گزیده ای از رمان پیرمرد و دریا
مردم ساحل هیجان زده متوجه ماهی بزرگ ، که به قایق پیرمرد بسته شده بود می شوند ، که از آن فقط یک اسکلت عظیم و غول آسا باقی مانده بود ..
در آغاز رمان پیرمرد و دریا می خوانیم
ارنست همينگوى (1899 ـ 1961) رماننويس و داستان كوتاهنويس آمريكايى، نويسندگى را با كار براى مطبوعات و خبرنگارى آغاز كرد.
داستان كوتاه پيرمرد و دريا (1952) داستان تكاندهنده ماهىگيرى پير از سرزمين كوبا است كه سانتياگو نام دارد و از 85 روز پيش از آغاز حوادث اين داستان حتى يك ماهى نگرفته بود. برخى از منتقدان معتقدند كه پيرمرد و دريا از لحاظ ساختار و سبك، داستانى كامل است.
گاهشمار زندگى و زمانه همينگوى
پاييز 1952. داستان پيرمرد و دريا نخستين بار در شمارهاى از مجله لايف منتشر مىشود. به فاصله 48 ساعت 650, 318,5 نسخه آن به فروش مىرسد. چاپ آمريكايى كتاب بهتعداد 000,50 نسخه و چاپ بريتانيايى آن به تعداد 000,20 نسخه پيشفروش مىشود. منتقدان كتاب گيج و آشفته مىشوند. مردم اين نويسنده ريشوى ژوليدهموى را كه تلفيقى از دو چهره «پدربزرگ» و «ناخداى دريا» است عملا مىپرستند.
- 1953. ارنست همينگوى جايزه پوليتسر را براى نوشتن داستان پيرمرد و دريا دريافت مىكند. 1954. همينگوى جايزه نوبل ادبيات را كه بزرگترين جايزه رسمى قابل دريافت توسط هر نويسنده بهشمار مىرود دريافت مىكند. در اين جايزه، مخصوصآ از داستان پيرمرد و دريا نام برده شده است.
2 ژويه 1961. صبح روز يكشنبه. همينگوى سحرگاهان در خانه تكافتاده خود در شهر كچام در ايالت آيداهو از خواب برمىخيزد. تفنگ ساچمهاى دولول خود را پرمى كند. قنداق تفنگ را بر زمين و لوله تفنگ را بر پيشانىاش مىگذارد و ماشه را مىچكاند.
فهرست نامدارانى كه به زندگانى خود خاتمه دادهاند بسيار طولانى است. گاهى، كسى كه خودكشى مىكند يادداشتى از خود باقى مىگذارد، ولى ما غالبآ مجبوريم علت يا علتهاى اينگونه خودكشىها را حدس بزنيم. ارنست همينگوى هيچ يادداشتى در مورد علت خودكشىاش برجا نگذاشت اما جملات بسيارى درباره زندگى برجا گذاشت ـ آن هم از زبان شخصيتهايى كه در داستانهايش مىآفريد. «پيرمرد» او مطمئنآ يكى از اين شخصيتها و شايد هم شخصيت اصلى است. شايد من و شما بتوانيم به وجود رابطهاى بين پيرمرد و تصميم همينگوى براى پايان دادن به زندگىاش در روز 2 ژويه 1961 پى ببريم يا نبريم. ولى ترديدى نيست كه چنين امكانى وجود دارد.
شصت و دو سال زندگى خود همينگوى، خود داستانى جالب است. اما همين سالها در پرتو داستان «كوچك» ماهىگير پير كوبايى و نبرد سهروزهاش با يك ماهى بزرگ، حتى جالبتر مىشوند. پيرمرد، يا سانتياگو، شاهد اين نبرد و نفى، شكست و زيان، افتخار و پيروزى مىشود. همينگوى نيز در زندگى خود چنين بود.
آيا اين بدان معنى است كه پيرمرد اين داستان، خود همينگوى است؟ آيا همينگوى مىخواسته است بگويد: «ايناست بازنمايى زندگى كوتاه شده و نمادين من»؟ با آنكه برخى منتقدان با اين نظر موافقند، ولى خود همينگوى آن را تأييد نمىكرد. هركسى مىتواند به اين جنبه بينديشد و از آن لذت ببرد. اما به گفته قدما، «هر نوشتهاى، دستكم تا اندازهاى، بازتابى از زندگى نويسندهاش است.» شايد در مورد اين داستان نيز همين نظر حقيقت داشته باشد. انديشههايى چون پيكار، نفى، شكست، زيان، افتخار و پيروزى را در ذهنتان زنده نگهداريد. در رويدادها يا دورههاى مهم و بزرگ زندگى همينگوى بهدنبال آنها بگرديد. سپس آنها را در داستان پيرمرد و دريا جستجو كنيد.
انسانى كه دوره بزرگسالىاش را به شكلى جسورانه و زورمندانه در كشورهاى سه قاره جهان گذرانده بود، نخستين سالهاى عمرش را با سكوتى نسبى و در شهرى آرام پشت سر گذاشت. همينگوى روز 21 ژويه 1899 در شهر اوكپارك از ايالت ايلينويز چشم به جهان گشود. در نوجوانى، ماهيگيرى ماهر شد و در اطراف كلبه تابستانى خانوادهاش در ميشيگان نيز به شكار مىپرداخت. ماجراهاى اين دو سرگرمى، شيرينترين خاطرات دوره نوجوانى او را تشكيل مىدهند.
