توضیحات
برگزیده ای از کتاب انگشت و ماه
زنگ انشا شد. روى تخته نوشتم: شبِ بىروزنِ هرگز
در آغاز کتاب انگشت و ماه می خوانیم:
به مهین و جهانگیر رأفت
براى یاس و زعفران دلهاىشان
یک کار دیگر. در این ویرایش تمام شعرها را سطرشماری کرده و در متن خوانشها بارها به این شمارهها ارجاع دادهام. از همین اول آب پاکی را روی دست آن خوانندهیی بریزم که از این کتاب بیش از آنچه هست انتظار دارد. برای او میگویم که انگشت و ماه نه شرح و تفسیر شعر شاملو است، نه تأویل و نقد، و این جور چیزها. فقط نمونه با چند شیوه از «خوانش» شعر است که نمونههایش از شعرهای احمد شاملو انتخاب شده است. آموزش خوانش است، برای کلاسهای دبیرستان. همین. من این شیوه را از منابع مختلف غربی آموختهام. در تمام مدت نوشتن این کتاب شاگردهای دبیرستانی را پیش چشم داشتهام. خلاصه، روی حرفم با «بر و بکس» مدرسه است (اگر شما از بر و بکس باشید دیگر احتیاجی نیست که برایتان بنویسم «بَروبَکس».) سعی کردهام با همان زبانی بنویسم که با آنها حرف میزدهام. هر سه کتابم ــــ انگشت و ماه، از زخم قلب … ، و نام همهی شعرهای تو ــــ با همین قصد اما به شیوه های کما بیش متفاوت، و در زمانهای متفاوت ــــ از 1358اول تا آخر 1392 ــــ نوشته شده اند.خواننده میتواند سؤالهایش را در زمینهی خوانشها در www.bamdadesari.ir با من در میان بگذارد.
عمری اگر باقی ماند حتماً به آنها جواب میدهم.
دیروز: «صورت مسأله را بهدقت بخوانید»
«شعرى را که در دست دارید به دقت بخوانید و خوب به آن فکر کنید!» این حکمى است که همه در مدرسه شنیدهایم. اما سؤال این است: بهدقت خواندن یعنى چه؟ اصلاً چهطور باید خواند؟ شک نیست که خواندن و راه بردن به درون شعر راه و روشى دارد، هر چند نه راه و روشى مدوّن یا به قطعیت رسیده.
ــــ آیا این « راه و روش » و این « شیوه » را جایى مىآموزیم؟ مثلاً در مدرسه، از دبستان تا دانشگاه؟
ــــ بگذارید برایتان چیزى نقل کنم. دبستانى که بودم همیشه کُمِیتم در حل مسألهى حساب لنگ بود. از سواددارهاى دم دست مىپرسیدم این مسأله را چه جورى باید حلکرد؟ مىگفتند: «اول صورت مسأله را به دقت مىخوانیم و خوب فکر مىکنیم و بعد شروع مىکنیم به حل کردن آن.» بارها صورت مسأله را مىخواندم، چیزى بهام الهام نمىشد. هِى فکر مىکردم و فکر مىکردم، اما مسأله حلنمىشد که نمىشد. کو آن دل و جرأت که از معلم بپرسم: «آقا، اجازه؟ «صورت مسأله را بهدقت بخوانید» یعنى چه؟» چه کار یا چه کارهایى باید بکنم؟ فکر کردن یعنى چه؟ براى فکر کردن چه کار باید کرد؟ مداد در دست راست، آرنج چپ روى میز و کف دست چپ زیر چانه، و چشمها به کاغذ ورقبزرگ دوخته، نگران و باز هم نگران، و «بزازى 25 متر پارچه خرید از قرار مترى … » پیش چشمم. اما فکرم به جایى قد نمىداد. هر چه صورت مسأله را مىخواندم و فکر مىکردم و فکر مىکردم مسأله حل نمىشد که نمىشد.
