توضیحات
گزیده ای از کتاب شهریار
در دسامبر 1507 میلادى ماکسیمیلیان یکم خود را مهیا مىکرد تا از آلمان به ایتالیا حمله کند، فرماندار کل که چندان به سفیر خود در دربار ماکسیمیلیان اعتماد نداشت، ماکیاولى را راهى آلمان نمود. در این سفر ماکیاولى سه روز در سوئیس بهسر برد و توانست نگاهى باریکبینانه به این کشور داشته باشد،
در آغاز کتاب شهریار می خوانیم
نیکولو ماکیاولى در فرهنگ سیاسى بهعنوان چهرهاى نکوهش شده، ستاینده قدرت و طرفدار رذایل اخلاقى حاکمان شناخته شده است، شهرت او به عنوان یک نظریهپرداز سیاسى از زمان انتشار کتاب شگفت او «شهریار» جهانگیر شده و در ایران نیز آثار او خوانندگانى بسیار داشته است، او کیست و این همه نام و بدنامى از کجا ریشه مىگیرد. تلاش مىکنیم در گذرى بر زندگى او به بررسى اندیشههایش نیز بپردازیم تا پرتوى به چهره او انداخته شود.
وى سوم ماه مه 1469 میلادى در شهر فلورانس و خانوادهاى متوسط پاى به عرصه حیات نهاد. پدرش برنارد از خانوادهاى اشرافى ولى تهیدست شده بود. او در خانوادهاى شش نفره مىزیست و پدرش علاقه داشت که فرزندانش تحصیل کنند و براى این امر از هزینه کردن ابایى نداشت، او خوبمىدانست که پیشرفت فرزندانش تنها در پرتو تحصیلات آنها میسر مىشود و توان مالى خانواده راه دیگرى فرا راه آنان نمىگذارد. ماکیاولى در هشت سالگى به نزد معلم لاتین فرستاده شد. پدرش براى خرید کتابهاى لاتین پسر هزینه زیادى مىکرد و به همین دلیل فقر بیشترى دامنگیر خانواده شد، این هزینهها اما براى نیکولوى جوان نتیجهبخش بود و او توانست در 29 سالگى به ریاست «دیوان دوم» و عضو یک «شوراى ده نفره» فرمانروایى فلورانس برگزیده شود که در آن درباره سیاستهاى خارجى و امنیتى جمهورى فلورانس تصمیم گرفته مىشد، نیکولو در مشاغل خود به خوبى از عهده وظایف محوله برمىآمد و سال به سال پیشرفت بیشترى مىکرد. او به عنوان سفیر و دیپلمات به نزد سزار بورژیا[2] که سخت مورد ستایش او بود و به قصر ماکسیمیلیان[3] و بالاتر از اینها به دربار فرانسه فرستاده شد، در کنار این وظایف، عهدهدار ساماندهى مجدد نیروى نظامى فلورانس شد، او در فلورانس یک میلیشیاى نظامى تشکیل داد. وى در سفر به دربار فرانسه و مدت پنج ماه اقامت در این کشور، چیزهاى فراوان آموخت و ملتى قدرتمند را شناخت که در سایه یک فرمانروایى با سنن و نهادهاى سیاسى پابرجا زندگى مىکردند. نظامىگرى و عملگرایى امورى بود که نیکولو به آنان دلبستگى داشت و در فلورانس نیز بیشتر دوستدار امور عملى بود و این به دورانى است که سزار بورژیا سر بر کشیده بود و جمهورى فلورانس توسط وى در خطر از دست رفتن بود، ماکیاولى در این دوران نه تنها نویسندهاى دیوانى بود، بلکه روح سرکش و ناآرامش او را همواره آماده رودررویى با خطرات و دشوارىها مىداشت. در این دوران (1503 م) کتاب کوچکى به اسم «درباره شیوه رفتار با شهروندان سرکش والدیکینا» نوشت و براى اولین بار اصلى نظرى را مطرح کرد که : «جهان همیشه پُر از آدمیانى بوده است که شهوتهاى همسان داشتهاند». او دوبار به نزد بورژیا فرستاده شد، در 1502 شاهد کینجویى خونین او از سرهنگانش در سینگالیا[4] شد که گزارشى نیز به اسم «در باب شیوهاى که امیر والنتینو[5] براى کشتن ویتلوتسو انتخاب کرد» درباره آن نگاشت. سزار بورژیاى بدخو همواره مورد توجه نیکولا بود، در آن دوران که ایتالیا تکه تکه شده و در زیر سم ستوران سواران فرانسوى و اسپانیایى نفسهایش به شماره افتاده بود، بىرحمى، پایدارى، دلیرى و رندى بورژیا او را براى ماکیاولى تبدیل به چهرهاى آرمانى کرده بود، او در چهره وى «شهریار تازهاى» را مىدید که مىتوانست ناجى ایتالیا باشد. تردیدى نیست که در کتاب «شهریار» آرمانى کردن چهره بورژیا یکى از اهداف نویسنده بوده است.