مادر همينگوى به هنرها، مخصوصآ به موسيقى، خيلى علاقمند بود. همينگوى جوان، درسهاى آواز و نوازندگى ويولنسل را از مادرش فرامىگرفت و قرار بر اين بود كه آنها را در «اتاق موسيقى» خانه بزرگشان تمرين كند. اما به محض آنكه مادرش از خانه بيرون مىرفت، او وسايل و آلات موسيقى را در گوشهاى از اتاق جمع مىكرد و با دوستانش به تمرين مشتبازى مىپرداخت. درست مانند يك شورشىِ كوچك رفتار مىكرد. اما همين كار، از روحيه فردگرايانه همينگوى
حكايت دارد، كه در سالهاى بعدى عمرش جلوهاى آشكار پيدا كرد.
اين فردگرايى زمانى به ثمر رسيد كه همينگوى تحصيلات دبيرستانىاش را به پايان رسانيد و با آنكه از دانشآموزان خوب و درسخوان بود علاقهاى به وارد شدن در دانشگاه از خود نشان نداد.
وقتى ارتباطى بين زندگى همينگوى و داستان پيرمرد و دريا برقرار مىكنيد، اين فردگرايى را بر انديشههاى پيشين در ذهنتان بيفزاييد. سانتياگوى پير نيز همانند همينگوى يك عاشق سينهچاك نيست. «اما آنچه هست فقط خودتى.» اغلب منتقدان با اين نظر موافقند كه فقط يك همينگوى وجود داشته است و شايد ته دلشان بخواهند بگويند كه در هيچ جايى نمىتوان نظير همينگوى را پيدا كرد.
همينگوى بهجاى آنكه شيفته دانشگاه باشد شيفته جنگ بود. سه سال از جنگ جهانى اول گذشته بود كه مدرك ديپلم دبيرستان را بوسيد و كنار گذاشت و تصميم گرفت تا عمليات جنگى فروكش نكرده است به آن بپيوندد.
اما همه با او مخالفت كردند: نخست، پدرش به او اجازه داخل شدن در ارتش را نداد. اما وقتى اجازه پدرش را گرفت، ارتش از پذيرفتن او به علت ضعف ديد يكى از چشمهايش خوددارى كرد.
درست است كه همينگوى چيزى از جنگ نمىدانست ولى تا اندازهاى با خشونت آشنا شده بود. در روزنامه كانساس سيتى استار بهعنوان خبرنگار نوپا استخدام شد تا از حوادث پليسى و بيمارستانى گزارش تهيه كند. سرانجام از نزديك با جنگ آشنا شد. پس از پيوستن به سازمان صليب سرخ ايتاليا بهعنوان راننده آمبولانس، راهى خطوط جبهه شد.
در يك بمباران ديوانهوار نيروهاى ايتاليا توسط اتريش، همينگوى مأمور شد يك سرباز زخمى را به جايى امن انتقال دهد. در حالى كه سرباز را روى دستانش حمل مىكرد، در تيررس دويست تركش خمپاره قرار گرفت و چند جاى بدنش بر اثر گلولههاى تيربار زخم برداشت. گرچه اين كار با آنكه فوقالعاده و عجيب بود، چرا او خودش را در معرض چنين خطرى قرار داد؟ يك توضيح آن است كه بگوييم همينگوى از روى غريزه عمل مىكرد و چندان نمىانديشيد. توضيح ديگر آن است كه بگوييم عمدآ چنين مىكرد، زيرا اين «همان كارى است كه بايد از مرد سر بزند.» اين نيز انديشه خوب ديگرى است كه به هنگام تحليل پيرمرد بر پهنه دريا و رويارويى با سرنوشت بايد در ذهن خود نگهداريم. آيا سانتياگو نيز مانند همينگوى از روى غريزه عمل مىكند، چون چيزى بهتر از اين سراغ ندارد؟ يا آنكه آگاهانه با خطر و دردهاى آن درگير مىشود ـ با دانستن اينكه ممكن است زنده نماند؟ اين اقدام نظامى قهرمانانه همينگوى، لحظهاى سرشار از افتخار براى همينگوى با خود بههمراه داشت: دريافت نشان از دولت ايتاليا و بر سر زبانها افتادن چند داستان پر آب و تاب در روزنامههاى شهر زادگاهش. يك لحظه نفى هم برايش داشت: پرستارى آمريكايى، كه همينگوى عاشقش شده بود، در روزهايى كه از بيمارى بهبودى پيدا مىكرد پيشنهاد ازدواج همينگوى را رد كرد.
افتخار استقبال قهرمانانه از بازگشت همينگوى به وطن آنقدرها دوام نياورد. اينبار همينگوى تصميم گرفت نويسندگى پيشه كند. ولى مجلات، يكى پس از ديگرى، مقالهها و داستانهايش را رد مىكردند.
وقتى همينگوى عبارت «كارى انجام نمىدهم» را بهكار برد با ناخشنودى خانوادهاش مواجه شد، چون آنها تصور كردند پسرشان بهجاى كار كردن به يللىتللى كردن روى آورده است. هديه جشن بيست و يكمين زادروز همينگوى نامهاى بود با عبارت «از اين خانه بيرون شو و تا شغلى درست و حسابى دست و پا نكردهاى اينجا پيدات نشود»، كه مادرش شخصآ به دست او داد. همينگوى از خانه بيرون شد، كارى درست و حسابى پيدا كرد، با دخترى بهنام هدلى ريچاردسن ازدواج كرد، و با شغل خبرنگارى روزنامه تورنتو استار به پاريس رفت. كارش در اين روزنامه موفقيتآميز بود. ولى ديگر كارهاى ادبىاش، يعنى همان كارهايى كه از ديد خودش اهميت داشتند، موفقيتآميز نبودند. همينگوى همچنان نوشتههايش را به روزنامهها و مجلهها مىفرستاد، آنها هم بىدرنگ رد مىكردند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.