بزرگتر که شدم همیشه از خودم میپرسیدم: راستى صورت مسأله را چه جورى میبایست مىخواندم؟ چه جورى مىبایست فکر مىکردم تا مسأله را حل کرده باشم؟ به زبان امروز: چه فرایندى را باید طى میکردم تا فکر کرده باشم؟
شدم معلم ادبیات. دیدم آش همان آش است و کاسه همان کاسه: در وقت خواندن شعر، اول شعر را درست بخوانید و خوب فکر کنید. شاگردها مدام دنبال «معنى» بودند و از من معنى شعرها را مىخواستند. مىخواستند من بگویم و آنها آن را روى هر بیت در کتابشان بنویسند. مىگفتند همهى دبیرها مىگویند و شاگردها مىنویسند. «آقا سر امتحان چه جورى بنویسیم؟ آقا موضوع انشا چىها میدین؟»
زنگ انشا شد. روى تخته نوشتم: شبِ بىروزنِ هرگز. توضیح دادم که پساز تجزیهى تک تک کلمات این عبارت، دربارهى مفهوم کلى آنــــ هر چه دستگیرتان شدــــ بنویسید. صداى اعتراض خیلىها بلند شد. با قلدرى «پدرانه» حرف «من» به کرسى نشست. البته نگفته نماند که تجزیهى مفردات یا ملکولهای شعر را روى متنهاى قدیمى شروع کرده بودیم و گاهى هم زیرآبى مىزدیم به شعر نو. اولین سالهاى دههى 1340 بود.
ورقهها را بردم منزل. حیرت کردم وقتى دیدم که بعضى بچهها صاف رفته بودند روى خط. ازآن روز تا امروز از خیلىها پرسیدهام: چهطوری شعر مىخوانید و آن را از کِه یا از کى و از کجا یاد گرفتهاید؟ همه خودآموزى کردهاند. تأسفآور این است که از اینها کسى چیزى از مدرسه نیاموخته، الا «معنى» و «تفسیر».
معلم دیروز خودم که حالا همکار شده بودیم، زنگ تفریح به گلایه گفت: چرا براى شاگردهات شعرهاى کتاب را معنى و تفسیر نمىکنى؟ دادشان درآمده. مىآورند من براىشان معنىکنم.از این بابت از ایشان تشکر کردم. پرسیدم: منظور استاد از «معنى کردن» یا «تفسیر کردن» شعرها چیه؟
ــــ همان کارى که من براى شما مىکردم: معنى کردن، بیان محصول بیت است در عباراتى سادهتر که در آن لغات عربى را هم معنى کرده باشند. مثل کارى که سودى ِ بُسنَوى بر شعر خواجه کرده است. غرض از تفسیر شعر ــــ که نباید با علم تفسیر خلط شود ـــــ غالبا پیدا کردن «ما بهازاى» خارجى آن شعر است. راستى، بنده که نتوانستم معنى عبارت « شب ِ بىروزن، هرگز » را درست بفهمم. ببخشید قصد جسارت نداشتم. شاگردهاى حضرت عالى از من پرسیدند: آقا معنى این جمله چیه. گفتم به نظرم یعنى «پایان شب سیه سفید است.»، البته اگر معنایى بر آن متصور باشد.
با خودم گفتم بله، یکى از شعرهاى مورد علاقهى استاد، که موضوع انشاى اغلب کلاسها بود، یادم هست:
هر بیشه گمان مبر که خالىست
باشد که پلنگ خفته باشد.
و بعد هم تأکید مىفرمودند که در نسخ دیگر آمده:
هـر پیسه گمان مـبر نهالىست
شاید کـه پلنگِ خفته باشد.
و بعد مىفرمودند بیشتر از یک صفحه ننویسید. بچهها مىگفتند آقا کمى شرح بدین. مىفرمودند: «معنى بیت واضح است (گمان مکن هر بیشهیى از پلنگ که غالباً در کوه است) تهى است، ممکن است در بیشه هم پلنگ خفته باشد…» باز بچهها مىگفتند: آقا شرح بدین. مىفرمودند: بروید باب اول گلستان را ورق بزنید و حکایتى را که این بیت در آن هست پیدا کنید و بخوانید. بیتى در همان حکایت هست که در نوشتن انشا کمکتان مىکند. مىفرماید:
اسب لاغرمیان به کار آید / روز میدان، نه گاو پروارى.
بچهها که تندتند یادداشت برمىداشتند، دوباره مىگفتند: آقا، معنى. و استاد مىفرمودند: «روز میدان (جنگ) اسب کمرباریک و دونده به کار مىآید نه گاو در طویله خورده و آسوده و فربه.»باز فریاد بچهها بلند مىشد: آقا، شرح. و حکایت همیشه همین بود.آیا هنوز در به همان پاشنه مىگردد؟ نمىدانم. امروزه مىدانیم که در خواندن شعر راه و روشهاى متفاوتى هست، و از چند راه متفاوت مىتوان به خواندن شعر پرداخت.پیش از هر توضیحى ضرورى است بگویم این کتاب ازحد یک کار آموزشى ساده پا فراتر نمىگذارد. مىخواهد بگوید چهطور شعرى را دقیق بخوانیم، و از چه راههایى به درون شعر راه ببریم، امّا هیچ الزام و مطلقیّتى در این پیشنهادها نیست.
