ماجراهای هاکلبری فین

نوشته مارک تواین ترجمه ابوالحسن تهامی

 

هاکلبری نوجوانیست سیزده چهارده ساله، ژنده پوش، ولگرد، بیسواد و بددهن که در خوکدانی های دهکده می خوابد. مادران دهکده پسرانشان را از معاشرت با او پرهیز میدهند، اما همه ی پسران عاشق معاشرت با او هستند. وقتی هاکلبری در ماجرایی گنجی نصیب می برد، زنی نیکو کار سرپرستی اش را می پذیرد، لباسهای برازنده به او می پوشاند و در سرایی مجلل به او خواندن و نوشتن می آموزد؛ اما هاکلبری ژنده پوشی و ولگردی را ترجیح میدهد، می گریزد که به خوکدانی ها رود، اما به همراه بردهای سیاهپوست، اولیس وار سفری ۱۸۰۰ کیلومتری را بر رودخانه ی میسیسیپی آغاز می کند..

110,000 تومان

ناموجود

جزئیات کتاب

پدیدآورندگان

ابوالحسن تهامی, مارک تواین

نوع جلد

سخت

نوبت چاپ

اول

شابک

978-622-267-137-2

جنس کاغذ

بالک (سبک)

قطع

پالتویی

تعداد صفحه

467

سال چاپ

1400

موضوع

رمان خارجی

وزن

450

کتاب « ماجراهای هاکلبری فین » نوشته مارک تواین ترجمه ابوالحسن تهامی

در ابتدای کتاب ماجرا های هاکلبری فین میخوانیم :

اول کار

شوما تا کتابی به اسم ماجراهای تام سایر رُ نخونده باشین، نم‏دونین من کی هسّم. اما اگه نخونده باشینم اشکال نئره [نداره]. اون کتابه رُ آقای مارک تواین سرهم کرده بودش، خیلی‏یاشم راس‏راسکی بود. یه چیزایی رُ کِش داده بودش، اما بیشترش راسّکی بود آخه، تاحالا کسی رُ نئیدم [ندیدم] که یکی‏دو دفه دوروغ نگفته باشه؛ البته، به‏جز خاله پالی و خانوم بیوه‏هه و شایدم مری. راجب [راجع به] این خاله پالی که راسیتش خاله‏ی تام‏ئه،  با اون مری و بیوه‏هه، یعنی بیوه‏ی داگلاس، تو اون کتابه نوشته که کتاب راسّ‏وریسّسی‏یه، فقد [فقط] همون‏طور که گفتم یه ریزه کشش داده.

آخرای اون کتابه این ریختی تموم میشه: من و تام پولایی رُ که دُزّا[ دزدها] تو غار قایم کرده بودن پیدا می‏کنیم و حسابی دارا میشیم. ما یکی شیش‏هزار دُلار پیدا کرده بودیم که همّه‏ش سکه‏های طلا بودش. وختی همّه‏ش رُ روی هم می‏ریختیم و تلنبار می‏کردیم، منظره‏ی خوشگلی پیدا می‏کرد. آره، قاضی تچر[1] پولا رُ گرف گُذُش [گرفت و گذاشت] بانگ تا بهمون ربح بده، که روزی یه دلار بهمون می‏داد، توی همّه‏ی روزای سال یه دلار می‏دادها! یه دلار اون روزا انقذه پول بود که هیشکی نم‏تونس بهمون بگه چه‏جوری خرجش کنیم. اون خانومه، بیوه‏ی داگلاس، منُ جای پسر خودش قبول کرد و به خودش اجزه [اجازه] داد که منُ مُنتمندن [متمدن] بکنه. اما همه‏ش تو خونه‏ی اون موندگار شدن کفر آدمُ  درمی‏آوُردش، آخه تروتمیسی [تروتمیزی] و راه‏ورسم خانوم بیوه‏هه آدمُ خون‏به‏دل می‏کرد. اینه که وختی طاقتم تاق شد، زدم بیرون. فوری پاره‏پوره‏های خودمُ پوشیدم و رفتم همون‏جاهایی که برام قند عسل و مُربّا بودش، همون خوکدونی‏یا. دوباره، آزاد شدم و داشتم نفس راحتی می‏کشیدم و کیف دنیا رُ می‏کردم که تام سایر، عین شیکارچیا رَدَّمُ [رَدِّ مرا] گرفت و پیدام کرد. تام گف می‏خواد واسه‏ی دُزّی و راهزنی یه دارودسّه را.. بندازه، و اگه من برگردم پیش خانوم بیوه‏هه و آدم بامسئولیت‏داری بشم، منُ تو دارودسّه‏ش را.. میده. این شد که برگشتم.

خانوم بیوه‏هه با دیدن من چه گریه‏ها سرداد و بّرهِ‏ی گمشده صدام کرد بمونه؛ یگ آلمه [عالم] اسمای دیگه هم روم گذوش، اما بدم ُ نم‏خواس. دوباره اون رختای نوی ایکبیری رُ تنم کرد؛ من آخه تو اون رختا مچاله می‏شدم، جز عرق ریختن و عرق ریختن کار دیگه‏ای نم‏تونسّم بکنم. خلاصه… همون کارای سابق دوباره شورو.. [شروع] شد. بیوه‏هه واسه شام زنگوله می‏زد، و تو باهاس سروخت خودتُ می‏رسوندی. وختی سر میز می‏رفتی، یهو که نمی‏تونسّی حمله کنی به بوخوربوخور؛ باهاس صَب.. می‏کردی تا بیوه‏هه سرشو بندازه پایین و اغ..غذاها ایراد بیگیره؛ که راسیتش هیچ عیب و ایرادی هم نداشت، جز اینکه هر غذایی واسه خودش پخته شده بود، که اگه همه‏شونُ می‏ریختن تو یه بشکه‏ی گنده و با بیل هم می‏زدن، شیره‏شون با هم قاطی می‏شد و مزّه‏ی کیف‏داری پیدا می‏کرد.

بعدِ خوراک، خانوم کتابشو درمی‏آورد و راجب حرضت موسا و فورغون بهم درس می‏داد، منم خیس غرق می‏شدم تا بفهمم این فورغون چی‏کاره‏س و من باهاس چی‏کارش کنم. اما آسّه‏آسّه خانومه بهم گف که اون فورغونه یکی‏دوهزار سالی میشه که مردیده. اینه که دیگه فورغونه رُ اَک..کلّه‏م انداختم بیرون؛ آخه دوس نئرم با مرده‏ها بده‏بسّون داشته باشم.

بعد مدتی که پیش بیوه‏هه بودم، هوس کردم یه دودی را.. بندازم، اما خانوم اجزه نداد. گف عمل زشتیه، تمیس [تمیز] اَم نیس و باهاس اَس..سرم بندازمش. بعضیا این‏طوری‏اَن دیگه، راجب بعضی چیزا هیچ‏چی نم‏دونن، اما می‏زنن تو سر مال.  راجب اون فورغون اَم طوری حرف می‏زد که انگار باهاش قوم‏وخویشه، ولی یارو چن هزار سال پیش سقط شده و رفته بود. تازه خانوم بیوه‏هه انفیه هم میزنه، که البته به من مرطوب [مربوط] نی، خودش می‏زنه.

[1]. Judge Thatcher.

سایت انتشارات نگاه

هاکلبری فین

اینستاگرام نگاه

هاکبری فین

صفحات ابتدایی کتاب

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “ماجراهای هاکلبری فین”