گزیده ای از کتاب گل آفتابگردان
آيرونويدِ بلند گلى از تيرهى آفتابگردانها (آستراسهآ) است كه ساقهاى بلند و كشيده دارد، با گلِ ارغوانىرنگِ خوشهاى و برگهاى بلندِ نازكِ نوكتيز، ميوهاى دانهاىشكل با رديفى از پُرزهاى زبر و خشن.
آيرونويد در خاكهاى حاصلخيز و مرطوبِ مناطقى از نيويورك به طرفِ جنوب تا جورجيا، در غرب تا لوئيزيانا و در شمال تا ميسورى، ايلىنويزوميشيگان مىرويد و در ماههاى اوت تا اكتبر گل مىدهد. نامِ اين گل اشارهاى است به ساقهى محكم و مقاوم آن.
در آغاز کتاب گل آفتابگردان می خوانیم
ويليام كندى بيش از چهل سال است كه مىنويسد و تاريخ و خاطراتِ جمعىِ جامعه را در قالبِ ادبيات چنان جا داده است كه گويى شهرى تازه در تخيلِ نويسندهاى جان گرفته و اينك در برابرِ چشمانِ خوانندگان مىدرخشد. شهرى از طلا و سرب و كثافت. سابقهى شهرسازى در ميانِ نويسندگان به روم و يونانباستان بازمىگردد كه نمونههايى از آن را در شهرِ تروا و بعدها در لىلىپوت و در دورانِ معاصر در يوكناپاتافاياى فاكنر و ماكوندوى ماركز مىيابيم. تصويرى كه جيمزجويس از دوبلين به دست مىدهد يا شيكاگويى كه سائولبلو تصوير مىكند هركدام گوشهاى از اين خلاقيتِ ادبى است. ويليام كندى خالقِ گلِ آفتابگردان هم از اين دست نويسندگان است. او آلبانىِ نيويورك را آفريده است. شهرى كه وجود دارد اما خيالى هم هست. مجموعهى رمانهاى او دربارهى آلبانى تصويرى زنده و بىبديل از مكانى خيالى است كه در عينِ حال خيالى هم نيست. حلقهى آلبانى در آثارِ كندى پُر است از آدمهاى
مطرود، واخورده، پيزورى و سياستمدارانِ دروغپرداز، زندگىهاى به ظاهر پرزرق و برق و از درونپوسيده. شهرى خيالى در پسِ آجرها و ساختمانِ بتونىِ واقعى. كندى با قلمِ تواناى خود توانسته است جايى دلپذير را در نقشهى اساطيرىِ ايالاتِمتحده خلق كند آن هم در گوشهاى از نقشه كه يادآورِ خاطراتِ ملى امريكايىهاست، در كلانشهرى با مبارزه براى بقا.
كندى در سالِ 1928 در نورثاند(North End) آلبانى به دنيا آمد. دلش مىخواست روزنامهنگار شود و بعد از اتمامِ تحصيلاتِ ابتدايى و متوسطه به دانشكدهى سينا (Siena Colleje) رفت. كار روزنامهنگارىِ خود را با عنوانِ گزارشگرِ ورزشى در پُستاستار (Post Star) گلنز فالز (Glens Falls) آغاز كرد و در سالِ 1950 به خدمت در ارتش فراخوانده شد.
در زمانِ خدمتِ سربازى در اروپا خبرنگار روزنامهاى نظامى شد و پس از پايانِ خدمت به تايمز يونيون (Time Union) پيوست.
در سالِ 1906 به استخدامِ روزنامهاى در پورتوريكو درآمد و در همان شهر بود كه با ديزىسوسا هنرپيشه ازدواج كرد كه حاصلِ آن سه فرزند است.
در سالِ 1959 سردبير سانخوان استار (San Jvan Star) شد و دو سال بعد روزنامهنگارى را به كنارى نهاد و تماموقت به داستاننويسى پرداخت. ويليام كندى هم مثلِ بسيارى از نويسندگانِ بزرگ كار خود را با روزنامهنگارى آغاز كرد، نويسندگانى مثلِ ارنست همينگوى، جان چيور، ويليام فاكنر و جورج اورول.
ويليام كندى در پورتوريكو دورهاى را زيرنظر سائول بلو گذراند كه خيلى زود به استعدادِ داستانپردازى او پى برده بود. سائول بلو دربارهى كندى گفته بود كه استعداد بىنظيرى در پرداختِ موادِخامِ داستان دارد و از بديهىترين وقايع پيشپاافتاده، داستانى مىسازد كه خواننده انگشتِ حيرت به دهان مىبرد.
كندى حس مىكرد كه مىتواند در پورتوريكو موادِ لازمِ داستانهاى خود را بيايد اما خيلى زود دريافت كه كارهايش از جنمِ ديگرى است و بايد رحلِ اقامت را در آلبانى بيفكند. در سالِ 1963 به آلبانى رفت و گزارشهايى دربارهى آنشهر نوشت كه حاصلِ كار اين بود كه نامزدِ دريافتِ جايزهى پوليتزر شود.
كتابِ غيرداستانىِ آه، آلبانى شرحِ زيبايى است كه سالها بعد به بار نشست. كتابى دربارهى مردم و زيبايى و طنزِ شهرى كه پايتختِ ايالتِ نيويورك بود و شهرى با قدمتِ چهارقرن.
