شور زندگی

ایروینگ استون
ابوالحسن تهامی

شور زندگی، روایت زندگی ونسان ون‌گوگ است. تاکنون هیچ نقاشی همچون ون‌گوگ چنین برانگیختۀ قدرت خلاقه ویرانگر خود نبوده است و هرگز طغیان درونی خلاقیت بدین‌گونه او را از رسیدن به سرخوشی و نیک‌بختی باز نداشته است. ونسان ون‌گوگ هنرمندی نابغه بود و زندگی‌اش، کشمکشی وقفه‌ناپذیر با فقر و نومیدی و جنون.

شور زندگی، فضای پاریس پساامپرسیونیستی را ماهرانه به تصویر می‌کشد و رهیافت ون‌گوگ به جهان هنر و فرآیند تحول او را باز می‌آفریند. در این کتاب، زندگی ون‌گوگ نه‌تنها در جایگاه یک نقاش مطرح بلکه به‌عنوان شخصیتی یگانه روایت می‌شود که تمام عمر خود را در سختی و مرارت اما سرشار از حب حیات سپری کرد و از این‌رو سرگذشت او به رمانی سرشار از احساسات عمیق انسانی و شگفتی‌های زندگی بدل شده است.

345,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

ایروینگ استون / ابوالحسن تهامی

نوبت چاپ

هفتم

تعداد صفحه

606

سال چاپ

1402

وزن

700

قطع

رقعی

نوع جلد

گالینگور

گزیده ای از متن کتاب

کتاب شور زندگی نوشتۀ ایروینگ استون ترجمۀ ابوالحسن تهامی

فهرست مطالب

( پیش‌نویس، لندن) 9

کتاب یک:  بُریناژ 45

کتاب دو: اِتِن 159

کتاب سوم:  لاهه 217

کتاب چهارم:  نونن 325

کتاب پنجم : پاریس 381

کتاب ششم:  آرل 483

کتاب هفتم:  سَن رُمی 563

 ( پیش‌نویس، لندن)

1

  • موسیو وانگوگ! وقت بیدار شدنه!

ونسان حتا هنگام خواب هم منتظر شنیدن صدای اورسولا بود و جوابش داد:

  • من بیدار بودم، مادمازل اورسولا.

دخترک با خنده گفت:

  • نخیر نبودین، اما الان هستین.

صدای پای دخترک را شنید که از پله‌ها پایین رفت و وارد آشپزخانه شد. ونسان دست‌هایش را زیر تن گذاشت، تکانی خورد و از تختخواب بیرون جهید. شانه و سینه‌ی پهنی داشت، و بازوانش کلفت و نیرومند بود. به تندی جامه‌اش را پوشید. کمی آب سرد از پارچ روی چرم ریخت و تیغ اش را با آن تیزکرد.

ونسان از آیین هرروزه ریش‌تراشی لذت می‌برد؛ تیغ را روی گونه‌ی پهن‌اش از خط ریش سمت راست می‌کشید تا گوشه‌ی لب خوش ریخت‌اش؛ نیمه‌ی راست لب بالایی از حفره‌ی بینی به بعد، سپس نیمه‌ی چپ؛ سپس‌تر می‌آمد پایین تا چانه، که به تکّه‌یی از سنگ خارای گِرد و گرم می‌مانست.

صورتش را چسباند به حلقه‌یی از علف ایالت برابانت [1] وبرگ بلوط که بر جعبه‌ی کشوها بود. برادرش، تئو، آن‌ها را از خلنگزار نزدیک زوندرت [2] چیده و برایش به لندن فرستاده بود. این علف‌ها بوی هلند می‌داد و او روزش را با بوییدن‌ آن‌ها آغاز می‌کرد.

اورسولا با تقّه زدن به در گفت:

  • موسیو ون‌گوگ، پستچی، همین الان، این نامه رو براتون آورد.

همچنان که بالای پاکت را پاره می‌کرد تا باز شود، دستخط مادرش را شناخت. نوشته بود: « ونسان عزیزم، پیش از به خواب رفتن پاسخت را می‌نویسم.»

عرق سردی به صورتش نشست، آن‌گاه نامه را چپاند در جیب شلوارش تا در اوقات فراغت بسیاری که در گالری گوپیل‌ می‌یافت بخواندش. موهای سرخ – زرد بلند و انبوهش را به پشت شانه کرد. پیراهنی سفید و آهارزده و یقه کوتاه پوشید، و کراوات سیاهش را به سبک بچه مدرسه‌ها گره درشتی زد و از پله‌ها رفت پایین به سوی صبحانه و به سوی لبخند اورسولا.

اورسولا لویر[3] و مادرش ـــ بیوه‌ی شَمّاس[4] اهل پرووانس[5]، کودکستان پسرانه‌یی را، در حیاط باغ پشتی، اداره می‌کردند. اورسولا مخلوقی بود نوزده ساله، خنده رو، چشم درشت؛ با چهره‌یی ظریف و بیضی شکل، رنگ‌پریده و باریک‌اندام. ونسان عاشق نگریستن بر جلای خنده‌ی او بود که همچون شعاع برتافته از چترآفتابی رنگینی بر چهره دلپذیرش فرومی‌ریخت.

