کمدی الهی

دانته آلیگی یری
ابوالحسن تهامی

کمدی الهی مجموعه‌یی از افسانه و حکایت و شکایت است که دانته شاعر بزرگ ایتالیایی سرودن اش را از ۱۳۰۸ میلادی آغاز کرد و پس از دوازده سال رنج و سرگردانی و تبعید در ۱۳۲۰ میلادی یک سال پیش از درگذشت‌اش آن را به پایان برد. این اثر پس از سرایش آنچنان در قلب مردم ایتالیا جای گرفت که زبان‌اش به زبان ملی ایتالیا تبدیل شد؛ بزرگان ادب جهان متفق القول آن را نه تنها افتخار ادبیات ایتالیا که یکی از افتخارات ادبیات جهان شمرده‌اند. امروزه به همه‌ی زبان‌های زنده‌ی دنیا ترجمه شده؛ و از ۱۷۸۲ تا کنون یکصدوبیست ادیب انگلیسی زبان آن را به شعر و نثر انگلیسی ترجمه کرده‌اند.

1,065,000 تومان

شناسه محصول: 1403041001 دسته: , , برچسب: ,

جزئیات کتاب

پدیدآورندگان

ابوالحسن تهامی, دانته آلیگی یری

نوع جلد

گالینگور

تعداد صفحه

888

سال چاپ

1403

موضوع

شعر ترجمه

وزن

1000

نوبت چاپ

اول

کتاب «کمدی الهی» نوشتۀ دانته آلیگی یری ترجمۀ ابوالحسن تهامی

گزیده‌ای از متن کتاب

سرود یکم

شاعر، که راه‌اَش را در جنگلی تاریک گم کرده است، روشنایی خورشید را بر بالای کوه می‌بیند و بر آن می‌شود به بالا رود و در پرتو آفتاب راه خود را بیابد، اما چون پا به راه می‌گذارد چند درنده راه بر او می‌بندند و او دوباره به تاریکی فرومی‌افتد. درندگان قصد جان شاعر را کرده‌اند که ویرژیل از دور پدیدار می‌شود و شاعر از او  یاری می‌طلبد. ویرژیل درندگان را از سرِ راه او می‌راند و مژده می‌دهداَش که برآن است او را به تماشای دوزخ ببرد و شکنجه‌شوندگان دوزخی را به او بنمایاند و پس از آن وی را به برزخ بَرَد تا سپس به راهنمایی قدیسه‌یی (بئاتریس) به تماشای بهشت رَوَد. و با این مژده، شاعر از پی او به راه می‌افتد.

 

به نیمه راه در سفر زندگانی‌مان،[1]

به خود آمدم درون جنگل تاریکی،[2]

گمگشته وز رَهِ راست به دور فِتاده.

 

چه گویم! دشوار می‌نماید توصیف‌اش!

جنگلی تیغ‌لاخ و وحشی بود و چنان درهم تنیده و انبوه

که حتّا یاد‌اَش هراس می‌زاید؛

 

هراسی کز هراس مرگ کم‌تر نیست.

لیک نیک‌ورزی‌هایی نیز گذشت بدانجای

که شرح‌اش بازگویم‌ با هرچه دیگر که فرا دید‌اَم آمد

نیک نتوانم برشمرد که بِدان جایگه چه‌گونه‌ رسیدم،

کان دمْ خواب‌آلودگی حواس مرا پژمُرانده بود؛

و هم بدان سبب از راه راست جدا گشتم.

 

اما زان‌پس که رسیدم به پای تپه‌یی

که پایان درّه بود و آغاز کوهسار

و بیاکنده بود دل‌اَم را ز انزجار،

 

به بالا درنگریدم بر گریوه‌ی پهن‌اش

که روشن بود از پرتو آن سیّاره‌ که[3]

همه را در هرکجا به ره راست می‌بَرَد.

 

وانگاه آن ترس، که در طول شبی

به رنج پیموده در بِرکه‌ی دل‌اَم

رخنه کرده و برجا بود هنوز، فرو ریخت اندکی؛

 

و مانندِ جان به در بُرده‌یی از توفان

که نفس‌ بریده سر بگرداند از ساحل و

نظری کند به کوهاب‌ها و ورطه‌ی دریا

 

روح‌اَم، که هنوز می‌گریخت به پیش

برگشت و دوباره به آن گذر، کزان

ذیحیاتی جان به در نبرده بود، نگهی فکند.

