توضیحات
گزیده ای از کتاب رقص خورشید |سى و دو قصه اساطیرى
در مجموعه حاضر سی و دو قصه اساطیری از سرخ پوستان آمریکای شمالی به طبع رسیده است
در آغاز کتاب رقص خورشید |سى و دو قصه اساطیرى می خوانیم
فهرست مطالب
پیشدرآمدِG.Pizza 7
مقدمهى مترجم فارسى 15
قومشناسىِ بومیان آمریکاى شمالى 29
اساطیر و باورهاى بومیان آمریکاى شمالى Amerindios 37
1ـ اساطیر و اجتماع 38
2ـ قهرمانانِ فرهنگى آیینى و رند و رندى Briccone 41
3ــ نظامِ جهان 44
4ــ سرخپوستان و مشکلات عصر حاضر 49
5ــ جدول بوم شناسیکِ اقوام سرخپوستِ کانادا و آمریکا 51
سِدنآ Sedna بانوى دریاها 55
از اندامِ یک زن 61
ورودِ سفیدپوستان 67
اصلیتِ پشهها 73
هیولاها و غولها 78
غولِ درنده 79
خاکهاى سربلندِ نخجیرى 85
پایانِ جهان 91
مرگ و زندهگى 95
گُم شدنِ بوفالوها 99
گلوسکاپ Gluskap و اژدهاى چشمهسار 103
منشأ و خاستگاهِ مرگ 109
رند و گرگِ نقرهگون جهان را مىآفرینند. 113
پیرمردِ آن بالابالاها Gudatrigakwitl 117
رهرویى که تنها مىرود TaikÊmol 121
تولدِ شناخت، مارِ دانایى 129
زنبوفالوى سپید و هدیهى چپق مقدس 135
تسخیر آتش 141
فرزندانِ زمین 151
مامِ گندم و تنباکو 159
نخستین کشتى 165
زنى که جمجمهاى او را ربود 171
قهرمانان و اعجوبهها 176
مانابوش Manabushاز یک وزشِ نسیم متولد مىشود. 179
شانهبهسرِ آسمانىرنگ، گرگ و میش را مىرباید. 185
مرد یخین 189
زمستان از کجا مىآید؟ 185
روز و شب و فصول 193
صید خورشید 199
کلاغ، آن کبیرِ همیشه 207
زنى که از درخت آلوچه بوجود آمد 213
سنگپشت نفسکش مىطلبد 219
نمایگان 223
پیشدرآمدِG.Pizza
«اسطوره صرفاً یک افسانهى نقل شده نیست، واقعیّتى اتفاق افتاده است. چون رمان و قصّه ساختهگى نیست بلکه حقیقتى زنده است که تصوّر مىشود از زمانهاى دور آمده است تا دنیا و سرنوشت انسانهاى معاصر را تحتتأثیر قرار دهد.» تعریفِ مالینوفسکى[1] از اسطوره در میان بسیارى از دیرینهشناسان و محققانِ تاریخ ادیان دپرمعناست زیرا از تأثیر مخربِ پیکانهاى افترایى متداول و عمومیتیافته جلوگیرى مىکند. افترا و تهمت از هر جانب بَر اندامِ اساطیر نشانه رفته است. این پیکانها اساطیر را به تهمتِ غیرقابلفهم و غیرواقعى بودن زخم مىزنند و از آن جسدى لامعنا مىسازند. بهویژه در مقابل چشمِ انسانِ غربى که در اجتماعى تکنولوژیک و پیشآهنگ سقوط کرده است بازگشایىِ اسطوره به معناى نمایشِ رسوباتِ عهد عتیق و پسماندههاى گذشته است. تصوّر مغزى عتیقه است که نمىتواند واقعیّت را با ابزارهاى واقعى و علمى تجربه کند. Mitus به معناى اسطوره واژهاىست که ما را به بیراهه مىکشد و به ایدههاى غلط و ناکجاآباد پرتمان مىکند. وقتى صحبت اسطوره به میان مىآید الزاماً باید به آنالیز و تجزیه تحلیل عقلانى و اصولى و دودوتا چهارتا دهنکجى کرد. باید ارزش و اهمیتى را که اساطیر به عنوانِ نوعى از شناختِ واقعیّت ایفا مىکنند انکار کرد و آن را افسانهاى غیرمنطقى و عجیب و پیچیده خواند.
