گزیده ای از کتاب کلمات ساده عشق عاشقانه های برتر جهان
عشق، چيزى بس عظيم است؛
خواهى ديد
حتى اگر همهى جهان را آتشِ انقلاب فراگيرد
باز جايى در سبزهزاران
عاشقان براى گرفتنِ دستانِ يكديگر
مجالى خواهند يافت…
در آغاز کتاب کلمات ساده عشق عاشقانه های برتر جهان می خوانیم
آشنايى 11
دردْآشنايى 21
شعرِ آغاز 24
شهرِ گناهآلود 30
ترانهاى دربارهى دختركان 32
فلسفه 34
ترانه 36
صدها بار هيچ 38
گفتوگو 42
حسرت 46
سالِ تلخ 48
پوستى دارى پريدهرنگ همچون گلِ برف… 52
ترانهى وطن 54
زمانهى ما 56
دلبسته 60
آن زائرانِ شامگاهان… 62
ساكنِ روان 66
در آبىِ عشق 70
شعر 76
از : ترانهى زباله 80
ترانهاى در پايان 84
تنها يكبار… 88
اما تو بسيار نزديك بودى… 92
در هر بوسه 94
نخستين اشكهاى عشق 98
از غزلهاى عاشقانهى سليمان… 100
عشق 102
سرِ مريم باكره 106
بهشتِ گمشده 114
از : شعرِ برت سوكارت، ملكهى زيبايى جهان 122
از : شعرِ ديدار با ولاديمير كومارك نقاش 126
جدال با فرشته 128
بارانِ زمستانى 132
ياس 138
شاعر بودن 140
شمعدان 144
ياد 148
شعبدهباز 152
حملهى هوايى 154
ديگر هرگز… 166
كنسرتوى باخ 170
عاشقان 174
ترانهاى از يك اينترمتزو 176
و اكنون وقت بدرود است 180
آشنايى
ياروسلاو سايفرت (Jaroslav Seifert) 23 سپتامبر 1901 در يكى از محلّاتِ كارگرنشينِ پراگ بهنام Z§iz§kov بهدنيا آمد. وى در سراسرِ عمر، هميشه از محلهى زادگاه خود با اين مشخصات ياد مىكرد: فضايى كاملا كارگرى، با اتاقهاى اجارهاى بسيار، قطارهاى راهآهن، بالكنها، ميكدهها و لهجهاى خاص شبيه لهجهى محلهى كاكنى[1] در لندن.
سايفرت تا مدتهاى مديد، حالات و حركاتِ خاصِ جوانانِ اين محله را با خود يدك مىكشيد. يكى از دوستانِ شاعرِ او نخستين ديدار خود را با سايفرت جوان اينگونه وصف مىكند :
از آنسوىخيابانمردىشلنگانداز مىآمد؛بهجاىيقهى بسته، دستمالگردنىبا گرهىشل داشت و پيپى بر گوشهى لب. مرتب آبِ دهانش را بر زمين مىانداخت؛ تيپِ متعارفِ شاعران در آن روزها. بىاراده بهسوىِ او رفتم: «آيا شما سايفرتايد؟» پرسيد: «آيا شما اهل Z§iz§kov هستيد؟». من اهل Z§iz§kov نبودم اما او، سايفرت بود.
مادر سايفرت كاتوليكى مؤمن بود و پدرش سوسياليستى خدانشناس. سايفرت با هر دوىِ آنها ميانهى خوبى داشت. بهرغمِ تنگناهاى مالىِ خانواده، سايفرت توانست در دبيرستانى خوب ثبتنام
كند؛ اما تحصيلاتش را به پايان نرسانيد و به فعاليتهاى روزنامهنگارى روى آورد و خود را وقف ادبيات كرد. بعدها در وصفِ اين دوران نوشت، همهى وقت خود را به تمرين شعر و شاعرى مىگذرانيده است.
