نفرین ابدی بر خوانندۀ این برگ‌ها

مانوئل پوییگ
احمد گلشیری

انوئل پوییگ (1932-1990) در یکی از شهرهای کوچک، غم زده و فلاکت بار آرژانتین به دنیا آمد. در رشته فلسفه درس خواند و سپس تحصیلات خود را در رشته کارگردانی سینما در چینه چیتای رم دنبال کرد و آنجا در کلاس کارگردانی با «دسیکا» و در کلاس فیلمنامه‌نویسی با «زاواتینی» هم‌درس بود. او کارهای گوناگونی را تجربه کرد و درنهایت به این دریافت از خود رسید که زندگی در شهر کوچک دوران کودکی‌اش یگانه منبع الهام خلاقانه او برای نوشتن داستان‌ها و رمان‌هایش است.
پوییگ این رمان را در دو فصل نوشته است. رمانی که در آن آقای رامیرز، پیرمرد هفتاد و چهار ساله‎ آرژانتینی در آسایشگاهی در نیویورک و لری، مرد جوان سی وشش ساله‌ای که مسئول هل دادن صندلی چرخ‎دار پیرمرد است، گفت‌وگوهای جذاب و گیرایی با هم دارند. رامیرز و لری درباره موضوعات گوناگون صحبت و خاطرات و خیالات بسیاری را با هم مرور می‎کنند.
مانوئل‌ پوییگ‌ در ژوییه‌ ١٩٩٠ چشم‌ از جهان‌ فرو بست‌. مرگ‌ این‌ نویسنده‌ شگفت‌انگیز در پنجاه‌ و هشت‌ سالگی‌ و در اوجِ قدرتِ آفرینندگی‌ از خُسران‌های‌ بزرگ‌ قرن‌ بیستم‌ به‌شمار می‌رود.

210,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 400 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
وزن

400

پدیدآورندگان

احمد گلشیری, مانوئل پوییگ

تعداد صفحه

272

سال چاپ

1402

موضوع

داستان خارجی

جنس کاغذ

بالک (سبک)

قطع

رقعی

نوبت چاپ

اول

کتاب نفرین ابدی بر خوانندۀ این برگ‌ها نوشتۀ مانوئل پوییگ ترجمۀ احمد گلشیری

 

گزیده‌ای از متن کتاب

فصل یک

 

_ اینجا کجاست؟

_ میدون واشینگتنه، آقای رامیرِز.

_ می‌دونم میدونه، اما واشینگتنش رو نمی‌دونستم، جدی واشینگتن اسم یه آدمه، اولین رئیس‌جمهور آمریکا.

_ آره، شنیده‌م، ممنون.

_ … .

_ واشینگتن …

_ فکرش رو نکنین، مهم نیست آقای رامیرِز. فقط یه اسمه، همین و بس.

_ اینجا مال اون بابا بوده؟

_ خیر. فقط اسمش رو اینجا گذاشته‌ن.

_ اسمش رو؟

_ بله، چرا این‌جوری نگاهم می‌کنین؟

_ گفتی، اسمش رو اینجا گذاشته‌ن؟

_ ببینین، اسم من لَریه. اسم شما هم رامیرِزه و واشینگتن هم اسم این میدونه. گوش می‌دین؟ اسم این میدون واشینگتنه.

_ این رو که گفتی. چیزی رو که می‌خوام بدونم اینه که وقتی می‌گیم واشینگتن چه احساسی باید داشته باشیم؟

_ … .

_ گفتی که اسم اهمیتی نداره، پس، به‌نظرِ تو، چی مهمه؟

_ ببینین، چیزی که برای من مهمه معلوم نیست برای شما مهم باشه. نظرها فرق می‌کنه. متوجه هستین؟

_ پس بگو ببینم چی مهمه؟

_ من پول می‌گیرم صندلی چرخ‌دار شما رو راه ببرم، نه اینکه عقیده‌م رو نسبت به زندگی براتون شرح بدم.

_ آژانس تو رو استخدام کرده، همین ‌طوره.

_ بله، و دراومدن به من گفتن شما رو با صندلی چرخ‌دار این‌طرف و اون‌طرف ببرم، همین و بس. پولی که می‌گیرم به جایی نمی‌خوره، حالا اگه قرار باشه درس انگلیسی هم بهتون بدم، خرج جداگونه‌ای داره. شما که خبر دارین، هزینۀ زندگی توی نیویورک شرم‌آوره.

_ … لَری. من انگلیسی می‌دونم. لغات این زبون رو می‌دونم. لغات زبون فرانسوی و ایتالیایی رو می‌دونم. تک‌تک واژه‌های اسپانیایی، زبون مادری‌م رو می‌دونم، اما … .

_ … .

_ راستش، من توی کشورم حال خوشی نداشتم، یه‌سر و یه‌کله افتاده بودم، اما حواسم سر جاش بود، هنوز هم سر جاشه. همۀ واژه‌ها یادمه. اسم چیزهایی که آدم می‌بینه، می‌شنوه، بو می‌کنه، می‌چشه، لمس می‌کنه. اما چیزهای دیگه‌ای که … .

_ تو ذهن آدمه … .

_ نه، نه … اگه یه خُرده صبر کنی، منظور من رو می‌فهمی.

_ … .

_ تموم واژه‌ها رو می‌دونم.