 

و چون به تن خسته‌ دادم آرامی،

رَهِ چکادِ کوه را دوباره پیش گرفتم

و پای پسین پیوسته داشتم استوار.[4]

و شگفتا! در همان‌جا که پای به صعود نهادم،

پلنگی برابراَم آمد ، چالاک و تیزچنگ،[5]

با پوستی خال خال از سر تا به دُم،

 

مادینه ددی که نمی‌جنبید از برابر چشمان‌اَم،

و چنان بسته بود راه را بر من،

که بارها دل به بازگشت نهادم.

 

زمانْ نوپایی بامداد بود و دمیدن روز

و خورشید رَه سوی بالا می‌گرفت با آن ستارگان[6]

که با وی بودند از آغازین هنگامی

 

که با عشق الهی به جنبش درآمدند؛

و من با فرحناکی زمان، و دلنوازی بهار؛

با رنگارنگی پوست زیبای آن مادینه دد

 

فرصتی دیدم برای دلبستگی به امید،

لیک آن‌گه که شیری پدید گشت امید از میان برفت،[7]

و دل‌اَم دوباره فرو غلتید در هراس.

 

چنان می‌نمود کاهنگ من کرده‌ پیش می‌‌آید

با سرِ افراشته و شکم تُهی.

پنداشتی از هیبت‌اَش هوا هراسان بود.

 

و ماده گرگی بس آزمند به دنبال‌اَش؛[8]

که گفتی همه حرص‌های جهان انباشته است بر او،

و چه بسیار خلق را که غمین کرده است و آزرده.

اندام‌اَش هراسی طاقت‌سوز برمی‌انگیخت که

بر دل‌اَم رخنه کرد و امیدِ برشدن به چکاد تپه

چون دامنی بلند، ناگهان، از کف‌اَم برفت.

 

و همچو آن کس که مال بسیار ‌اندوزد و

شاد باشد، و ناگه به سببی آن مال از کف دهد

و در دل و اندیشه‌اَش اندوه خانه کند،

 

چنان شدم ز دیدن آن دد خون‌ریز که امید‌اَم ربود،

که گام به گام آهنگ من داشت و به قهقرام فکند

به پست زمین‌هایی که خموش است اندر آن خورشید.[9]

 

بدان هنگام که گام به پس می‌نهادم در زمین‌های پست

سایه‌ی پیکری جلوه کرد برابر چشمان‌اَم، که

آوای گرفته‌اش از درازای لب فرو بستن بود.[10]

 

چون ورا دیدم در پهنه‌ی کویر آواز دادم‌اش:

«ای هر آن‌چه هستی! ترحمی!

اگر به واقع مردمی، یا روح مردمی!»

 

به پاسخ گفت: «اکنون نه مردم‌ام

لیک زمانی مردم بودم و مرا پدر و مام

از لُمباردی و از شهر مانتووا[11] بودند.

 

زاده شدم به گاه سَروَری جولیوس

لیک بالیدن‌اَم به عهد آگوستوس بود،

به رُم، به زمانه‌ی خدایان پوچ و افسانه.

سخن‌سرایی بودم، و پهلوان منظومه‌های خویش را

فرزند برومند آنکیزس ساختم. همو[12]

کز تروا گریز را گزید، پس از سوختار سخت.

.

لیک تو، چرا آهنگ بازگشت داری به نگون‌بختی؟

چرا ره نمی‌سپری به سوی چکاد

که سرچشمه و مایه‌ی هر شادی‌ست؟»

 

« بگو مرا ویرژیل نیستی آیا تو ؟ آن چشمه‌ی فَیّاض،[13]

که بس رود ستُرگ سخندانی از تو مایه گرفته‌ است؟»

با شرمساری و سری به زیر گرفته ورا گفتم:

 

«با ارجی که می‌نهادم به دیوان شاعران

عشقی غریب و همتی عجیب مرا نصیب آمد و

به خوانشِ پی در پی منظومه‌های تواَم کشاند.