سايفرتِ نوجوان، پيشاز سرآمدنِ جنگ جهانى اول و قبل از شكلگيرىِ چكسلواكى كه هنوز يكى از ايالاتِ كشورِ پادشاهى اتريش ــ مجارستان محسوب مىشد، كارش را رسمآ بهعنوانِ يك شاعر آغاز كرد. اشعار اوليهى او مضامينى پندآميز داشتند و همدردى و حسّاسيّت شاعر را به طبقهى پرولتاريا و آنارشيستها نشان مىدادند. در اكتبر 1918 كه چكسلواكى به استقلال رسيد، سايفرت به جناح چپ حزبِ سوسيال دمكرات پيوست و در سال 1921 كه حزب كمونيست سازماندهى شد، وى يكى از اعضاى رسمى و فعالِ آن گشت.
نخستين مجموعهى شعرِ سايفرت، شهر، غرقه در اشك بهعنوانِ يكى از اصيلترين آثار پرولتاريايىِ تاريخ چك شناخته شده است؛ با اينهمه حتى در چنين كتابى نيز، سايفرتِ شاعر،بيشتر از سايفرتِ سياستمدار خودنمايى مىكند. در اين اشعار، عشق، پاكى و حقيقت، مدام فخر مىفروشند به رياكارى و فسادِ سياست. انقلابىها كه مصالح عمومى را به علايق فردى ترجيح مىدهند، نمىتوانند به چنين ابياتى كه در شعرِ سايفرت آمده روى خوش نشان دهند :
عشق، چيزى بس عظيم است؛
خواهى ديد
حتى اگر همهى جهان را آتشِ انقلاب فراگيرد
باز جايى در سبزهزاران
عاشقان براى گرفتنِ دستانِ يكديگر
مجالى خواهند يافت…
تمايل سايفرت به انقلاب، ناشى از اعتقاد او به لزومِ تغييرِ وضعِ طبقهى كارگر و بالا بردنِ سطح زندگىِ قشر محروم است و نه شيفتگى او به قدرتِ سياسى و خشونت. عشق در او همواره بر نفرت چيره است.
بعضى از نخستين اشعار او در عينِ سادگى، سهولت و صراحت در اوجِ توانايىِ كلامِ شاعرانه است :
پنجرهاى دارم
با روزى بهارى شناور در روحِ آن
مثل قايقى بر رودخانه با پرچمى صورتى،
سگى دارم
با چشمانى انسانى،
دفترچهاى آبى دارم
با نام سى و سه دختر زيبا در آن.
……….
نيز از ياد نخواهم برد
جعبهاى خالى دارم از واكس كفش،
گلدانى غمناك، خشكيده بر لبهى پنجره،
شاخهگلى در جادگمهام
و اشكهايى لبريز در قلبم.
تعدادى از دوستانِ نوگراىِ سايفرت مانند كارل تيگه و استانيسلاو نئومان نقشِ مهمّى در بريدنِ سايفرت از شيوهى پرولتاريايىِ اشعار او و آشنا كردنش با سبكهاى جديد و پيشرو شعرى داشتند. در 1920، سايفرت يكى از تشكيلدهندگانِ گروهِ نويسندگان و شاعرانِ مدرن بهنام دِوِتسيل شد. دِوِتسيل كه نامِ گياهى دارويى و گلى خودروست، در لغت بهمعناى «هفت نيرو» يا «معجون» است.
زندگى و آثار سايفرت در سالهاى دههى 1920، با فعاليتهاى اين گروهِ مهمِ ادبى و نيز نهضتهاى ديگرى به نام پوئتيسم (Poetism)
عجين شد. براى پى بردن به خواستههاى جاهطلبانه، پرغرور و پرطمطراقِ اين گروه، كافىست نگاهى به سطورى از اين بيانيه بيفكنيم :
مقدّم بر همهى فعاليتهاى خلّاقهى انسان، وظيفهى مهم و حياتىِ مرمّت و نوسازىِ جهان قرار داد… شاعران و متفكران، بايد شانه به شانهى سربازانِ انقلابى حركت كنند. هدفِ آنها يكسان است… تنها يك جاده به آينده منتهى مىشود… هنرِ گذشته، چه آن را كوبيسم، فوتوريسم، اورفيسم يا اكسپرسيونيسم بناميم، هنر را فىنفسه زيبا و كافى مىپنداشت.
