نامه‏ های عزیز نسین و همسرش مرال چلن

عزیز نسین

داود وفایی

تو از من جدا نشدی، من عضوی از وجود تو بودم که قطع اش کردی، تکه تکه‏‌اش کردی، تقسیم اش کردی و تکه بزرگ‏تر را برداشتی و با خود بردی. هرکجا که می‏‌خواهی برو؛ به هرکجا که می‏‌خواهی فرار کن؛ هرقدر می‏‌خواهی به دوردست‏ها برو؛ نمی‏‌توانی من را از تکه‏‌ای که با خود برده‏‌ای جدا کنی.

65,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 20 × 12 سانتیمتر
پدیدآورندگان

داود وفایی, عزیز نسین

نوبت چاپ

اول

شابک

6-738-376-600-978

تعداد صفحه

482

سال چاپ

1398

وزن

600

قطع

رقعی

گزیده ای از متن کتاب

کتاب نامه های عزیز نسین و همسرش مرال چلن ترجمه داود وفایی

سخن مترجم

عزیز نسین، نویسندۀ مشهور ترکیه در سال 1915 در هیبلی آدا، یکی از جزایر سرسبز استانبول به دنیا آمد و در سال 1995 در محلهٔ آلاچاتی شهر ازمیر بر اثر سکتۀ قلبی درگذشت.

او دوبار ازدواج کرد. از همسر اولش ودیعه خانم صاحب دو فرزند به نام‏های اویا و آتش شد. ودیعه خانم زمانی که عزیز نسین در زندان بود از او طلاق گرفت.

بار دوم با مرال چلن ازدواج کرد. ثمره این وصلت نیز دو فرزند پسر به نام‏های علی و احمد بود.

عزیز نسین و مرال چلن نیز در طول تقریباً 25 سال زندگی مشترک دوبار از هم جدا شدند.

نسین که بیشتر کتاب‏هایش به فارسی ترجمه و منتشر شده است، در ایران با طنز دلنشین و درعین حال تلخ اجتماعی شناخته می‏شود؛ اما در کتاب حاضر که شامل نامه‏های او و همسر دوم اش مرال چلن است خبری از آن طنز گزنده نیست. نامه‏نگاری‏ها، همه جدی و مربوط به اوضاع خانوادگی و مشاهدات این زوج، مخصوصاً عزیز نسین در سفرهای خارجی‏اش می‏باشد. اولین نامۀ این مجموعه تاریخ آپریل 1958 را دارد و آخرین آن هم در سپتامبر 1983 نوشته شده است.

مطالعهٔ نامه‏های نویسندگان بزرگ معمولاً آسان و شیرین است و همین طور عبرت آموز؛ خوانندگان این قبیل آثار درمی یابند که چهره‏های شاخص ادبی نیز در زندگی شخصی خود همانند دیگران گرفتار مسائل روزمره و فراز و نشیب‏های زمانه بوده و با کلنجار رفتن با تنگناها موفق به خلق آثار بزرگ شده‏اند.

در انتشار نامه‏های موجود در این کتاب که به سعی و کوشش احمد، پسر عزیز نسین انجام شده، زمان تقریبی نگارش آنها لحاظ می‏شود اما این به معنی توالی حوادث نیست.

از مطالعۀ نامه‏های حاضر درمی‏یابیم که عزیز نسین بدون تردید نویسندۀ پرکار و منظمی بوده و همواره بیم آن داشته که عمرش به بطالت سپری شود. به همین دلیل مدام در حال یادگیری و یاد دادن و نوشتن و مطالعه بوده است.

مترجم در انتها لازم می‏داند از صادق وفایی که طرح اولیۀ برگردان این اثر از او بود تشکر کند؛ وی همچنین سپاسگزاری از علیرضا رییس‏دانایی، مدیر فرهیختۀ نشر نگاه و همکاران ایشان را وظیفۀ خود می‏داند.

داود وفایی

بهار 1398

مرال[1]

ترکان[2] تلفن کرد. ناخوش است؛ به او زنگ بزن.

