توضیحات
گزیده ای از کتاب مار در معبد
معلممدتهاس کسى روئیتش نکرده، خودشو قایم مىکنه.
پادوى اولخونه نیس، والله خونه نیس.
پادوى دومرفته بیرون بهخدا، رفته بیرون.
مأمور اول(پادوى اول را هل مىدهد.) راه وا کن و گمشو.
مأمور دوم(پادوى دوم را هل مىدهد) برو کنار مرتیکه.
در آغاز کتاب مار در معبد می خوانیم
اشخاص به ترتیب ورود به صحنه :
۱ـ پادوى اول
۲ـ پادوى دوم
۳ـ پیرزن
۴ـ بیوهزن جوان
۵ـ قصاب
۶ـ تاجر
۷ـ معلم
۸ـ عکاس
۹ـ خیاط
۱۰ـ بقال
۱۱ـ نانوا
۱۲ـ دو نفر مأمور حکومتى
۱۳ـ سوداگر
۱۴ـ زن سوداگر
۱۵ـ حاکم
۱۶ـ سه نفر پادوى حاکم و عدهاى سیاهى لشگر
پرده اول
(میدانچه. خانه سوداگر در روبهرو و دو سکو در طرفین، چند کوچه از چند طرف به میدانچه جلوى خانه مىرسد. در نیمهباز است. پادوى اول و دوم جلو سکوها پشت پیشخوانى ایستادهاند. هر کدام یکدسته ورقه بهدست دارند که مرتب بههم مىزنند. پرده باز مىشود. پادوها چند لحظه به تماشاچىها خیرهاند و بعد یکمرتبه رو به حضار)
پادوى اول(با فریاد) آهاى ملت، آهاى ملت بیچاره، ملت گرسنه،
ملت بینوا، دیگه دوره نکبت و مذلت تموم شد. از این به بعد دیگه کسى نباید ماتم یه لقمه نونو بگیره. انجمن کمک مىکنه به فقرا، بیچارهها، قحطى کشیدهها، ظلمدیدهها، زجرکشیدهها کمک مىکنه. آرد مىده، شکر مىده، قند مىده، روغن مىده، و همهاش مجانى، به همه چیز بدین مژده مىده، آهاى فقرا، بیچارهها. گداگشنهها.
پادوى دوم(با فریاد) آهاى مردم. کجایین، دیگه گذشتهها گذشت
که گشنگى مىخوردین، قحطى مىکشیدین، بیچاره بودین، انجمن کمک مىکنه، احسان مىکنه، آرد مفتى،
روغن مفتى، شکر مفتى، برنج و صابون و نفت مفتى آهاىهاى
(ساکت مىشود هر دو چند لحظه دوروبر میدان را نگاه مىکنند و منتظر مىشوند.)
پادوى اولنخیر مثل اینکه خبرى نیست.
پادوى دومدیگه بازارمون کساد شده.
پادوى اولتا یه هفته پیش که وضعمون خیلى خوب و روبهراه بود.
پادوى دومعوضش این هفته یه برگ هم فروش نکردیم.
پادوى اول(با صداى آهسته و محتاطانه) مىدونى وقتى مردم مىبینن
که خبرى نشد دیگه سر مىخورن و رغبت و علاقه نشون نمىدن.
پادوى دومخبر چى؟
پادوى اولآخه تا امروز ما همهش داد زدیم و وعده و وعید دادیم که
عوض شده، فقر و فلاکت از بین مىره، آذوقه و زندگى به قیمت آب خوردن و مردمم هى منتظر شدن و منتظر شدن و وقتى دیدن خبرى نشد دلسرد و مأیوس شدن دیگه.
پادوى دومخب دیگه ماهام حرف مفت مىزدیم و حالاش هم
مىزنیم حرف مفت زدن که دیگه مایه نمىخواد.
پادوى اولهیس یواشتر (به داخل خانه اشاره مىکند) مىشنفن ها
(چند لحظه سکوت)
پادوى دوملابد خیلى هم دلخوره که چرا این هفته چیزى فروش نکردهایم.
پادوى اولمن و تو که بىتقصیریم هیچوقت هم بىکار نبودیم.
پادوى دوماز بس هورا کشیدیم که صدامون گرفت.
پادوى اولچاره چیه؟ اگه ما داد نزنیم و هورا نکشیم و ساکت
بشینیم داد و هوار خودش یا زنش بلند مىشه.