خوانش همان نقد نیست
انگشت و ماه، در این ویرایش، خوانش دوازده شعر شاملو است ــــ اگر از اشارات گهگاهى به شعرهاى دیگر بگذریمــــ همراه با یکى دو مقاله. پس نمىخواهد شناخت شاملوى شاعر باشد. غرض از این کتاب جز این نیست که انگیزهیى شود که شعرهاى شاملو، و شاید هم به طور کلى، شعرهاى دیگران را با جانى آگاهتر بخوانیم. اینجا به نکات ادبى ــــ از هر نوع که باشدــــ اشارهیى نمىشود، فقط گهگاه به یکى دو نکتهى دستورى، آن هم به شکلى بسیار مقدماتى پرداختهایم. بنا بر این، روى خطاب من به کسانى است که خواندن شعرهاى شاملو، و شاید هم شعرهاى دیگران برایشان سخت بوده است. پس در آن نه حکمى در باب این یا آن شعر، یا شعر به طور کلى، خواهید یافت و نه نقد و تفسیرى، به معناى معمول آن. بلکه این نوشتهها طرحهایى هواییانه است، به قول مولانا.این خوانشها از دید خواننده به شعرها نگاه مىکند، و لزومى ندارد که خواننده اینجا نقاد شعر باشد یا مفسر آن. او مىخواهد آن را بشناسد و با آن زندگى کند، با آن و در آن سفر کند. شاید در قدمهاى بعدى است که به نقد یا تعبیر یا تفسیر آن مىنشیند. بنا بر این، این نوشته در همان سامان خوانِش شعرها مىماند.
در کتاب مىخوانید که در وقت خواندن شعر مجازیم تخیلمان را به کار بندیم، و فرق مىگذاریم میان تخیل و خیالبافى. بیان کوتاه ِ تفاوت ِ میان ِ این دو اینجا ضرورى است. در تخیل، از یک طرف عناصر همانند، و از طرف دیگر عناصر مشترک چیزهاى به ظاهر بىارتباط را جستوجو مىکنیم، یعنى به وحدتى که در کثرتها است (با حفظ کثرتهاشان) نگاه میکنیم، و آن را کشف مىکنیم و در این کار هیچگاه از مدار شعر، یا دقیقتر گفته باشم، از مدار و فضا و موقعیت کلى شعر بیرون نمىرویم، یعنى به جامعیت عناصر سازندهى یک شعر توجه داریم. بى چنین تخیلى به احساس شعر نزدیک نمىشویم. اما خیالبافى، اینجا آن وجه از حافظه است که از نظم زمان و مکان ِ شعر بیرون مىرود و مىتوان آن را فرایندى دانست که ایماژها یا خیالینههاى اولیه را، که شاید ربطى به شعر نداشته باشد و به حواس او رسیده، مىگیرد و به هم مىبافد، دنبال تداعىهاى رواـــــ که شاید فقط لحظاتى به آنها نیاز باشدـــــ و ناروا را مىگیرد و از اصل شعر دور مىشود و آن را از دست مىدهد، هر چند که شاید خود را راضى کرده باشد. تخیل ِپروردهى خواننده بر ادراک مبتنى است، و خیالبافى یا خیالپردازى بر دلخواستههای او، که قاعدتاً با شعر همخوانى ندارد. خیالپرداز آنچه را که در شعر هست نمىبیند و به چیزی که خودش ساخته و پرداخته، و با سرشت شعر ناهمخوان است مىآویزد. در تخیل، منطق آن شعر خاص را که در زبان و فُرم ، و به طور کلى در ساختار آن تنیده شده تجربه و زندگى مىکنیم، آن را بازآفرینى مىکنیم. خیالبافى در خواندن ِ شعر کارى است با ارزش البته اگر هدف شناختِ روانشناسى خواننده باشد، اما اگر تحلیل و خوانش شعر براى دیگران باشد، کارى است نالازم. اشارهى من به خیالبافى در چنین نوشتههایى است.
نگفته نماند که کارهاى مثبتى در زمینهى چهطور خواندن شعر صورت گرفته. مثلاً در زمینهى شعر شاملو، شما را به خواندن مقالهى ژرفنگر ِ در جهان انسانى شعر که تحلیل یک شعر شاملو است (مفتون امینى، دنیاى سخن 24، بهمن 1367 ) دعوت مىکنم. «چیزى» به شما نمىگویدــــ نه شعر را براىتان «معنى» مىکند و نه «تفسیر»، اما چیزهایی در منظر شما مىگذارد که شما را به تماشا و فرو رفتن در اعماق آن فرا مىخواند. نمونهى ارزندهیى است در هدایت خواننده به خواندن و دریافتن شعر. خوانشهای انگشت و ماه، از یک نظر، « چیزى » به ما نمىگوید: نه «معنى» مىکند نه «تفسیر». نه برداشتهاى اجتماعى یا سیاسى از شعرها به دست مىدهد، و نه به نقد آنها مىپردازد.