امروز دعوتنامه رسید. فیلم رنگی “فانتزی در هوای برفی” که باله روی یخ است ساعت 20 در کنسولگری روسیه به نمایش درمی آید. خوب است برویم.

ساعت 18 هم عارف دامار در انجمن ترکیه – آلمان سخنرانی دارد. اگر خواستی به انجمن بیا. آنجا همدیگر را می‏بینیم. بعد از کنفرانس به تماشای فیلم می‏رویم.

اگر نتوانستی خودت را به کنفرانس برسانی، تا یک ربع به هشت بالای تونل، مقابل در منتظرت می‏مانم.

اگر خسته بودی و نتوانستی بیایی به امل در دفتر تلفن کن و خبر بده. اما اگر به تماشای فیلم برویم خوب می‏شود. قبلش هم به سخنرانی عارف دامار گوش می‏کنیم.

اگر نیایی من هم به تماشای فیلم نمی‏روم.

عزیز

**

عزیزم[3]

مطلب رادار[4] را می‏فرستم. خیلی دیر شد. بلافاصله تلفن کن به دفتر تا احمد مطالب را به آنها برساند، 50 لیره هم بگیرد.

اگر به دلیل تأخیر، در رادار چاپ نکردند، آن را به آک بابا بدهید. مواظب باش مطلب هدر نرود.

امروز عید است. یکشنبه. ساعت 17 … برای دادن نامه‏ها به پست، از هتل می‏روم بیرون. برای موضوع کاغذ تقلا می‏کنم. خیلی سخت است؛ مثل گذشته نیست. دیدارهای دیگری هم دارم؛ در مورد تأسیس یک سالن تئاتر… وقتی آمدم توضیح می‏دهم.

همه شما را با عشق و محبت می‏بوسم.

بیست و هشتم و یا بیست و نهم حرکت می‏کنم.

عزیز

**

هفتم آپریل 1958

عزیزم

از وقتی رفتی خوب نبودم. اما امروز بهترم. آب و هوای آنکارا مریضم کرد.

در اینجا یک تصمیم قطعی گرفتم. هرچه بادا باد، در استانبول تئاتری تأسیس خواهم کرد. می‌دانم کار ساده‏ای نیست، زمان‏بر است؛ اما اگر پی‏اش را بگیریم انجام خواهد شد. عزم‏ام برای این کار جزم است.

بگذار کارهای روزانه‏ام را برایت بگویم. شب کار می‏کنم. برای آک بابا، مجله‏های اینجا و برای اولوس می‏نویسم. نمایش را تازه امشب شروع کردم. اول می‏خواهم “پتو” را تمام کنم. بعد “جنگ و صلح” را بنویسم. صبح‏ها به دفتر اولوس می‏روم. نزدیک ظهر روزنامه‏های استانبول می‏رسد؛ آنها را می‏خوانم. ناهار را جایی می‏خورم و به هتل برمی‏گردم. دوشنبه و پنج شنبه بعد از اتمام کلاس به هتل می‏آیم. بعد از رفتن تو به تئاتر نرفتم.

چشمانم بر اثر آفتاب تند آنکارا مشکل پیدا کرده. همه شهر را در پی یافتن عینک آفتابی ارزان قیمت زیرپا گذاشتم؛ نبود. بالاخره یک عینک دست دوم به قیمت 30 لیره پیدا کردم و خریدم. حالا بهترم.

می دانی من یک عینک آفتابی داشتم که شیشه‏اش شکسته بود. قاب آن عینک باید در یکی از کشوهای میزم باشد. آن را پیدا کن و بده شیشه‏اش را درست کنند. اینجا می‏گویند قاب عینک به این زودی‏ها نخواهد آمد. البته شیشه هست. حالا تا شیشه هم تمام نشده زودتر بده درست اش کنند. اگر خوشت آمد خودت از آن استفاده بکن.

واکسن بچه‏ها نتیجه داد؟ خیلی نگرانشان هستم. وقت اش که شد واکسن ترکیبی بعدی را هم زود بزنید.[5] اینجا بیماری کودکان مخصوصاً دیفتری و سیاه سرفه بیداد می‏کند.