(صداى نکره زنى از داخل خانه)
آهاىهاى چرا خفهخون گرفتین (پادوها به خود مىآیند
و به همدیگر اشاره مىکنند.)
پادوها(با هم و با صداى بلند) آهاى آهاى مردم بیچاره آهاى
مردم گرسنه.
پادوى اولدیگه گذشت اون دورهها.
پادوى دومبدبختى و بیچارگى تموم شد.
پادوى اولهمه چى ارزون.
پادوى دومهمه چى مفت.
پادوى اولآرد مفت.
پادوى دومشکر مفت.
پادوى اولقند مفت.
پادوى دومنفت مفت.
پادوى اولچایى مفت.
پادوى دومبرنج مفت.
پادوى اولجنس ارزون.
پادوى دومآذوقه مفت.
پادوى اولکجایین ملت، هاى کجائین؟
پادوى دوم(با خوشحالى) آهاها ایناهاش پیداش شد.
(هر دو به کوچه دست راست نگاه مىکنند و از خوشحالى ورجهورجه مىروند. پیرزن وارد مىشود قدم آهسته مىکند و در یک گوشه مىایستد. پادوها سخت فعالیت مىکنند و ورقهها را تکانتکان مىدهند. و به هم مىزنند.)
پادوى اولآهاى بیا جلو، بیا جلو، شلوغ نکن. نوبت… نوبت…
نوبتو مراعات کن.
پادوى دومبیا مادر، بیا جلو، آرد، قند، چایى، برنج، روغن.
پادوى اولهمهاش ارزون، همهاش مفت (پیرزن در گوشهاى
بىحرکت ایستاده تکان نمىخورد.)
پادوى دومبیا مادر، بیا از اینا ببر.
پادوى اولنترس ننهجون. هیچوقت اینجا کلاه سرت نمىره.
پادوى دوماینجا هیشکى رو نمىچاپن، بیا جلو.
پادوى اولمگه عیالوار نیستى؟
پادوى دوممگه بچه ندارى؟
پادوى اولاز سر و وضعت معلومه که خیلى بیچارهاى.
پادوى دومفقیر و مستحقى، محتاج کمک هستى.
پادوى اولآذوقه، آذوقه نمىخواى؟
پادوى دومپوشاکى، لباسى، لازم ندارى؟ (هر دو ساکت مىشوند
و پیرزن را که بىحرکت ایستاده نگاه مىکنند و بعد به همدیگر خیره مىشوند.)
پادوى اولجواب نمىده.
پادوى دوم(به پادوى اول) تقصیر توست. شلوغ کردى و به نظرم
ترسیده و جلو نمىآد.
پادوى اولتو که خیلى بیشتتر از من شلوغ کردى.
پادوى دومیهدقه صبر کن درستش مىکنم (با لبخند و صورت مهربان
و صداى آهسته) ننهجون سلام. حالت چطوره؟ خوبى خوشى؟ چرا نمىآى جلو ها؟ مىترسى؟ نترس بیا جلو بیا بیا (آغوشش را باز مىکند گویى بچهاى را به بغلش مىخواند.) بیا دیگه بیا از اینا ببر (ورقهها را نشان مىدهد.) پارچه، لباس، قند، شکر، نفت، همهاش ارزون، همهاش مفت، چى مىخواى؟ چى لازم دارى؟
پادوى اول(به پادوى دوم) خب چطور شد؟
پادوى دوماصلا تکون نمىخوره.
پادوى اولشاید کَره، چیزى نمىشنفه.
پادوى دومچطور نمىشنفه؟ (با صداى بلند) آهاى (پیرزن تکان
نمىخورد پادو پایش را محکم به زمین مىکوبد) پیشت!
پیشت!
پادوى اولنخیر انگار نه انگار.
پادوى دوم(با قیافه پرخاشگر و اخمو) چى مىخواى پیرزن؟
پادوى اول(اخمو و عصبانى) اگه چیزى نمىخواى راهتو بکش برو
دیگه چرا وایستادى اینجا و بربر ما رو مىپاى؟ (پیرزن تکان نمىخورد. پادوها همدیگر را نگاه مىکنند.)
پادوى اولنکنه چیزى مىشه.
