِفينَ وَ الائِمَّةِ السّالِكين».
و چون نصيرالدين طوسى در حدود سنه ششصد و هيجده كه استادش قطبالدين مصرى در قتلعام نيشابور به قتل رسيد از اين شهر خارج شده و نزد سالمبن بدران مصرى رفته و از وى در سال ششصد و نوزده اجازه روايت كتاب غنيةالنزوع ابنزهره را بهدست آورده است بنابراين هيچ شك باقى نمىماند كه ملاقات وى با عطار قبل از سال ششصد و هيجده صورت گرفته است و هرچند كه تاريخ ملاقات خواجه با عطار دقيقآ معلوم نيست ولى به احتمال هرچه قوىتر بايد مابين سال 612 و 618 عطار را ديده باشد زيرا طرز داورى او درباره عطار شاهدى قوى است كه خواجه در آن هنگام داراى بصيرت و اطلاع از اقوال مشايخ صوفيه بوده و كمتر از پانزده سال نداشته و چون ولادت وى به اتفاق مورخين به سال پانصد و نود و هفت واقع گرديده پس ملاقات او با شيخ عطار مقدم بر سال پانصد و دوازده صورت نگرفته و چون شيخ عطار به سال ششصد و هيجده به قتل رسيده و خواجه نيز در همان سال از نيشابور سفر گزيده، بنابراين ملاقات او با شيخ مؤخر از اين سال هم نبوده است.
از طرف ديگر خواجه نصير از عطار بدينگونه تعبير مىكند: «وَ كانَ شَيْخآ مُفَوَّهآ الخ» و شيخ در لغت عرب بر كسى اطلاق مىشود كه از پنجاه يا پنجاه و يك سال كمتر نداشته باشد و به تعريف دقيقتر كسى است كه سنش مابين پنجاه و هشتاد سال باشد.
و چنانكه گذشت عطار هفتاد و اند سالگى خود را به صراحت اعتراف نموده و از اين بيشتر نگفته است، پس وقتى كه خواجه نصير را با وى اتفاق ديدار افتاده بىشك هفتاد و اند ساله بوده و چون اين ملاقات مابين سنه 618-612 واقع گرديده، بنابراين عطار به احتمال قوى در حدود سال پانصد و چهل متولد شده است.
خامسآ: اشاره شيخ به حادثه قحط نيشابور مانند كسى كه خود در آن حضور نداشته است، شيخ بدين حادثه در ضمن حكايتى اشاره مىكند :
سائلى پرسيد از آن شوريدهحال گفت اگر نام مهين ذوالجلال
مىشناسى بازگوى اى مرد نيك گفت نان است اين بهنتوان گفت ليك
مرد گفتش احمقى و بىقرار كى بود نام مهين نان شرم دار
گفت در قحط نشابور اى عجب مىگذشتم گرسنه چل روز و شب
نه شنودم هيچ جا بانگ نماز نه درى بر هيچ مسجد بود باز
من بدانستم كه نان نام مهين است نقطه جمعيت و بنياد دين است
]مصيبتنامه[
در قرن ششم چند نوبت در خراسان قحطى افتاده است، يكى در سال 532 و بار ديگر در سال
543 و يازده سال پساز قحط اولين كه گرانى و سختى زندگى در اكثر بلاد به حد اعلى رسيده بود و نوبت سوم در سال 552 كه ابنالاثير آنها را در حوادث سالهاى 532 و 543 و 552 ضبط كرده است.
و ظاهرآ مقصود عطار از «قحط نشابور» حادثه قحط سال (532) يا (543) بوده زيرا در سومين قحط او مطابق نظر ما در حدود دوازده سال و به گفته متقدمان سى و نه سال داشته است و چنانكه مىبينيد شيخ اين واقعه را از زبان شخص ديگر روايت مىكند و اگر خود وى در آن حادثه حضور مىداشت به عادت شعرا در مثل اين موارد به وصف آن مىپرداخت و قصه را آب و تاب مىداد و بدين سادگى و خشكى نقل نمىنمود و به هر حال فرض آنكه مقصود شيخ واقعه سال 552 بوده، چنانكه شايد تعبير: «قحط نشابور» با ملاحظه روايت ابنالاثير اين نظر را تأييد كند دليل قطعى است بر بطلان عقيده متقدمان درباره ولادت او به سال 512 يا 513.
نتيجه آنكه ولادت شيخ به سال پانصد و دوازده يا پانصد و سيزده به هيچ روى درست نيست و با اشاره و قرائنى كه از گفتار وى بهدست مىآيد سازگار نتواند بود و فرض ولادت او در حدود سال پانصد و چهل امرى است بالنسبه درخور قبول كه با اشارات خود وى موافقتر بهنظر مىرسد.