دِوِتسيل هنر را وقف اهدافِ پرولتاريايى، كمونيستى مىخواست. Poetism زندگى را خود، شكلى از هنر مىدانست و معتقد بود ساير رشتههاى هنرى بايد زيرِ سايهىآن باشند. آرزوىآرمانىِپيروان Poetismپيوند دادنِ زندگى با رشتههاى هنرى بود، چندان كه در آيندهى دور، هنر و زندگى به يگانگى نائل شوند. رهبر نظريهپردازان، دوست سايفرت، كارل تيگه بود.
سالهاى دههى بيست براى سايفرت و دوستانش، دوران سرمستى جوانى، گاه خودنمايى و همواره فعاليت پرشور در شعر، روزنامهنگارى، هنر و بحثهاى سياسى بود. اعضاىِ اين گروه، متشكل از مردان و زنانِ جوان، مدام در كافهها و بارها گرد هم جمع مىشدند و دربارهى هنر و زندگى تبادل نظر مىكردند. در اين دوره آثار بسيار قابل ملاحظهاى در ادبيات پديد آمد. آنها خود را جسور، مبتكر و انقلابى مىديدند. و البته بودند.
سايفرت، براى روزنامهها و جُنگهاى ادبىِ گوناگون مىنوشت كه تعدادى از آنها كمونيست بودند. نيز در يك بنگاه انتشاراتى و كتابفروشىِ كمونيستى در پراگ كار مىكرد و در اواخر دههى 1920، سردبيرى نشريهى كمونيستىِ معتبرى را بهعهده داشت.
نخستين كتابِ شعر سايفرت، شهر، غرقه در اشكها در بيست سالگى
او انتشار يافت. بعد از آن، وى ضمنِ انتشار دفترهاى شعر ديگرى از خود، ترجمهى اشعارى از شاعرانِ سمبوليستِ روسيه و فرانسه همچون الكساندر بلوك و پلورلن و گيوم آپولينر را نيز به چاپ رسانيد. سايفرت همراه دوستِ خود تيگه دست به سفرى طولانى از وين تا شمال ايتاليا، مارسى و پاريس زد. نيز در سالهاى 1925 و 1928 از شوروى ديدار كرد.
در اواخر دههى 1920 سايفرت اندك اندك احساس كرد دِوِتسيل ارزشهايش را براى او و دوستانش از دست داده است.
در 1929، سايفرت همراه با هشت نويسندهى صاحبنام چك كه كمونيست بودند، اعلاميهاى را در اعتراض به اعمالِ محدوديتهاى فرهنگىِ رهبرى جديد حزب امضا كرد. اين عمل باعثِ اخراج او از حزب شد، نيز رانده شدنش از Deve§tsil. وى برخلاف بقيهى امضاكنندگان هرگز ديگر به حزب نپيوست، از آن پس، تنها بهعنوان خبرنگار و سردبير براى نشريات مختلف مثل روزنامهى سوسيال دموكراتيك Prava lidu كار مىكرد. كتابهاى شعر متعددى نيز منتشر كرد و در كنار آنها مجموعهاى از شعرِ قرنِ نوزدهم چك در دسترس علاقمندان قرار داد.
در كتابهاى شعرى كه سايفرت به سالهاى 1929، 1933 و 1936 منتشر كرد، سبكِ خاص خود براى استفاده از خوشنوايىِ الفاظ را گسترش داد: اشعار او اكثرآ بسيار كوتاه بودند و از فرط آهنگين بودن به ترانه مىمانستند. موضوع اين اشعار به زيبايىِ زن و لطافت روح او اختصاص داشت و به گذرا بودنِ عشق.
حدود سال 1937، كتابِ هشت روز منتشر شد. اين اشعاربه شرح اندوهى مىپردازند كه بيشتر مردمِ چك آن را در قلب خود بازمىيابند؛ اندوهِ از دست دادنِ نخستين رئيسجمهور توماس گاريگه مازاريك، فيلسوف و دولتمردى كه از نظر آنها، مظهر استقلال و دموكراسى و نخستين جمهورى چكسلواكى است.