پادوى دوم(یکمرتبه) هى، مواظب باش، مواظب باش یه نفر دیگه
داره مىآد، حالا این پیرزن هفهفو را ولش کن و بذار اونقدر وایسه که جونش دربره (هر دو به یک کوچه خیره مىشوند.)
پادوى اولآهاىهاى مردم.
پادوى دومانجمن کمک مىکنه.
پادوى اولپوشاک مىده.
پادوى دومخوراکى مىده (بیوهزن جوان وارد مىشود و در گوشه
دیگرى مىایستد.)
پادوى اولقند و شکر.
پادوى دومآرد و چایى.
پادوى اول(تند و تند و با آهنگ طوافها) بیا خواهر، بیا مادر بیا ببینم
چى مىخواى چى نمىخواى؟ چى کم دارى و چى کسر دارى. قند و صابون، آرد و شکر بیا جلو، بیا جلو.
پادوى دومیه قواره پارچه بخر.
پادوى اولآذوقه مفتى ببر.
پادوى دومشلوغ نکن، شلوغ نکن.
پادوى اولنوبت، نوبت صف وایستا شلوغ نکن. (زن جوان
بىحرکت ایستاده تکان نمىخورد.)
پادوى دوم(با خنده و خوشرویى) ها باورت نمىشه؟ آره؟ حق هم
دارى؟ آخه تا حالا اینجور چیزا سابقه نداشته.
پادوى اولتا حالا شماها رو مىچاپیدن.
پادى دومکلاه سرتون مىگذاشتن.
پادوى اولاما حالا… انجمن کمک مىکنه.
پادوى دومخیرات مىکنه.
پادوى اولمبرات مىکنه (زن همچنان ساکت ایستاده. به همدیگر خیره
مىشوند.)
پادوى دوماین یکى هم مثل اینکه… (چند لحظه سکوت مىکنند.)
پادوى اول(به خود جرئت مىدهد) نترس خواهر هرچى تو کیسهات
هست درآر بیرون.
(زن جوان بىحرکت ایستاده است.)
پادوى دوم(ترسیده) چه خبره؟
پادوى اولنمىفهمم (نگاه هر دو پادو گاه روى پیرزن، گاه روى زن
جوان و گاه متوجه همدیگر است.) فکر نمىکنى طورى شده؟
پادوى دومنمىدونم والله. (صداى محکم پایى شنیده مىشود.)
پادوها با هم(بىاراده) آهاىها. آهاى ملت بیچاره.
پادوى اولملت بدبخت.
پادوى دومملت بینوا.
(مرد قصاب با پیشبند و ساطور به دست وارد مىشود و در یک گوشه مىایستد و چشم به پادوها مىدوزد. پادوها سخت ترسیدهاند. دست و پا جمع کرده چند لحظه ممتد در سکوت همدیگر را مىپایند.)
صداى زنىآهاى گردنکلفتها چرا ساکت شدین؟
از داخل خانهپادوى اول(با ترس) آهاى… (قصاب تیزى ساطور را روى ناخن شست
امتحان مىکند پادوى اول ساکت مىشود و به پادوى دوم:) چکار مىخواد بکنه؟
پادوى دومنمىدونم از خودش بپرس.
پادوى اولمن چرا بپرسم تو خودت بپرس.
پادوى دومآخه تو نزدیکترى.
پادوى اولنکنه خیالاتى به سرش زده.
پادوى دومخیالات؟ خیالات چى؟
پادوى اولنمىدونم خیالات ناجور شاید درباره من و تو.
پادوى دوم(با جسارت کاذب) بههه مگه الکیه؟
پادوى اولپس اونو چرا دست گرفته؟
(ساطور را نشان مىدهد. قصاب ساطور را دور دست مىچرخاند و تاب مىدهد.)
پادوى دومکارى با ما نداره، بابا نترس حالا یه جورى به حرفش
بیار ببینم منظورش چیه؟
پادوى اولهى آقا… (قصاب جواب نمىدهد.) جواب نمىده.
پادوى دومبازم بپرس، باهاش حرف بزن، بالاخره آخرش یه
چیزى مىگه.
پادوى اولهى آقا… اومدین اینجا چکار؟
پادوى دوم(با احتیاط) از اینا… نمىخرین؟ (ورقه را نشان مىدهد.)
پادوى اولآتیه خودتونو تأمین کنین، به فکر آینده بچههاتونم
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.