هر شاعرى را به گمان من باید به شکلى خاص خواند. دقیقتر، بگویم: بهترست هر شعرى را با حال و هواى خاصِِ متناسب با آن شعر و با راه و روشى که آن شعر راه مىدهد یا مىطلبد، بخوانیم. اگر دوست دارید شعرى را تفسیر یا تأویل کنید، به هر معنى که باشد، خودتان باید بکنید. اینجا خلوتخانهى شما است. اما یک به اصطلاح تفسیر هم هست که شما را از آن پرهیز مىدهم. در این باره در گفتار زنگار و آینه نوشتهام و تکرارش نمىکنم.
طرح کلی خوانش
با توجه به نکات پیشگفته، طرح کلی کلاس خوانش را میکشیم.
نشست اول
- شمارهزنی سطرها و خواندن چندبارهی شعر مورد نظر، مثلاً بر سرمای درون
- تهیهی فهرستهای چندگانهی آن شعر
- نگاه کوتاه به ملکولهای آن فهرست چندگانه
اگر شما این کارها را بکنید دست کم دو ساعت وقتتان را میگیرد، اما اگر فقط بخواهید کار مرا بخوانید شاید خیلی وقت نگیرد.
نشست دوم
حرکت بعدی، خوانش تحلیلی یا جزءنگرِ شعر پیشِ رو است، یعنی نگاه تحلیلی و باریکبینی در ملکولهای آن شعر است. مثلاً تحلیل ملکولهای بر سرمای درون زیر 28 جزء یا کلمه، صورت میگیرد که جلو بیشتر آنها علامت هست.
بعد از این مرحله از خوانش، غالباً نه همیشه، عنوانی برای این بخش انتخاب میشود. مثلاً به این بخش خوانش تحلیلیِ بر سرمای درون عنوان تهیای غیاب دادهایم.
نشست سوم
حرکت بعدی، خوانش ترکیبی یا کلنگر، یعنی بررسی ملکولهای آن شعر است از دریچه همپیکر بودن کل آنها. به خوانش بر سرمای درون در این بخش عنوان آی عشق آی عشق دادهایم. نگفته نماند که این عنوانبندی بعد از تمام شدن کار خوانش انتخاب میشود. این خوانشها از نظر شمار صفحهها طولهای متفاوت دارند به اعتبار سرشت آن شعرها. یادمان نرود که این خوانشها آموزشیاند برای راه پیدا کردن به نُهتوُهای این شعرها، و از این دریچه نوشته شدهاند. غرض این نبوده که مقالهنویسی کنیم، بنا بر این هیچ اصراری در فشردهگویی یا فشردهنویسی نداشتهایم. میخواهیم شعر را مزه مزه کنیم، پیکرش را لمس کنیم، تماشایش کنیم، خیالپردازی کنیم. برای این کار چیزی که کم نداریم وقت است. پس چه عجلهیی؟
بنا بر این، تأملاتى که در این خوانشها عرضه مىشود، بدون توجه به طول و عرض آنها، راهها و امکانهایى بیش نیست، و براى آن نوشته شدهاند که شما را در این تماشا و شنیدن و لمس پیکر شعرها، چشیدن و بوییدن و مزه مزه کردن ملکولهای آنها یارى کنند. با اینهمه ضروری است بگویم چه کارهایی در این خوانشها، خصوصاً در بخش تحلیل آنها، میکنیم. مدعى نیستم که این کتاب در شمار آثارى است که مىکوشد خوانش موشکافانه از شعر به دست دهد، اما پنهان نمىکنم که همیشه آن جور تحلیل را در نظر داشتهام. کار من امّا از مرز یک تحلیل و تشریح ساده پا فراتر نمىگذارد. اصل در این تحلیل، آشنایى ، جستوجو و کندوکاو این نکتههاست.