اورسولا با حرکاتی تند و ملوس خدمت می‌کرد و سربه نشاطانه از گفتن باز نمی‌ایستاد، و ونسان صبحانه‌اش را می‌خورد. ونسان بیست و یک ساله بود، برای نخستین بار عاشق؛ و درهای زندگی به رویش باز. به نظرش می‌آمد چه سعادتمند خواهد شد، اگر تا پایان روزگارش جلوی اورسولا بنشیند و صبحانه صرف کند.

اورسولا تکه‌یی بیکُن برایش آورد، با یک تخم‌مرغ ویک فنجان چای پررنگ. بال بال زنان بر صندلی مقابل‌اش آن‌سوی میز نشست، حلقه‌ی موهای خرمایی پشت سرش را نوازشی کرد، لب‌ها را به خنده‌یی گشود و به ترتیب تند و تیزی نمک و فلفل و کره و نان تُست جلویش گذاشت. سپس لب‌ها را با زبان ترکرد و گفت:

  • گل اسپَرَک‌تون سبز شده، پیش از رفتن به گالری یه نگاهی به‌اش می‌کنید؟

ونسان پاسخ داد:

  • بله، می‌شه شما … یعنی … ممکنه به من نشونش بدین؟
  • چه آدم عجیبیه این! خودش گل اسپرک کاشته نمی‌تونه پیداش کنه!

دخترک عادت کرده بود که از اشخاص به طرزی سخن بگوید که گویی در اتاق حضور ندارند. ونسان آب دهان فروبُرد. رفتارش هم مانند تنش زَمخت بود و گویی واژگان مناسبی برای پاسخ گفتن به اورسولا پیدا نمی‌کرد. با هم به حیاط رفتند. صبح روزی سرد از آغاز بهار بود، ولی از شکوفه کردن درختان سیب چندی می‌گذشت. باغچه‌یی، خانه‌ی آن مادر و دختر را از کودکستان جدا می‌کرد. ونسان، چند روز پیش، تخم شقایق و نخود کاشته بود. گل اسپرک سبز شده و از زمین سربرآورده بود. ونسان و اورسولا در دوسوی آن چمباتمه زدند و سرشان تقریبا مماس شد. موهای اورسولا عطر طبیعی تندی داشت. ونسان گفت:

– – – مادمازل اورسولا!

– بله؟

دختر سرش را کنار کشید ولی استفهام آمیز بروی لبخندی زد.

  • من … من … یعنی …
  • ای بابا! واسه چی به تته پته افتادی؟

و با این کلام به بالا جهید. ونسان تا دَرِ کودکستان به دنبال‌اش رفت. اورسولا گفت:

  • پوپان‌های[6] من نزدیکه پیداشون بشه، شما برای گالری دیرتون نشده؟

– هنوز وقت هست. من ظرف چهل و پنج دقیقه، پیاده می‌رسم به استرند[7]

اورسولا چیزی به نظرش نرسید بگوید، و دو دستی چند تار مو را که پشت سرش از گیسوان جدا شده بود گرفت. برجستگی‌ها و فرورفتگی اندامش به‌رغم باریکی‌اش شگفت‌انگیزانه پُرو پیمان بود. از ونسان پرسید:

  • سر اون نقاشی برابانت چی اومد که به من قول دادین مال کودکستانه؟
  • نسخه بدل‌ یکی از طرح‌های سزار دُ کُک [8] رو فرستادم پاریس. قراره براتون امضاش کنه .
  • اوه، چه عالی!

دست‌هایش را به هم زد، کمی روی کمرش چرخید و دوباره برگشت.

  • موسیو، شما بعضی وقتا، فقط بعضی وقتا، خیلی آدم جذابی میشین.

دخترک با چشم و با دهان بر وی خندید و قصد رفتن کرد. ونسان بازویش را گرفت. و گفت:

  • تو رختخواب که بودم برای شما اسمی به نظرم رسید. اسم شما را گذاشتم فرشته‌ی پوپان‌ فرشته‌ی کودکان.

اورسولا سر خود را عقب بُرد و از ته دل خندید. فرشته‌ی کودکان! جیغی کشید.

  • باید برم به مادر بگم.

خود را از گیره‌ی دست وی رهاند، شانه‌ها را بالا انداخت و به وی خندید، در طول گذرگاه میان بستر گل‌ها دوید و به خانه رفت.

[1] . Brabant

[2] . Zundert

[3] . Ursula Loyer

[4] . دستیار کشیش، برگرفته از واژه‌ی آرامی شَ مَ شَ.

[5] . Provence

[6] . Poupon کودک، عروسک، مقصود کودکان کودکستان

[7] . Strand، یکی از خیابان‌های اصلی لندن

[8] . Caesar de Cock

موسسه انتشارات نگاه

کتاب شور زندگی نوشتۀ ایروینگ استون ترجمۀ ابوالحسن تهامی

کتاب شور زندگی نوشتۀ ایروینگ استون ترجمۀ ابوالحسن تهامی

کتاب شور زندگی نوشتۀ ایروینگ استون ترجمۀ ابوالحسن تهامی

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “شور زندگی”