غروب بیست و هشتم آپریل به طرف استانبول حرکت می‏کنم. ظهر بیست و نهم آنجا هستم. باید بیایم. دلم برایتان خیلی تنگ شده است. چهارم می‌برخواهم گشت.

روز عید حتماً به دیدار پدرم بروید. اما چطور؛ خوب است روز عرفه همه با هم بروید و روز اول عید برگردید. از الان در فکر مقدماتش باشید. مطمئناً بدون ماشین نمی‏شود؛ حتماً با ماشین بروید.

به عدالت جیمجوز تلفن کن. شماره‏اش در دفترچه هست. بگو که همسرم هستی و من هم در آنکارا هستم. همین طور بگو که سی‏ام آپریل می‏آیم و بعد دوباره به آنکارا بازخواهم گشت. از طرف من بپرس برای ترجمۀ نمایش چقدر باید بپردازیم.

درخواست دیگری هم از تو دارم. یکی از کلاسورهای قرمز رنگ مربوط به “ترجمه‏های فرانسوی” است. همه داستان‏های ترجمه شده به فرانسه را داخل یک پاکت ضخیم بگذار و با پست سفارشی برای من بفرست. من همۀ آنها را با خود نیاورده‏ام. اینجا می‏خواهم پول بدهم تایپ کنند و به فرانسه بفرستمشان. همین طور روی یکی از پوشه‏ها نوشته‏ام “نامه‏های مهم”. نامۀ عادل گابای که از زوریخ برایم نوشته را پیدا کن. در آنجا نشانی دو کتابفروشی آمده که لازمشان دارم. این نامه را هم داخل همان پاکت بگذار.

مهم‏تر از همه این که برای دریافت “کارت زرد” به نامه‏ای نیاز است که نشان دهد دو سال برای آک بابا، دولموش، و روزنامه نو مطلب نوشته‏ام. احتیاجی به نام مطالبی که در روزنامه نو منتشر شده نیست. فقط نامه‏ای از آنها بگیر که گواهی کنند از تاریخ … تا تاریخ …. تعداد …. لطیفه‏ام را منتشر کرده‏اند. در روزنامه نو باید هالوک یتیش را ببینی. تعداد مطالب منتشر شده در دولموش و آک بابا را خودت مشخص کن. در دفتر دولموش، کمال هست، کمک ات می‏کند. تا وقتی بیایم اینها را آماده کن. باقی کار با من. عکس منتشر شده‏ام در اولوس را برایت می‏فرستم.

یازدهم آپریل جمعه پیش از ظهر به تو تلفن خواهم کرد.

به من نامه بنویس. ترجمه‏های فرانسوی را سفارشی بفرست (تا اگر به دستم نرسید به آدرس خودمان برگردد.)

به یالچین چتین[6] تلفن کن. تصاویر و روی جلد “افسانه” را بپرس.

عزیزم نمی‏توانم بگویم چقدر دلتنگ‏تان هستم. بعضی وقت‏ها خیلی اذیت می‏شوم. امشب هم از همان وقت‏ها است …

با حسرت می‏بوسمتان، می‏بوسمتان.

عزیز

[1]. نامه تاریخ ندارد.

[2]. از دوستان خانوادگی.

[3]. نامه تاریخ ندارد.

[4]. عزیز نسین در آن دوره برای “رادار” که نشریه آگهی‏ها بوده لطیفه‏های مختصری می‏نوشت که بعدها مرال چلن این کار را برعهده گرفت.

[5]. منظور نویسنده، واکسن‏های سه گانه است.

[6]. کاریکاتوریست.

موسسه انتشارات نگاه

کتاب نامه های عزیز نسین و همسرش مرال چلن ترجمه داود وفایی

کتاب نامه های عزیز نسین و همسرش مرال چلن ترجمه داود وفایی

کتاب نامه های عزیز نسین و همسرش مرال چلن ترجمه داود وفایی

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “نامه‏ های عزیز نسین و همسرش مرال چلن”