همین دید و برداشتِ انحرافى و غلط گریبانِ اساطیرِ عتیقِ جهان را چسبیده است و ولکنِ این معاملهى سخیف نیست. این اتّهام و افترا و برداشتِ غلط از اساطیرِ جهان دامانِ اساطیر بومیان آمریکاى شمالى (سرخپوستان و اسکیموها و…) را نیز آلوده است.
بومیان این نقطهى خاک تا قبل از کشفِ دنیاى نو با یدک کشیدنِ صفاتِ تجاوزگر، خشن، ضداجتماعى و بربر و سنگدل، قوموقبیلهاى، آدمخور و در مجموع «وحشى» و «بدوى» تصویر و تصوّر مىشدند. واژهى Primitivo به معناى قدیمى یا عتیق هنوز هم در نظام مردمشناسىِ غرب نوعى بىحرمتى و بىارزشىِ پنهان را حمل مىکند. نوعى تحقیر که به اندیشهى بستهاى نزدیکى مىکند و آن اندیشهایست که تکاملگرایىِ ویکتوریایى[2] خیلى لى لى به لالایش مىگذاشت و ددست به سر و گوشش مىکشید. باورِ حقیر بودنِ این مردم، رودى از اعتقادات متحجّر است که از چشمهسارِ کهنهى فرهنگِ خاصّى ریشه مىگیرد و از تنگىى اندیشهاى همهگیر عبور مىکند یعنى همان تنگهاى که اجداد ما اروپایىها از آن عبور کردهاند.[3] گروههایى از انسانها که بدوى Primitivi خوانده مىشدند به ذهن انسانهایى که متمدن Civilizzati خوانده مىشدند تصوّرى مىداد از گذشتههاى دور و ایدهى بقاء را در گذشتهاى پیشتاریخى برایش تداعى مىکرد. براساس همین نظر و اندیشهى غیرواقعىِ تاریخ اقوامى که اکنون به شکار و جمعآورى غذا و ماهىگیرى و یا کشاورزى مىپردازند، عقبافتاده و کهنهپرست و زیردست و غیرمتمدن خوانده مىشوند. سعى و کوششِ آدمِ متمدن در کم کردن درجهى این تفاوتِ تصنّعى و این بیگانهسازى وبیگانهپندارى با غریبهها و سعى او در نزدیکى با ایدهى «وحشى مهربان» کافى به نظر نمىرسد. حتا زندهگى کردن آدمِ متمدن در قلب طبیعت و در شرایط «جویندهگى طلا» و در موقعیت پیشفرهنگى باعث نمىشود از ایدهیى که این نوع زیستن را انزواطلبى از اجتماعِ انسانهاى نابغهى منتخب و کودکىِ رشدنیافته مىداند، دست بردارد. در واقع بىاعتبار و بىارزش کردنِ «بربرها» توسط عصر روشنگرى و اشراق همچنین تجلّىِ رمانتیک و احساساتى از بشریتى شرقى و بدوى باعث مىشود ما در مقابل آدمهایى با فرهنگهاى متفاوت و غیرخودى به عملِ نفى و پسزنى و حاشیهنشین کردن دست بزنیم. از سویى همین ناشکلى Deformazione و عرفانزدهگىِ قوم محجور نیز به عدمِ درکِ بیگانه منجر مىشود و این اقوام را در خلقِ قالبهاى متحجّر و تصوّرى دروغین، صورى و ناوجود مغروق مىسازد.[4] متأسفانه ارزشهایى که نخستین استعمارگران را به راه تسلّط و گسترش امپراطورى رهنمود کرد هنوز که هنوز است در جامعهى امروزین غرب زنده است و در شکل و قالبى که تصوّر غربى خود مىنمایاند کاملاً انعکاس و پژواک یافته است. به شخصیتِ سرخپوستان آمریکا در صنعت سینماى غرب یا به شکارچى خونریز یا به هیئتِ «وحشى خوب و خونگرم» ِ دنیایى جادویى و باشکوه که هنوز آلودهى بدىهاى اجتماعِ متمدن نشده است، نظر کنیم تا میزان این سوءتفاهمِ تاریخى را دریابیم. ادبیات نیز به این سوءتفاهم دامن زده است و همان کارى را کرده که سرخپوست با تیر و کمان، طرحى است از کتاب دنیاى جدید 1505 امیل زولا[5] استادانه بدان اشاره مىکند: «وسایلِ نگارش و لوازمالتحریر ابزارهایى هستند که به وسیلهى آنها مىتوان جادهى قتلعام اقوام را هموار کرد!»