چراغها را خاموش كن كه به سال 1938 منتشر شد، يادداشت روزانههاىِ شاعرانهاى بودند در وصفِ ماجراى تهديد آلمان هيتلرى كه در ابتدا با بسيج ارتش و يكپارچگى و اتحاد مردم چكسلواكى براى دفاع از خاك چكسلواكى، لحنى سرشار از شور و هيجان دارد و زمانى كه به دستورِ رئيسجمهورِ وقت بنس و پيروِ تصميماتِ كنفرانسِ مونيخ در سپتامبر 1938 ملت، وادار به تسليم و دست كشيدن از مرزهاى ملّى مىشود، لحنى تاريك و غمانگيز مىيابد.
در مارس 1939، بازماندهى خاك چكسلواكى توسط ارتشِ نازى اشغال شد. سايفرت طى دورانِ اشغالِ آلمانىها و جنگ جهانى دوم، سه كتاب شعر منتشر كرد و اشعار او در بالا بردنِ روحيهى مردم و تقويت اراده و تصميم آنها براى پايدارى بسيار مؤثر و كارساز بود. اين اشعار كه عشق به سرزمين مادرى، عشق به پراگ و زبانِ چك را مىسرودند، در قلوبِ مردم جاى گرفتند و به محبوبيت سايفرت، قدرشناسانه دامن زدند. ميان سالهاى 1939 و 1945 مردم او را بهعنوانِ شاعر ملى خود انتخاب و تكريم كردند. خاطراتِ دلهرهآورِ خودِ او از دورانِ اِشغالِ نازىها در ماهِ مه 1945 با نثرى پركشش و نفسگير در كتابِ شرح حال او آمده است.
با آزاد شدنِ كشور در ماه مه 1945، سايفرت دوباره فعاليتهاى روزنامهنگارى خود را از سر گرفت. اما بعد از روى كار آمدن يك دولت كمونيستى در فوريهى 1948، او خود را در مطبوعات، مطرود و منفور يافت. به او تهمت اجنبى، بورژوا و دشمن خلق مىزدند. سايفرت از فعاليتهاى اجتماعى كناره گرفت و به ويرايشِ كارهاى نويسندگانِ چك و ترجمه قناعت كرد. ترجمهى او از متنِ كتابِ مقدس، فصلِ غزلِ غزلهاى سليمان، شاهكارى در زبان چك است.
بعد از 1945، در فضاى نسبتآ باز فرهنگى، گزيدهاى از اشعار او همراه با تعدادى از كارهاى تازهاش به چاپ رسيد. در 1956، بعد از لغوِ محدوديتها در اتحاد جماهير شوروى، سايفرت در دومين كنگرهى اتّحاد نويسندگانِ چكسلواكى از پشت تريبون اعلام كرد: «به اميد اينكه ما وجدانِ مردمِ خود باشيم. باور كنيد در سالهاى اخير، ما نهتنها وجدانِ
تودهها و عامهى مردم كه وجدانِ خود نيز نبودهايم. هرآنكه دربارهى حقيقت سكوت اختيار كند، دروغ گفته است.»
خواستهى سايفرت،برملا كردنِ نقشِ جور و نشانِ ستم در دورانِ حكومتِ استالين و دادخواهى از مظلومين و محرومين بود. شاعر كه در سالهاى دههى بيست بهخاطر اشعار غنايىِ لطيفاش شهرت داشت اكنون سخنگوىِ وجدان جامعه و مدافع منافع مردم شناخته مىشد.
سخنانِ سايفرت، حضّار را سخت تحت تأثير قرار داد، به همان اندازه نيز ظاهرِ فيزيكى او. شاعر بهزحمت راه مىرفت، به كمك عصا. اما وقتى نشست چون صخرهاى بهنظر مىرسيد: استوار، محكم و پرصلابت.
بعد از يك دهه سكوت، سايفرت با شعرهاى تازه كه لحنى ديگر و رنگ و رويى ديگر داشتند به ميدان آمد. در دفترِ شعرِ كنسرت در جزيره، 1965، و دفاتر بعدى، او با دست شُستن از قافيه و استعاره، اشعارى ساده، گزارشى و بىپيرايه خلق كرد كه ديگر هيچ شباهتى به آن سرودههاى آهنگينِ ترانهمانند نداشتند. در 1967، طىّ جشن بهار در پراگ، جايزهى بنگاهِ نشرِ نويسندگان چكسلواكى را دريافت كرد و همان سال هنرمند ملى كشورش لقب گرفت.