در 1503 میلادى پاپ الکساندر ششم پدر سزار بورژیا، درگذشت و جانشین وى پیوس[6] سوم نیز چندان دوام نیاورد، ماکیاولى براى حضور در جلسه پنهانى کاردینالها براى برگزیدن پاپ جدید به رم فرستاده شد. در آنجا او شاهد انتخاب یولیوس[7] دوم به مقام پاپى بود که دشمنى آشتىناپذیر براى بورژیا بود. پس از آن شاهد سرنگونى قهرمان آرمانى خود بود که به زندانى شدن بورژیا منتهى شد، چیزى که ماکیاولى با شور از آن یاد مىکند زیرا باور دارد که بورژیا علیه مسیح شورش کرده بود. در همین دوران، در فلورانس پیروسودرینى بهصورت مادامالعمر بهعنوان فرماندار کل برگزیده شد و نیکولو توانست راهى در دل او بجوید و مقرب دستگاه وى شود، او خیلى زود دست راست فرماندار گردید. در این زمان درصدد بهکار بستن اندیشههاى نظامى خود برآمد. بهکارگیرى سپاهیان مزدور طى سدهها توسط ایتالیایىها در جنگهاى درون و برون مرزى و بىبند و بارى، عدم وفاى به عهد، خودپسندى فزون از اندازه این سپاهیان که ماکیاولى به چشم خود دیده بود، و توجه به فنون سپاهیگرى در روم باستان و ایدههاى او در سفرش به فرانسه (بار دوم در 1504 میلادى به فرانسه رفته بود) و در رومانیا یعنى جایى که بورژیا به جاى مزدوران، از سربازان بومى بهره برده بود، او را مصمم کرد تا براى دولت فلورانس سپاهى از مردم بومى تشکیل دهد. البته در این راه او باید بر کژاندیشىهاى دیرین و هراس شهرنشینان از مسلح شدن روستائیان چیره مىشد. وى سرانجام فرماندار کل را متقاعد کرد تا در سال 1505 میلادى قانونى براى پویایى میلیشیا بگذراند. خیلى زود اهمیت میلیشیاى تازه آشکار شد، شورایى سه نفره نظارت بر آن را به عهده گرفت که دبیرى آن با ماکیاولى بود. او براى تصویب قانون میلیشیا در شوراى قانونگذارى، گزارشى با عنوانِ «گفتار درباره مسلح کردن دولت فلورانس» نوشت که در آن با زبانِ روشن و دلایل استوار در این باب به بحث پرداخته است. در این دوران که او مشترکآ به کارهاى دیوانى و نظامى مىپرداخت مأموریتى براى دیدار با پاپ یولیوس دوم را نیز بر عهده گرفت. سپاهیان پاپ از این زمان براى بازپسگیرى ایالاتى که پیش از آن به کلیسا تعلق داشت، با توفیق به بولونیا راه یافته بودند. در دسامبر 1507 میلادى ماکسیمیلیان یکم خود را مهیا مىکرد تا از آلمان به ایتالیا حمله کند، فرماندار کل که چندان به سفیر خود در دربار ماکسیمیلیان اعتماد نداشت، ماکیاولى را راهى آلمان نمود. در این سفر ماکیاولى سه روز در سوئیس بهسر برد و توانست نگاهى باریکبینانه به این کشور داشته باشد، همین کار را به علت اقامت بیشتر با نگاهى گستردهتر درباره آلمان کرد، وقتى به فلورانس برگشت گزارشى درباره آلمان را نوشت، در بازنویسى آن در چهار سال بعد با عنوان «سیماى کشور آلمان» با ریزبینى شگفتانگیزى توانست دلایل قدرت نظامى آلمان و ضعف سیاسى آن را برشمارد. وقتى از آلمان بازگشت، فلورانسیان در کار سلطهجویى تازهاى بودند و قصد داشتند شهر پیزا[8] را که سر از فرمان فلورانس پیچیده بود، بازپس گیرند، این فرصتى براى آزمون میلیشیاى ماکیاولى بود تا خود را در بوته آزمایش نهد، پس با شور و شوق بسیار فرماندهى سپاهیان خود را در جبهه به عهده گرفت و هنگامى که «شوراى ده نفره» از او خواست که به کارهاى ستادى بپردازد، اجازه خواست در کنار سربازانش باشد و نقش او و میلیشیاى تحت فرمانش در بازپسگیرى پیزا کم نبود.