عبارتهاى: «بومى Indian» و «سرخپوست Pelleross» که براى نشان دادن و نامگذارى این اقوام به کار مىرود بىربط و نامناسب است و هر دوى این عبارات به سنّتها و باورهاى غربى برمىگردد و به اصطلاح «مندرآوردى» است. عبارت Indian که به معناى مردم بومى گرفته شده از یک اشتباهِ آشکار در تشخیص به وجود آمده و عمومیت یافته است. Pelleross نیز از چهرهى رنگآمیزىشدهى بومیان به مدد گِلِ رسِ قرمز گرفته شده. این بزکهاى چهره که قومِ Caboto در عصر کشف سرزمین جدید توسط استعمارگران از آن برخوردار بودند صرفاً براى مشخص کردن گروهى کوچک از آن قوم به نام Beothucبه کار مىرفته است. نمىشود همهى بومیان آمریکا را سرخچهره خواند چه برسد به سرخپوست! در جامعهى غربى روشهاى توسعهیافتهى ارتباطى گسترش فضاى مطلوب را براى رودررویى با فرهنگهاى گوناگون به تأخیر مىاندازد. تصویر نسبتاً قطعى از بیگانه اغلب در قالبهاى تحجّرآمیز و تصنّعى و تردیدبرانگیزى عرضه مىشود. بیگانه بشریّتى است که ما غربىها آن را زمخت و نچسب و خشن، کسلکننده، محزون و شرقى، تخیّلگرا، آرمانگرا و ایدهآلگرا مىشناسیم. اینها هستند ارزشهایى که بر اندیشهى غربى حاکم بوده و هست: در دنیاى غرب، قوم و نژادِ خود را بر تارک بشریّت دیدن Etnocentrismo و به دنبال آن تبهکارىِ فرهنگى، خشونت، توطئه و استعمار و تبعیض و اعتقاد به نه فقط تفاوت نژاد بلکه برترى ریشهاى کمیاب نیست. امّا چیزى که زیر این رفتار پسزننده مخفى است همان وحشت از مقابله و رودرویى با واقعیّتىست که ممکن است قاطعیّتِ نظر یک غربى را زیر سؤال ببرد و در تعریفِ یک کلامش از غریبه دودلى و تردید بیندازد. استعمار از نظر وجدانى هم که شده به نوعى قطعیّتِ نظر نیاز دارد. وقتى یک غربى به ایدهى برترىِ فرهنگى نسبت به فرهنگِ غریبه پناه مىبرد به معناى آن است که ناتوانى خود را در مواجهه و مقابله با غریبه ابراز مىدارد. انسان مدرن غربى، انسانى که فرهنگ و دانشى قفسهبندى شده و جزمى و غیرقابل بحث و پُرتضاد را به یدک مىکشد فاقد توان درک فرهنگهایى
است که ویژهگى آنها یکپارچهگى و وحدتِ اضداد است. به همین دلیل این انسان در قرائت متون اساطیرىِ بومیان و تفسیر آن دچار اشکال مىشود. نزد بومیان آمریکا تفاوت و تقسیمبندى میان رفتارهاى آدمى وجود ندارد به عکس در فرهنگ آنها ارتباط و همبستهگى میان تمامى طبقات فرهنگى از باورهاى مذهبى گرفته تا سیاست و از پزشکى ودرمان گرفته تا جادو و رؤیا، از هنر گرفته تاعلم و دانش وجود دارد. به همین خاطر است که اساطیر نقش و عملکرد مهمى را به عهده گرفته است.
زیرا نظام و باورِ گروهى را تضمین مىکند و بنیاد جهان و هستى را زنده مىکند و از همه مهمتر قوانین مهم اخلاقى را عمومیّت مىبخشد. اساطیر رفتار روزانه را نظام مىدهد و به طور کلى مىتوان گفت به عنوان واقعیّتى فرهنگى عمل مىکند.