در 1968، دخالتِ نظامى شوروى در چكسلواكى، سايفرت را واداشت، بهرغمِ بيمارى جدى، از بستر برخيزد، و خود را با تاكسى تلفنى به ساختمان انجمن نويسندگان برساند. نويسندگان او را بهعنوانِ رئيس
موقت اتحاديهى مستقل انتخاب كردند. يك سال بعد اين اتحاديه منحل شد. بيمار و منزوى، سايفرت به نوشتن ادامه داد. اشعار تايپشدهاش، تكثير مىشد و دست به دست مىچرخيد. او در يكى از حومههاى پراگ مىزيست و هركه را كه به ديدارش مىرفت يارى مىرساند. در همين زمان خاطراتش را بهعنوان شاعر به رشتهى تحرير مىكشيد. اين زندگينامه، دايرةالمعارفِ كاملى از زندگى فرهنگىِ پراگ است. سايفرت در آنها، شصت سال همكارىِ مستمر با نويسندگان، هنرمندان و روزنامهنگاران را با جزئيات زندگى خصوصى خود در هم آميخته و مجموعهى جذابى فراهم آورده است.
بين سالهاى 1968 و 1975، گزيدهاى از كارهاى قديمى او در داخل چكسلواكى به چاپ رسيد، اما كارهاى تازهاش تنها در نشريات چك زبانِ خارج از كشور امكان نشر يافت. 16 آگوست 1976 سايفرت در حمايت از گروه موزيكالى كه مورد حمله قرار گرفته بودند نامهى سرگشادهاى به نويسندهى شهير آلمانى، هانريش بل نوشت و از او يارى خواست. اين نامه توسط منشورِ 77 كه سايفرت از اولين امضاءكنندگان آن بود در بسيارى از مطبوعات جهان انعكاس يافت.
با گذشت ساليان، اشعار تازهى سايفرت ديگربار اجازهى چاپ در داخلِ چكسلواكى را يافتند. ترجمهى انگليسى آثارش توسط ادوارد اُسرس، لينكافين و ديگران در انگلستان و آمريكا به چاپ رسيدند. گلچينى از اشعارِ ادوارِ مختلفِ زندگىاش در چك، تورنتو و پراگ منتشر شدند. وقتى خاطراتش تحت عنوانِ «همهى زيبايىهاى جهان»، در 1981 در چك، تورنتو به چاپ رسيد، و بعد در كلن آلمان، همزمان، با همان عنوان اما با حذف و تغييرات كمتر در پراگ نيز انتشار يافتند :
زندگى من راهش را بس با شتاب درنورديد.
كوتاه بود
براى آرزوهاى بزرگ و پايانناپذيرِ من.
مرگ، بىآنكه خبر كند
از راه رسيده است
بهزودى حلقه بر در خواهد كوفت
و داخل خواهد شد.
در آن لحظه
از وحشت و هراس
نفس در سينهام حبس خواهم كرد
و از ياد خواهم برد برآوردنِ آن را.
در اكتبر 1984، وقتى سايفرت جايزهى نوبل را برد، سرانجام چشمِ جهانيان متوجهى او شد. خبرنگاران تلويزيون و روزنامهنگاران بهسوى او هجوم بردند. او به سرودن ادامه داد اما بيمارى باشدت بيشترى به او حمله كرد.
در آخرين ديدارى كه با او در بيمارستان داشتم او را بسيار زندهدل، هشيار و پرشور و شوق يافتم. نسبت به همهى وقايعى كه در جهان مىگذشت، خود را كنجكاو و حساس نشان مىداد. و سؤالات فراوان از من مىپرسيد؛ دربارهى زندگى در آمريكا، دوستان، سياست و گورباچف. مخاطب را از انرژى سرشار مىكرد.
ياروسلاو سايفرت روز دهم ژانويهى 1986 درگذشت.
جرج گيبين
دردْآشنايى
[1] Cockney اهل بخش شرقى شهر لندن كه مردمِ آن لهجهى خاصّى دارند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.