شناخت نسبتها یا روابط بین اجزا و عناصر شعرها، یا به طور کلى، ملکولهای هر شعر شناخت کنش یا کنشهاى تکتک این ملکولها و برهمکنش (ممکن) آنها، یعنى تأثیر و تأثر متقابلشان، و صورت فرجامین کارهایى که کلّ ِ یکپارچهیى را در جان ما صورت مىبندند. نگاه کردن و فکر کردن به فضاهاى خالى گستردهى میان ملکولهای اصلى شعرها. مثلاً میان سلاخ و قنارى، که من سعى کردهام در خوانش طرح یک استحاله نشان دهم. خواننده اگر اینجور فضاهاى خالى را در بررسى ملکولهای آن شعر ندیده بگیرد دیگر نه تنفسگاهى براى «سلاخ» آن شعر باقى مىماند و نه فضایى زمانىـ مکانى خواهد داشت که در آن استحاله پیدا کند، یا از عمق جانش دیگرگون شود. در این صورت ما با سلاخى سنگشده و فضایى منجمد رو به روییم که تجلىگاه استحالهى انسانیش از دست رفته است. در معمارى این شعر فضاهاى پر و خالى از ارج خاصى برخوردارند.
دنبال کردن طیف معنایى هر کلمهیی با توجه به چارچوب یا موقعیتى که در آن آمده. مثلاً توجه کنید به کلماتی چون عریان و سلاخ … در شعرهاى در لحظه و سلاخى مىگریست … به بیان دیگر، اینجا در پیشزمینه گذاشتن یا برجسته کردن موقعیتهاى زبانى هر کلمهیی منظور بوده است.
توجه به بعضی مختصات ساختارى شعرها، نه تا آن حد که وارد قلمروِ فنى آنها بشویم، چون فرض من بر این است که خواننده شاید آگاهى گستردهیى در این زمینه نداشته باشد. از اینجاست جلب توجه خواننده به بعضی نکتههای دستورى، در حد اطلاعات دورهى راهنمایى .
استفاده از دانستههاى قبلى، مشروط به این که از سامانهاى بیرونى و درونى شعر آن طرفتر نرود، و ارتباط دادن آن با فضاى کلى شعر. مثلاً در خوانش در لحظهى رستاخیز … میان شعرى از ریگ وِدا و شعر در لحظه چنین رابطهیى دیدهام. دیدن ارتباط میان شعر مورد نظر با نمونههاى نثر و شعر گذشتگان، مثل نمونههایى که از عطار و مولوى در خوانش در لحظهى رستاخیز … آوردهام، و یا طرح اصلى گفتار طرح یک استحاله… را از این سخن مولانا گرفتهام، از فیه ما فیه او: « اکنون از نیک و بد آدمى باید گذشتن و فرو رفتن در او که چه ذات و چه گوهر دارد که دیدن و دانستن آن است. »
برقرارى ارتباط میان شعر مورد نظر با هنرهاى دیگر مثل موسیقى و نقاشى، مثلاً در خوانشهای در لحظهى رستاخیز… و آواز زلالى. مطرح کردن بعضی نکات فلسفى، در حد اشاره، که به تأمل و عمقیابى در شعر یارى مىکند. چون که شعر، روح فلسفه است.
انگشت و ماه شاید دستى باشد اشارهکننده به درِ ِِگشودهى این شعرها براى ورود به نُهتوهاى افسونکننده و عمیق آنهاــــ درى که شاید اول خیال کنیم بسته است.
نمىدانم شکل گفتوگووار بیشتر این خوانشها چهقدر مىتواند مفید باشد. نکات دیگرى هم هست که در فصل «بهترست که بدانیم» و فصل آخر کتاب، زنگار و آینه، که به نوعى ادامهى این بحث است، گفتهام. اما اینجا روی این نکته خیلی تأکید مىکنم که هیچیک از این خوانشها را در یک نشست نخوانیدــــ مثلاً خوانش بر سرمای درون بیش از سی صفحه است ــــ بلکه نرم نرمک و صبورانه با آنها همقدم شوید. شاید هفتهها، هر وقت که حالش را داشتید، با فاصله اینها را بخوانید، نه پشت هم، و الا بههم مىآمیزند و معجون سختْگوارى مىسازند. برای من که این طور بوده.
ع. پاشایى، تهران، خرداد 77
و ساری، دارابکَلا، اسفند 92
. خوانش موشکافانه براى close reading با این تعریف : « تحلیل مشروح و موشکافانهى همبستگىها و ایهامات معانى چندگانهى عناصر مؤلفهى درون هر اثرى. » ( واژهنامهى مصطحات ادبى، م. هـ . ابرامز، ذیلِ New Criticism ).
reading را قرائت هم گفتهاند که رساناى مفهوم پیشگفتهی آن نیست. خوانش ( حاصل مصدر از خواندن ) در فارسى چندان رایج نیست، اما در گِلِکی (:geleki گویش مازندران) به شکل خونش ((xunesh به کار برده مىشود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.