افسانههایى که در این مجموعه عرضه شده است به اقوام مختلف بومى تعلّق دارد. اقوامى که در بخش آمریکاى شمالى به صورت پراکنده سکونت دارند. به این نکته نیز باید اشاره کرد از دو هزار ملیّتِ گوناگون که پیش از ورود آقاى کریستوفورو کولومبو در آمریکا زندهگى مىکردند امروزه تنها سیصد گروهِ کوچک در مناطق تحتِ حفاظت، سرِ گرسنه به زمین مىگذارند.
اختلاف باورهاى اساطیرى میان قبایل بومى بستهگى دارد به محیط و جغرافیا، مثلاً بومیان مراتع شکارگرِ چهارپایاناند. قبایل ساکن در جنوب غربى به کشتگرى مشغولند. همین اختلاف در اساطیرِ اقوام منعکس است. نزد قبایلى که به کشتگرى مشغولاند شکل و تصویر اساطیرى به زمینِ مادر اشاره دارد در حالى که اشکال و تصاویر اساطیرى عمدهىِ اسکیموهاى کرانه artica همان مادرِ جانورانِ آبزى است. موضوع عمده و اصلى، عمومى و مشترک در اساطیرِ این اقوام همان آغاز جهان و تولّد انسان است. از یک بىنظمىِ آغازین و هرج و مرج نخستین است که جهان پا مىگیرد.
خلقت از هیچ نیز عمومیّت دارد. نقش اصلى را در اکثر چرخههاى اساطیرى، شکلى از حماسهگر قدیس ایفاء مىکند، عنصرى با هستىِ نیمهبهشتى نیمهقدسى و نیمه ملکوتى که نظم را به زمین باز مىآورد و مردم را فرهنگ مىآموزاند یعنى همهى آن چیزى که لازم است تا آدم از هستىاش لذّت ببرد و خشنود شود. حماسهگرى که بدى را از زمین پاک مىکند و در یک چشم به هم زدن، ترتیبِ
فجایعى که به صورت دیوها و غولها خودنمایى مىکنند داده مىشود.
صورت بسیار متداول و مأنوس در سنّتهاى اساطیرى بومیانِ آمریکا همان لوده یا مسخره یا دلقک است. نقش این شخصیت بسیار پیچیده و مغشوش است و در افسانههاى گوناگون تنوع مىپذیرد و همچون نیروىِ غریزىِ طبیعت ظاهر مىشود یا به هیئت وجدانِ بىپیرایهى انسانى جلوه مىکند.
در لحظهاى ابدى نقش آدمى را ایفا مىکند که هنوز زندانى نقشهاى محدود اجتماعى نشده و شکل خاصّى نپذیرفته است. در نهایت اساطیر به اصطلاح escatologic هستند که به زندهگى ِ بعدمرگى اختصاص پیدا مىکنند و تصوّر ابدیّت و فراسوى و ماوراءگور را زنده مىکنند.
موضوع همیشهگى و دایمى و زنجیرى در اساطیر بومیان آمریکا «رسیدن به فرهنگ از طریق عوامل طبیعى» است. در مهار کردن آتش، تسلّط بر آتش و نور، تولّدِ دانش و شعور، بنیاد و ریشهى مراسم، با درونمایهاى اسطورهاى سروکار داریم که انتقالى حسى و نشانهاى دارد.
افسانههاى معرفى شده در این مجموعه از منابع کهن قومشناسى که در پایان کتاب ذکر آن خواهد رفت گرفته شده است[6] . برخى به شکل اصلى خود ترجمه شده برخى نیز تفسیر و بازحکایت شدهاست و با نُسَخِ دیگر مورد مقایسه قرار گرفته است. کوشش بر آن بوده است که حسِ آوایى، فونتیک و کجوپیچ زبان و الفباء کهنِ بومیان حفظ شود و به همین خاطر بعضى از افسانههاى زیادى رنگ و لعاب گرفته و شاخ و برگ داده شده را تا مىتوانستیم سادهاش کردیم و در برخى جاها متنى ساده را با دیباچه و حواشى و توضیحات و بعضى اعجاز آمیختییم.
هر چند این کار کمى داورانه به نظر مىرسید امّا تصوّر مىرفت دستچین و گلچین کردن و عرضهى افسانههاى گونهگون به خواننده یارى دهد که بهتر به اندیشههاى متنوعِ اساطیرىِ بومیان دسترسى پیدا کند، تا قضاوت نهایى چه باشد.