تجربهى روزنامهنگارى در آلبانى او را با ظرايفى آشنا كرد كه بتواند آنها را در قالبِ خط و خطوطِ داستانى ارائه كند. رمانِ اولِ او به نامِ كاميونِ جوهر (Ink Truk)كه در سالِ 1969 به چاپ رسيد داستانِ اعتصابِ كاركنانِ روزنامهاى است كه بسيار روشن و روان است و البته نامى از آلبانى در آن به ميان نمىآيد. داستانى پُر از لحظههاى ناب و شاعرانه است. پا (Legs) كه در سالِ 1975 منتشر شد نخستين رمان از حلقهى آلبانى است كه داستانِ زندگىِ گانگسترِ معروف نيويورك جك داياموند است كه لقب «پا» داشت. تصويرى اغواكننده از روابطِ انسانى و داستانى زيبا از گانگسترهايى كه بهراحتىِ آبخوردن آدم مىكشند و يكريز حرف مىزنند. دنيايى كوچك از آلبانىِ كاتوليك – ايرلندى كه در دههى سى با آثارِ ادبى جاويدان شد.
قمارِ بزرگِ بيلىفيلان (Billy Phelan¨s – The Greatest Game) براى اولينبار خانوادهى فيلان را معرفى مىكند كه در پنج رمانِ بعدىِ او حضورى فعال دارند. بيلىفيلان قماربازى از دورانِ ركودِ اقتصادى است كه در ربودنِ فرزندِ سياستمدارى از اهالىِ آلبانى درگير مىشود.
پدرِ بيلى معتادى الكلى است كه مىخواهد از گذشتهى نامطلوبِ خود بگريزد و در گلِ آفتابگردان ظاهر مىشود كه در سال 1983 به چاپ رسيد و چشمِ منتقدان را خيره كرد. جايزهى ملىِ كتاب، جايزهى ملىِ منتقدانِ ادبياتِ داستانى، جايزهى پوليتزر و چندين جايزهى ديگر نشان از استقبالِ خوانندگان و حلقهى منتقدان از اين كتاب داشت. گلِ آفتابگردان خيالى است كه در آن بيگانگىِ انسان از خود و سرنوشتِ او به زيبايىِتمام تصوير شده، زندگىاى كه مسخ مىشود و انسان را به ورطهى هلاك مىكشاند. كارى خارقالعاده پُر از رنگ و نور و تباهى.
توفيقِ ادبىِ كندى درهاى شهرت را به روى او گشود. اين بار دنياى پُر زرق و برقِ سينما او را به سوى خويش جلب كرد كه خونى تازه در رگهاى خود داشت. او كه علاقهى زيادى به سينما داشت و از منتقدانِ جدى و كار كشتهى آن بهحساب مىآمد به فيلمنامهنويسى رو آورد. با همكارىِ فرانسيس فورد كاپولا (Francis Ford Cappola) سينماگرِ معروف باشگاه پنبه را نوشت (Cotton Club). فيلمنامهى گلِ آفتابگردان را هم نوشت كه به كارگردانىِ هكتور بابنكو (Hector Babenco) و با شركتِ جك نيكلسون و مريل استريپ به روى پرده رفت و با استقبالى بىنظير روبرو شد. كندى البته دست از حلقهى آلبانى برنداشت. سه رمانِ اولِ او دربارهى فجايعِ دورانِ ركودِ اقتصادى و نمادى از ادبياتِ كارگرى بود اما آثارِ بعدىاش به دورههاى تاريخىِ ديگرِ آلبانى معطوف شد و سه رمان بعدىاش چهرهاى متفاوت از آلبانى به تصوير درآورد. كتابِ كين (Quinn¨s Book) در قرن نوزدهم مىگذرد و ماجراى دانيل كين جدِ فيلانها را روايت مىكند. استخوانهاى خيلى قديمى (Very Old Bones) به دههى پنجاه منتقل مىشود و حكايِت ويرانى و از پا افتادنِ اورسن پورسل پسرِ حرامزادهى پيتر فيلان است.
آثارِ كندى به ترتيب موردِ توجه اهالىِ ادبيات قرار گرفت و او پس از دهها كتابى كه نوشت به جرگهى مدرسانِ ادبياتِ خلاقه پيوست. از سال 1974 تا 1982 در دانشگاه آلبانى ادبيات درس مىداد و تا سالِ 1983 در دانشگاه كورنل به اين كار اشتغال داشت. در سالِ 1983 بورسِ بنيادِ مك آرتور را گرفت. بخشى از آن بورس و جايزه به انتخابِ خودِ كندى در اختيارِ دانشگاه آلبانى قرار گرفت كه به مؤسسهى آموزشِ داستاننويسى اختصاص يافت و به مدتِ پنجسال، سالانه 15 هزار دلار در آن مصرف شد.
دانشگاه هم با امضاى قراردادى طرحِ مؤسسهى آموزشِ نويسندگان را به مجلسِ قانونگذارى برد و به رؤياى كندى تحقق بخشيد.
كندى در سالِ 1993 به عضويتِ آكادمىِ هنر و ادبياتِ امريكا درآمد و جوايزِ متعددى به خود اختصاص داد. بورسِ تعهد ملىِ هنر و ادبيات، نشانِ عالىِ دانشگاه نيويورك، جايزهى هنرِ فرماندارى، نشانِ شواليهى فرهنگ و ادب فرانسه، جايزهى پنفاكنر و دهها جايزهى ريز و درشتِ ديگر از افتخاراتِ اوست.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.