پس از تاخت و تاز ماکسیمیلیان او مأموریتى به مانتووا[9] داشت، درژوئیه 1510 میلادى او براى دومین بار راهى فرانسه شد تا لویى دوازدهم شاه فرانسه را که همپیمان فلورانس بود وادارد تا با پاپ یولیوس دوم صلح کند یا حداقل پاى فلورانس را به جنگى نکشاند که چیزى جز ویرانى براى دیار او در بر نداشت، او قصد داشت به فرانسویان بفهماند که بىطرفى آنان به سود فرانسه است، امرى که در آن توفیقى نداشت و باعث شد که او «سیماى فرانسویان» را بنویسد، مردمى که به باور او چیزى از سیاست نمىدانستند. در اکتبر 1510 میلادى بازگشت و چون باور داشت که جنگى خونین در راه است، در راه مسلح کردن مردمش به کوشش برخاست و علاوه بر وظایف دیوانى، مرتب به سفرهاى سیاسى مىرفت. در آخر تابستان 1511 میلادى دیگربار راهى فرانسه شد تا لویى را متقاعد کند که از حمایت شوراى جدایىخواه از کلیسا که در پیزا برپا شده بود، دست بردارد؛ زیرا اسباب خشم پاپ یولیوس را از اهالى فلورانس فراهم مىساخت. از فرانسه که بازگشت، به پیزا رفت و به آسانى بساط آن شورا را برچید. اما انگار دوران جمهورى آزاد به سر آمده بود و سپاهیان پاپ براى تنبیه فلورانس در راه بودند. فلورانس در جنگ شکست خورد و با این شکست سودرینى در 1512 از کار برکنار شد و خاندان مدیچى از پس تبعیدى چند ساله به شهر بازگشتند و دوباره زمام قدرت را به دست گرفتند. با بازگشت این خاندان، ستاره اقبال ماکیاولى افول کرد و وى به جرم همکارى با جمهورى مشاغل خود را از دست داد و دیگر اجازه ورود به کاخ فرمانروا را نداشت. در سال 1513 میلادى توطئهاى بر علیه خاندان مدیچى کشف شد و ماکیاولى به جرم شرکت در آن توطئه دستگیر و زندانى شد. او شکنجههاى سخت را تاب آورد و اعتراض نکرد، بىگناهى او اثبات شد، اما نامش در فهرستى از توطئهگران بود و به همین دلیل پس از آزادى از زندان در خانهاش زیر نظر قرار گرفت. پس از درگذشت یولیوس دوم، جیووانى دمدیچى[10] با عنوان لئوى دهم جانشین او شد. ماکیاولى در جشنهاى این انتخاب سرودى دینى به اسم «سرودِ جانهاى خجسته» پرداخت و بیهوده کوشید تا با واسطه فرانچسکو ویتورى دوستش که در سفر به آلمان همراه وى بود و اکنون سفارت فلورانس را نزد پاپ به عهده داشت، راهى به دل مدیچىها باز کند، تلاشى بیهوده زیرا ویتورى با دوست پیشین همراهى نکرد. ماکیاولى که تهىدست شده بود، به اجبار به ملک کوچکى که از پدر به ارث برده بود در نزدیکى فلورانس پناه برد، وى نامهاى درخشان به ویتورى نوشته که در آن زندگى خود را در آن روستا بازمىگوید، زیستنى آمیخته به زندگى خشن روستایى و رؤیاهاى درخشان. در این تبعید ناخواسته او فرصت یافت تا به تدوین اندیشههاى خود بپردازد. از بهار تا پائیز 1513 میلادى، دو اثر مشهور خود را نوشت، ابتدا «گفتارهایى درباره نخستین دهگانه تیتوس لیویوس» و بعد در چهار ماه «شهریار» را نوشت. او «شهریار» را به لورنزو دمدیچى اهدا کرد که از 1513 فرمانرواى فلورانس بود؛ با این امید که مورد عنایت قرار گیرد و شغلى به او داده شود و مایه گذران روزگارش فراهم شود و خودش هم میدانى براى کار و کوشش عملى پیدا کند. اما امیدى عبث بود. پس از این ناکامى «گفتارها» را به دو شهروند ساده پیشکش کرد. در 1518، کتاب «ماندراگولا» را نوشت که اثرى کمدى است و در آن ضعف و فساد بشرى، بهخصوص ناتوانى و فساد کشیشان را مایه تمسخر کرده است، خندهاى دردناک که شاید نشانهاى از بینش اخلاقى نویسنده نسبت به وضع بشرى است. با درگذشت لورنزو، کاردینال جولیو دمدیچى به حکومت مىرسد، ماکیاولى مجددآ امیدهایش زنده مىشود، معرف او به حاکم جدید، لورنزو استروتسى بود که ماکیاولى براى سپاس، اثر مهم دیگرش «درباره حق جنگ» را به او پیشکش مىکند. او این اثر را در 1520 نوشت. در این اثر علاوه بر طرح نظریههاى کلاسیک درباره جنگ، تجربیات سپاهیگرى خود را نیز با آن درمىآمیزد، این اثر اگرچه کاملکننده دو اثر پیشین اوست، اما با شهریار پیوستگى بیشترى دارد. در این اثر، الگوى او همچنان رومیان باستان است و در نتیجه به تاکتیکهاى تازه جنگ مثل بهرهورى از توپخانه توجهى نشان نمىدهد. اما بسیارى ماکیاولى را از نظریهپردازان تاکتیکهاى نوین جنگى مىدانند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.