[1] .aigolocisp allen erdap li e otim lI / 6291 nodnoL .ygolocysP evitimirP ni htyM / ikswonilaM.B3791 amoR .avitimirPBronislaw Malinowski (1884-1942) برونیسلاو مالینوفسکى محققِ نامدارِ مردمشناسىِ قرن بیستم است.وى تئوریسین و بنیانگذارِ مردمشناسىِ اجتماعىست. در سال 1914 به مدّت شش ماه در میان قبایلِ Mailu درگینهىنو زندهگى کرد و دو سال در میان قبایل بومىِ ایسلند به سر برد. سپس تئورىِ جدید خود را اعلام نمود.مالینوفسکى ، افسانهها و اساطیر و باورهاى این مردم را عملکردى در راهِ بقا مىداند (_Functionalism ofMyth). وى جستجوگر و صاحبنظر در تحقیقات اجتماعى و فرهنگهاى تغییریافته است و مدّت زیادى ازعمر خود را در میان قبایل شرقى و جنوبىِ قارهى آفریقا سپرى کرده است.همچنین معتقد است عمل نمایشافسانه در هنگام نقل و حرکات نمایشى (پانتومیم) در درک اساطیر بسیار مهم است و متن نوشتارى ِاسطوره کهاغلب میتولوگها بدان مىچسبند بخش بسیار کوچک و احتمالا غیرقابل فهمى را در اختیار اسطورهشناسان قرارمىدهد. مالینوفسکى جهت درک معناى اسطوره ما را به مفسّر بومى رجوع مىدهد. این مفسّر، افسانه را طورىمعنا مىکند که مخاطب ِ بریده شده از بستر طبیعى ِ قصهى ِ او را بفهمد. اما مشکل به نظر من تنها در بازگو کردنو برگردان افسانه نیست اگرچه ساختار زبانى غیرقابل تقلید است مشکل مضاعف آنست که محقق ِ خراقاتىحرف ِ مفسّر خرافاتى را قبول دارد(براى نمونه به کتاب چپق مقدس از ایبس براون اشاره کردهایم). ممکن استبومى ِ معاصر بتواند در درک پیچیدگىهاى اسطوره یارىدهنده باشدو این امکان نیز هست که بومى معاصربهکلى معناى اسطوره را نداند و با گذشت زمان آن مفهوم را به فراموشى سپرده باشد و یا اصلا از مرحله پرتباشد.چند تن ایرانى مىتوانند در درک اساطیر ایرانى به یک اسکیمو کمک فکرى کنند؟ همانطور که مالینوفسکىاعلام مىدارد اندیشهى مردمان بدون نوشتار توسط نیازهاى اولیهى زیستى تعیین مىشود ولى نه تمامى بلکهبخش عمدهاى از این اندیشهها را مىتوان کارکردگرا خواند. بخش دیگر احساسى و عاطفى و برخى داراىساختار منطقى اجتماعى روانشناختى با قانونمندىهاى خاص خویش است. در برخى افسانهها به وسط قصهکه مىرسى ناگهان از پیشساختهگى به بلبداههگى درمىغلطد و این پرش ِ کیفیتى ممکن است تنها در یکجمله از یک متن اتفاق بیفتد.(مترجم فارسى )
[2] – اشارهى مستقیماش به دورهى سلطنت ملکه ویکتوریا 1903-1837 است امّا اشارهى غیرمستقیم آن نوعىنگرشِ مادىِ تنگنظرانه یا شکلِ ویژهاى از بىخیالى و ریاکارىِ استعمارى و سیاستهاى اختناقِ برونمرزى راحکایت مىکند.(مترجم فارسى )
[3] – نویسنده غیرمستقیم به فرهنگِ نژادپرستانهى ایتالیا اشاره دارد. (مترجم فارسى)
[4] – مشکل جذب ناهمشکل ( تولرانس ) و پناه گرفتن در سنتهاى متحجر براى کسب هویت در مقابلاستعمار، تحقق دموکراسى را در جهان سوم به تأخیر مىاندازد و گریختن از عوارض و ترمیم ضایعات ِ واردبرکُلُنىها و مستعمرات سالها وقت و هزینه مىبرد.( مترجم فارسى )
[5] – امیل زولا در کتابِ ادبیاتچىها و شمنها. E.Zolla, I letterati e lo sciamano. Milano 1969
[6] – در این کتاب، منابع در پاورقى ِ هر قصه آورده شده است. (مترجم فارسى)
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.