یک فنجان قهوه با ادگار آلن پو – چشم و چراغ 87

اندرو بارجر
ترجمه فروغ مهرزاد

اندروبارجر نویسنده‌ای است که عمری به تحقیق در زندگی و آثار پو گذراند . این اثر در قالب یک رمان زندگینامه‌ای نوشته شده و دقایق و حوادث زندگی نویسنده و شاعر بزرگ آمریکایی را به زیبایی به تصویر کشیده است . مرگ مادر ، بزرگ شدن توسط خانواده‌ای دیگر و بلاخره عشق به سرایش شعر ؛ او را به مرتبه بزرگترین شاعر آمریکایی رساند .
کتاب جذاب و پرکشش است و علاوه بر زندگی شاعر ، تصویری جذاب از دوران زندگی او ارائه می‌دهد .

معرفی کتاب «یک فنجان قهوه با ادگار آلن‌پو»

325,000 تومان

جزئیات کتاب

پدیدآورندگان

اندرو بارجر | فروغ مهرزاد

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

سوم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

344

سال چاپ

1402

موضوع

رمان خارجی

تعداد مجلد

یک

وزن

550

در آغاز کتاب می خوانیم :

کتاب یک فنجان قهوه با ادگار آلن پو نوشتۀ اندرو بارجر ترجمه فروغ مهرزاد

 

 

دربارۀ نویسنده

اندرو بارجر نویسنده‌ی کتاب برنده‌ی جایزه ” یک فنجان قهوه با پو: رمانی از زندگی پو” و “”بهترین داستان‌های کوتاه ترسناک 1849_1800: گلچین ادبی داستان‌های ترسناک کلاسیک می‌باشد.” صندوق‌های پست_ عمارت‌ها _شیطان‌ها” اولین مجموعه داستان‌های کوتاه او است. او ویراستار شماری از کتاب‌های تحسین شده شامل” تفسیر و نشانه‌های داستان‌ها و شعرهای ادگارآلن پو” است و همچنین برای پژوهش و نثر خلاقش شناخته می‌شود. اندرو سخنگوی فضای ادبی گوتیک نیز است.

 

1811_ دو سالگی

صدای نت پایانی ارگ طنین انداخت و سکوتی طولانی فضای جایگاه مقدس را پر کرد. فرانسیس آلن[1] بار دیگر صفحه تاخورده روزنامه ریچموند را بررسی کرد:

یکشنبه گذشته،خانم پو[2]،یکی ازبازیگران کمپانی ریچموند درگذشت. با مرگ این بانو صحنه یکی ازافتخارات مهمش را ازدست داد. کوتاه‌ترین جمله‌ای که می‌توان درباره‌اش گفت این است که او عاشق بازیگری بود وهرگز پیش نیامد که مورد تحسین و تشویق تماشاچیان قرار نگیرد.

“قلبم با دیدن این بچه درد می‌گیرد” فرانسیس این را گفت و به سمت شوهرش برگشت. “به او نگاه کن آنجا ایستاده و دست‌های کوچکش را روی پیشانی‌اش گذاشته. نمی‌توانم به چیزی دوست داشتنی‌تر از او فکر کنم.”

” غم انگیزه. اولین خاطره پسر، مرگ مادرش دو هفته قبل از کریسمس می‌شود.” جان آلن[3] به طاق سه پره‌ای اتاق سرایندگان کلیسا نگاه کرد.

“اگربه خاطرمددکارهای اجتماعی نبود، او تنها یک پسربچه است بدون هیچ کس دیگری. کلیسای قدیمی سنت جان هیچوقت این قدر خالی نبود.”

جان آلن گفت:”مرگ، جمعیت احمق‌ها و حریصان را دعوت می‌کند.”

“خب، انگیزه ما که دلسوزی است.”

فرانسیس آلن بعدها به یادم آورد که چگونه روی نوک انگشتانم درکنار تابوت ایستاده بودم. سوسن‌های سفید همه جا بودند. پارچه قرمز مرتب تاخورده و آراسته بود. پشت سکو، آینه‌ای لبه دار قرار داشت. من غم‌های خودم را درآغوش گرفته و درمیان اشک‌ها به گفتگوی جان و فرانسیس آلن، پدر و مادر خوانده جدیدم گوش می‌دادم.

“بچه‌ی بیچاره، در این دنیای بیرحم در دو سالگی یتیم شده. درخشش اشک‌های پسرک را دیدم که روی تابوت افتاد و چهره آرایش شده مادرش را رنگی کرد.”

جان گفت:”خواهرش را فراموش نکن. رزالی[4] فقط یک سال دارد.” درحالی که خیره به نور کهربایی رنگی بود که ازمیان ارگ بزرگ به جلوی جایگاه مقدس تابیده می‌شد، کراواتش را صاف کرد: “خدایا متشکرم که او خیلی کوچک است و این رویداد غم انگیز و یا حرفه‌ی نفرت انگیز والدینش را به خاطرنخواهد آورد. ویلیام مکنزی[5] وهمسرش او را به فرزندی قبول کرده‌اند. مطمئنم، تصمیمی نامناسب است.”

فرانسیس برروی نیمکت کلیسا نشست و آستین‌های لباس ساتن سیاه و خاکستری رنگش را روی مچش کشید. در یک دستش دستمال کاغذی را همراه با تکه‌ای از لباسش مچاله کرده بود.

” اگرخانواده‌ی مکنزی در ریچموند جز خانواده‌های ثروتمند نبودند، بیشتر ناراحت می‌شدم. رزالی در بهترین مدارس بزرگ می‌شود بنابراین ما هم برای ادگار[6]هم همین کار را می‌کنیم. از طرف خودم برای آوردن ادگاربه خانواده‌مان ازت متشکرم. کی قصد داریم برای سرپرستی‌اش اقدام کنیم؟ امیدوارم خیلی زود. بیچاره، بچه‌ی بیچاره.”