آنچه مسلم توان داشت و گفته شيخ بدان گواهى مىدهد اين است كه وى عمرى دراز كرده و مويش سپيد شده و دندانهايش فروريخته و سرانجام طاقت عمل و كار را از دست داده بوده است به موجب اين شواهد :
در عمر دراز آنچه بديدم يكبار گويى كه هزار بار بيشش ديدم
]مختارنامه[
چو شيرى گشت مويم در نظاره هنوز از حرص هستم شيرخواره
به دل سختم ولى در كار سستم بسى رفتم بر آن گام نخستم
]اسرارنامه[
كشتى عمر با كنار افتاد رخت در آب رفت و كار افتاد
موى همرنگ كفك دريا شد وز دهن درّ شاهوار افتاد
روز عمرى كه بيخ بر باد است با سر شاخ روزگار افتاد
]ديوان عطار[
چون شير شد مويم و در هر بن موى صد شير و پلنگ در كمين مىبينم
]مختارنامه[
كنون با گفت افتاده است كارم كه گر طاعت كنم طاقت ندارم
]اسرارنامه[
بدايت كار و ورود عطار به حلقه صوفيان
بنا به روايت جامى سبب گرايش عطار به تصوّف آن بود كه :
«روزى در دكان عطارى مشغول و مشغوف معامله بود درويشى آنجا رسيد و چند بار شىءلله
گفت، وى به درويش نپرداخت. درويش گفت اى خواجه تو چگونه خواهى مرد؟ عطار گفت چنانكه تو خواهى مرد. درويش گفت تو همچون من مىتوانى مرد؟ عطار گفت بلى. درويش كاسه چوبين داشت زير سر نهاد و گفت الله و جان بداد. عطار را حال متغيّر شد و دكان بر هم زد و به اين طريق درآمد.» ]نفحاتالانس[
و اين سخن به دلايل ذيل درخور قبول نيست: نخست آنكه شيخ عطار از آغاز عمر و زمان كودكى به سخن صوفيان متمايل بوده و ايشان را دوست مىداشته است چنانكه در تذكرةالاوليا گويد: «ديگر باعث آن بود كه بىسببى از كودكى باد دوستى اين طايفه در دلم موج مىزد و همه وقت مفرّح دل من سخن ايشان بود» پس به موجب اين سخن عطار از كودكى به كلمات اين طايفه مشعوف بود و اين امر به موجب فطرت حاصل شده و سبب ديگر نداشته است و بنابراين فرض گرايش او به تصوف بر مبناى ملاقات درويش، باطل است و حقيقت ندارد و مؤيد آن هم گفته عطار است در تذكرةالاوليا: «ديگر باعث آن بود كه دلى داشتم كه جز اين سخن نمىتوانستم گفت و شنيد مگر به كره و ضرورت و مالابّد».
دوم آنكه وى بنا به اظهار خود مصيبتنامه و الهىنامه را در دكان عطارى و داروخانه به نظم آورده است چنانكه در خسرونامه فرمايد :
مصيبتنامه كاندوه جهان است الهىنامه كاسرار عيان است
به داروخانه كردم هر دو آغاز چه گويم زود رستم زان و اين باز
و اين هر دو منظومه مشحون است به اسرار معرفت و رموز تصوّف و بالقطع و اليقين آنها را عطار وقتى به نظم آورده كه در تصوف قدمى راسخ و مقامى بلند داشته و مراحل سلوك را به پايان برده و چون آنها را در داروخانه نظم كرده پس در آن هنگام با وجود كمال فقر و معرفت به امور مادى هم اشتغال مىورزيده و دكان را بر هم نزده بوده است.
و تصور مىرود كه اين حكايت را از روى روايتى كه ابوريحان بيرونى در كتاب الهند نقل كرده ساخته باشند. و نظير آن چند حكايت در رساله قشيريّه، باب احوالهم عند الخروج من الدّنيا نيز توان ديد.
بدون شك و شبهه عطار از آغاز عمر به تحصيل علوم و فنون مشغول شده و در بسيارى از آنها اطلاع وسيع بهدست آورده بود و در عين حال وى از آن كسان بود كه درس و بحث و نقض و ابرام و قيل و قال مدرسه عطش و استسقاى باطنشان را فرو نمىنشاند و سيراب نمىكرد. بدين جهت با وجود اطلاع وسيع از علوم رسمى و حكمت بحثى، روى از مدرسه در خانقاه مىآوردند تا از زلال معرفت الهى و حكمت ذوقى و روحانى سيراب شوند و كاوش و خارخار بحث و چون و چرا را فرونشانند.
عطار و طريقه كبراويّه
بنا به گفته جامى و ديگران كه از پس او قدم برداشتهاند عطار مريد مجدالدين شرفبن المؤيد
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.