_ جدی؟

_ بله. واشینگتن، لری، میدون، لَریِ جوون، رامیرِزِ پیر، خیلی پیر، هفتادوچهارساله و همین‌ طور درخت، نیمکت، علف، سیمان، اما واژه‌هایی مثل ضعف اعصاب، افسردگی، شعف، ساختگی … معنی این واژه‌ها رو نمی‌دونم.

_ دکترها یه ریز اینها رو به زبون می‌آرن.

_ یعنی می‌گین حرف‌هاشون رو روشن نمی‌زنن؟

_ … .

_ بهتر بود می‌پرسیدین.

_ من می‌دونم که این واژه‌ها دلالت به چه چیزی دارن. تعریف اونها رو تو فرهنگ لغت خونده‌م. اما شاید تازگی‌ها اونها رو تجربه نکرده باشم، بنابراین معنی اونها رو تا حدودی مى‌فهم … .

_ شما واقعاً همۀ این زبون‌ها رو می‌فهمین؟

_ آره… چه روز ز‌شتیه!

_ برای شما خیلی سرده؟

_ نه. من رو ببر وسط میدون. دیشب، تو خواب، یه درختی دیدیم شبیه اون که اونجاست. نزدیک اون درخت وسطیه.

_ ما؟

_ آره. من و تو و دیگرون. خیلی واضح می‌دیدیم.

_ چه خوابی رو می‌گین؟

_ خواب دیشب رو.

_ چی می‌خواین بگین؟

_ ما هر شب خواب می‌بینیم دیگه. گاهی بیشتر از یه خواب می‌بینیم. غیر از اینه؟

_ نه.

_ و تو خواب دیشب یه درخت شبیه اون بود و یکی از شاخه‌هاش یه‌عالم میوه داشت، اما فقط همون یه شاخه.

_ ببینین، آقای رامیرِز، آدم‌ها وقتی خواب‌ان، خواب می‌بینن. اما خواب هر آدم یه موضوع خاص خودشه.

_ منظورت اینه که تو دیشب این درخت رو ندیدی … و اون شاخه رو؟

_ آره، ندیدم.

_ … .

_ هیچ‌کس دیگه هم ندیده، فقط شما. تنها شما توی سرتاسر این دنیا.

_ چرا؟

_ چون این‌جوریه دیگه. وقتی آدم خواب می‌بینه، كاملاً تنهاست.

_ این‌قدر تند نرو. وقتی راه دست‌انداز داشته باشه، برای من بده، خیلی ناصافه.

_ عذر می‌خوام.

_ درد باز شروع شد.

_ چه دردی؟

_ درد سینه‌م.

_ می‌خواین برگردیم؟

_ خیلی تیر می‌کشه … .

_ گوش کنین، من شما رو برمی‌گردونم.

_ نه، اونجا نه، خواهش می‌کنم.

_ نمی‌خوام دردسر درست بشه. اگه حالتون خوب نیست، برمی‌گردیم.

_ خواهش می‌کنم این‌قدر تند نرو.

_ عذر می‌خوام.

_ عذر می‌خوام؟ این ورد زبون همه‌ست. معنی‌ش چیه؟

_ … .

_ معنی‌ش چیه؟

_ … .

_ این‌جوری بهم نگاه نکن. می‌دونم عذر می‌خوام چه معنی می‌ده؟ معنی‌ش اینه که آدم نباید کاری رو می‌کرده. اما وقتی آدم به زبون می‌آره، چه احساسی داره؟

_ … .

_ خیلی تیر می‌کشه … . خواهش می‌کنم، لری، یه چیزی بگو، توی خیابون یه چیزی بهم نشون بده یا اینجا، توی پارک، هرچی باشه. تا درد از جونم دور بشه. تحملش رو ندارم … .

_ نباید اصرار می‌کردین تو همچین هوای سردی بیایین بیرون. تقصیر خودتونه.

_ من رو ببر تو یکی از اون خونه‌ها. اون خونه‌ها قشنگ و قدیمی‌ان. حتماً خیلی گرم و نرم‌ان.

_ یه وقتی خونه بوده‌ن، حالا دیگه دفترن. مال دانشگاه. ما اجازه نداریم بریم. اونها دارن سفارش غذا می‌نویسن. اون مرد. اون مردی که اونجاست، از چی داره فرار می‌کنه؟ انگار حالش خوب نیست.

_ داره نرمش می‌کنه. داره ورزش می‌کنه.

_ اما صورتش چی، انگار یه چیزی‌ش هست. حتماً حال درستی نداره.

_ نه داره به خودش فشار می‌آره. براش خوبه.

_ اما من خیال می‌کردم وقتی آدم‌ها همچین قیافه‌ای پیدا می‌کنن، دارن رنج می‌برن.

_ درسته، اون داره به خودش فشار می‌آره. اما بعدش دیگه تا موقع شب حال خوبی داره.

_ تو از کجا می‌دونی؟

_ آخه من هم نرمش می‌کنم. من هر روز صبح می‌دوم، و شاید هم همچین قیافه‌ای پیدا می‌کنم.

_ اون زن رو می‌بینی که داره از خیابون رد می‌شه؟

_ خب، چی؟

_ هل بده، من رو ببر پیشش. تیر می‌کشه، جوون، فکرش رو هم نمی‌تونی بکنی.

موسسه انتشارات نگاه

کتاب نفرین ابدی بر خوانندۀ این برگ‌ها نوشتۀ مانوئل پوییگ ترجمۀ احمد گلشیری

موسسه انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “نفرین ابدی بر خوانندۀ این برگ‌ها”