“حالا دیگراو به عنوان شهروند شرافتمند ریچموند بزرگ می‌شود وشایستگی نام خانوادگی خوب ما را خواهد داشت. تا آن زمان همه‌ی نگرانیم تربیت او خواهد بود. به پدربزرگش قول دادم.”

” خیلی سخت گیری.”

جان آلن در حالی که صورتش به سمت صندلی روبه رویش بود، دست به سینه نشست.

” و پسر بزرگ‌تر پو چه می‌شود؟”

“هنری[7] سه ساله است و ازقبل با پدربزرگش زندگی می‌کند. ژنرال دیوید [8]پو وهمسرمهربانش بهترین امکانات را برای او فراهم خواهند کرد ولی افسوس که ثروتمند نیستند. معلوم است که کهنه سرباز بزرگ انقلاب آگاه نیست که عروسش در تابوت سرد دراز کشیده، نه یک گل برای همراهی او درقبر فرستاده و نه می‌خواهد در مراسم حضور داشته باشد.”

“یا شاید به این خاطر است که الیزا [9]پو ننگ خانواده به حساب می‌آمد، مخصوصا بعد ازاین که پسر ژنرال پو را از جاده موفقیت دور کرد.”

“پول، ثروت. این همه‌ی چیزی است که درچنین زمانی به آن می‌اندیشی؟ توهین به مقدساته. جان، چطور می‌توانی این گونه درباره‌ی مادربینوای سه کودک صحبت کنی، درحالی که او مرده است؟ خدا تو را ببخشد.”

“همه‌ی آن چه که می‌گویم این است که ژنرال پو برای پسرش دیوید چیزی بیشتر از سفر به اطراف امریکا واروپا ونقش بازی کردن درتئاترهای درجه‌ی سه با همراهی یک فرد غیراشرافی می‌خواست. پاپر[10] می‌گوید اجرای آخر الیزا درکلیسای مونیمنتال[11]بوده است. تو می‌توانی چنین… نمایش در کلیسا؟” جان سرش را تکان داد.”آرایش زیاد صورت، پوشیدن لباس‌های ناکافی، تمریناتی که هنر نامیده می‌شود، اصلاً حرفه‌ی قابل احترامی نیست.”

“تو غیر از فردی یک‌دنده هیچی نیستی. قسم می‌خورم اگرسرت را بازکنند، درون آن شیطانی خواهند یافت.”

مددکار اجتماعی به عقب وهیاهوی ناشی از پچ پچ‌ها نگاهی انداخت و اخم کرد.

جان نگاهش را به روبرو حفظ کرد و تنها فکش را تکان داد. آرام گفت “خانم اینجا مکان توهین کردن نیست.”

فرانسیس فوراً متوجه شد. جایگاهش را که به اندازه یک پنی مسی در زندگی او بود می‌دانست. “من را ببخش، اما علی رغم باور عمومی شاعران و نمایشنامه‌نویسان با استعداد…”

جان معترضانه گفت.”شاعران و نمایشنامه نویسان.هیچ فرد درستی در هنر وجود ندارد، تمام.”

“و گناه الیزا پو چه بوده است؟ سعی کرده کودکانش را از بهترین راهی که می‌دانسته بزرگ کند.سعی کرده یک زندگی بسازد و سپس از اضطراب و خستگی در طول آخرین تور تئاترش مرده است؟”

“گناه بزرگ این بازیگر انگلیسی ازدواج با دیوید پو جونیور [12]بود_ دانشجوی آینده‌دار حقوق بالتیمور _ و گول زدنش برای اینکه درکنارش به حرفه‌ی او در صحنه بپیوندد. این کار مرد را به دیوانگی کشاند.”

جان با پشت دستش به کتاب سرود مذهبی‌ای زد که درشکاف نیمکت قرار داشت.” فکر می‌کنی چرا دیوید پو خانواده‌اش را ول کرده و کمی قبل از مستی ونئشگی مرده است؟ هنر او را به انجام این کار واداشت. گناهی بزرگ‌تر از حرفه‌اش و بی‌احترامی به خود وخانواده وجود ندارد، به این دلیل.”

با کمک هردو دستم از صندلی مخملی که روی آن ایستاده بودم، پایین آمدم. به نیمکت‌های خالی کلیسا خیره شدم. جان آلن به من اشاره کرد.

بعدها به من گفته شد که در آن لحظه به عنوان پرتره‌ای گوتیک از کودکی نوپا در یک نیم تنه آبنوسی رنگ، شلوار گشاد کوتاه و جوراب سفید تا پایین زانو، ساکت بودم.

موهایم فرفری و سیاه بود. پیشانی‌ام برجسته. لب‌هایم برجسته بود و اطراف چشمهایم پف داشت. خودم را تسلیم اشک‌های بی‌پایانم کرده بودم.

جان آلن دوباره دست تکان داد، مددکاری که در نیمکت جلویی نشسته بود من را از جایگاه پایین آورد.

[1]. Frances Allan

[2]. Poe

[3]. John Allan

[4]. Rosalie

[5]. William Mackenzie

[6]. Edgar

[7]. Henry

[8]. David

[9]. Eliza

[10]. Paper

[11]. Monumental: کلیسایی واقع در ریچموند ویرجینیا یکی از قدیمی ترین کلیساهای امریکا که توسط رابرت میلز طراحی شده ودر لیست مکان های تاریخی ملی ثبت شده است. م

[12]. David Poe Junior

 

موسسه انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “یک فنجان قهوه با ادگار آلن پو – چشم و چراغ 87”