 

تویی استاد من و تویی پیشوای من

از تو و تنها ز تو شیوه‌ی گفتار خویش گرفتم؛

آن شیوه‌ی شیوا را که بس افتخار نصیبم کرد.[14]

 

بنگر آن دد را که گریخته‌ام از وی!

فرزانه‌ی اوستاد! در امان دار مرا از وی، کان مادینه دد

نبض و رگ و ذرّات وجوداَم را همه به لرزه فکنده‌ است.»

[1]. رویداد این شعر از روز به صلیب کشیدن عیسی مسیح، جمعه‌ی نیک(Good Friday) سال ۱۳۰۰ م. آغاز می‌شود که در آن روز دانته، به سی و پنج سالگی رسیده و به روایت تورات که عمر انسان را هفتاد سال می‌داند ( کتاب مزامیر،مزمور، ۹۰، ۱۰) به نیمه‌ی عمر آدمی پا نهاده بود. – لانگفلو.

[2]. مقصود از جنگل، حیات آدمی است، با انواع رذایل و پلشتی‌ها و ناآرامی‌های اجتماعی و سیاسی‌اش. – همو.

[3]. خورشید با همه‌ی معانی نمادین‌اش. بامدادی که وصف شده آغاز روز جمعه‌ی نیک است. _ لانگفلو.

در سامانه‌ی کیهان‌شناسی بطلمیوسی، خورشید نیز یکی از سیّاره‌ها بود.

[4]. این سطر دارای دو معنای واقعی و مجازی است. معنای واقعی‌اش این که  آهسته از کوه به بالا می‌رود و روی پای پسین استراحتی می‌کند؛ و معنای مجازی این که پای راست را، که نماد هوش است، به جلو می‌گذارد و متکی است به پای چپ که نماد اراده است. _ هالندر.

[5]. لذت‌های دنیوی و خطرات سیاسی فلورانس. دیدار درندگان در این بخش یاد آور عباراتی‌ست از باب پنجم کتاب ارمیاء نبی که از دیدن شیر و گرگ و پلنگ در بیابان می‌گوید. _ لانگفلو.

[6]. مقصود ستارگان برج بره است؛ چه، به باور پیشینیان، جهان را پروردگار در آغاز بهار آفرید! همو.

[7]. نماد بلندپروازی؛ و به لحاظ سیاسی خاندان سلطنتی فرانسه. _ لانگفلو.

[8]. اشاره به آزمندی؛ و به لحاظ سیاسی، کنایه از دربار رُم و قدرت موقت پاپ‌ها. _ همو.

[9]. دانته، به لحاظ سیاسی به جماعت گوئلف‌ تعلق داشت که طرفدار امپراتور آلمان بودند و مخالف با پاپ بونیفاچه‌ی هشتم، مخالفت پادشاه فرانسه، فیلیپ زیبا. به این علت بود که دانته را از زادگاه‌اش، فلورانس، تبعید کردند به زمین‌هایی که (خورشید خموش است در آن). _ همو.

[10]. اشاره به مغفول ماندن بررسی ادبیات کلاسیک پیش از دانته.

[11]. Lombardia، ناحیه‌یی در شمال ایتالیا به مرکزیت میلان و . Mantovaیکی از شهرهای آن. ویکی‌پدیا.

[12]. Anchises از خاندان شاهی تروآ که پس از سوختن آن شهر، به دست یونانیان، به سیسیل گریخت. آفرودیت الهه‌ی زیبایی و عشق چون وی را دید عاشق پیکراَش شد و فرزندی برای‌اش به دنیا آورد که وی را آئه‌نیاس (Aeneas) نامیدند، و ویرژیل او را پهلوان سه منظومه‌ی حماسی خود، به نام آئه‌نید( Aeneid)، قرا داده است.

[13]. در این عبارات دانته از احترام عمیقی را بازتاب می‌دهد که اروپاییان در سده‌های میانی برای ویرژیل قایل بودند. – لانگفلو

[14]. دانته از موفقیت دو کتاب شعر خود: زندگی نو،Vita Nuova، و آوازها Canzoni با اطمینان سخن می‌گوید. – همو.

 

انتشارات نگاه

کتاب «کمدی الهی» نوشتۀ دانته آلیگی یری ترجمۀ ابوالحسن تهامی

اینستاگرام انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “کمدی الهی”