کتاب نامه های ون گوگ ترجمه رضا فروزی
گزیدهای از کتاب “نامههای ون گوگ” ترجمۀ “رضا فروزی”
پیشگفتار
برای پرورش ذوق و توسعۀ دیدِ هنرجویان مستعد و جوان، از اقدامات مؤثر و سودمند که میتوان صورت داد یکی تهیه و نشر متونِ مناسب از احوال و آثار هنرمندان بزرگ جهان است؛ زیرا آنچه هنرجو در کارگاه از تعلیم استاد فرامیگیرد رمزکار و درس تکنیک و شیوۀ طرحریزی و رنگآمیزی است که از ممارست و تمرین و تجربه حاصل میشود. درد هنر و لطفِ قریحه را از کارگاه استاد نمیتوان بهدست آورد، و اگر این موضوع وسیلهای برای کسب آن باشد، آن وسیله جز تعمق در احوال و آثار بزرگان و سرآمدان هنر چیزی نیست، و در حقیقت تا در احوالِ این نوابغِ بزرگِ جهانِ هنر سیر و تحقیق نشود و افکار و اندیشههای آنها مورد پیجویی و آزمون واقع نگردد نمیتوان از کنه آن لطیفهای که در درون هنرمند شور و غوغایی بهپا میکند و او را آن مایۀ توانایی میبخشد که نقش زندگی را بر کاغذی یا پارچهای جاودان سازد و دردهای گذرنده و شورهای بیثبات انسانِ فناپذیر را با آب و رنگ یا به پایمردی گچ و سنگ، دیرپای و پایدار نماید آگاه گشت. از اینرو، بهنظر میآید مقاماتی که ترویج هنر و تشویق اهل هنر را وظیفۀ خویش میشمرند در تهیه و نشر آثاری از این گونه،در واقع مستعدان روزگار را با لطیفترین، سیالترین و نامحسوسترین رموز هنر و زیبایی آشنا توانند کرد، و بدین سبب همۀ کسانی که ستایش هنر را چون نیایش آیین خویش میشمرند باید از آقای رضا فروزی سپاس بدارند که با بردباری و شکیبایی کممانندی، به ترجمۀ گزیدهای از نامههای ونگوگ بزرگ توفیق یافته است و نامههایی را که نه تنها نمودار شوق و شور بیپایان و لایزال هنرمندی بزرگ به هنر خویش است، بلکه نمایندۀ ملکات بزرگِ اخلاقیِ مردی فداکار، بیریا، بشردوست و فروتن نیز هست، بدین روانی و شیرینی به زبان فارسی درآورده است که هر جوان مستعد هنرجویی امروز میتواند از خلال سطور آن نه فقط دل هنرمند را که از اوج امیدها و آرزوهای شگرف مالامال است، بلکه روح نابغه را که سعی و پشتکار آن را گرم و روشن داشته است ببیند و در برابر آن رازی که نوابغ عالم را برتری میبخشد وجود خود را از خضوع و اعجاب لبریز بیابد. از مطالعۀ این نامهها، که به حقیقت مکتوبهایی است از ونگوگ که با نهایت سادگی به برادرش تئو نوشته است نیک برمیآید که هنرمند واقعی، برای آنکه دنیا را درست کشف و ادراک کند و اسرار و رموز زندگی را بهدرستی دریابد، یکدم از جستجو و تحقیق بازنمیماند و همواره از راه مطالعه مستمر میدان دید خویش را وسیعتر و روشنتر میسازد و هرگز به شیوۀ سادهدلان و زودباوران معتقد نمیشود که بیهیچ مطالعه و رنجی میتوان به ذروۀ نبوغ رسید، بلکه مانند خردمندان راستین، از هر خرمنی خوشهای میجوید و در هر ورقی نکتهای میخواند و در طلب مقصود خویش که زیبایی و زندگی است هرگز بههیچ بهانهای باز نمیایستد. بیهوده نیست، که آفرینندهای چنین هنرمند، چنانکه از نامههای او به برادرش برمیآید، همواره در جستجوی کتاب تازهای است و هرگز از مطالعۀ کتاب تازه ملول نمیشود. در حقیقت هنری که بر سادگی عامیانه متکی باشد، البته نمیتواند تأثیر شگرفی را که اثر هنرمندی مانند ونگوگ و مانندگان او دارد، در بیننده و خواننده ببخشد… نکته دیگری که از مطالعۀ این نامهها برمیآید فروتنی، بیریایی و خضوع بیمانندی است که بر تارک افتخار ونگوگ، چون گوهری تابناک میدرخشد و خوانندۀ کنجکاو در طی خواندن این نامهها مکرر مشاهده میکند که هنرمند عظیم بیادعا چگونه در قبال عظمت و کمال مطلق، خویشتن را فراموش میکند و ضعیف و حقیر میشمارد و آنمایه رعونت و خودستایی که کمهنران و بیمایگان آوازهگر عهد ما را چنین گران و دشمن روی و تحملناپذیر کرده است، چگونه در وجود او هیچ اثر نگذاشته است و این همه خضوع و فروتنی تا چه حد موجب عظمت و سرافرازی او گشته است. امید است، این نکتهها و بسیاری درسهای هنری و اخلاقی دیگر که از مطالعۀ این کتاب به دست میآید، مورد توجه جوانان مستعد ما واقع شود و آنان را به چنین اوصاف پسندیدهای که من در مترجم هنرمند این اثر نیز نمونههای آن را یافتهام آراسته است. دکتر قمر آریان
راه و روش هنرمند دوران هلند و بلژیک
1
ونگوگ کار و پیشهاش را از هنر آغاز نکرد. وی پس از پیمودن راههای پیچ در پیچ و پرهیجان و تحمل حوادث حیرتانگیز به مرحلۀ هنر رسید. یکی از بحرانهای سخت و دردناک آغاز کارش این بود که پس از پنج سال خدمت در مغازۀ عتیقهفروشی عمویش، نارضایتی و ناسازگاری خود را در این کار نشان داد و سعی کرد روش کار و زندگی خویش را تغییر دهد. تربیت اولیۀ ونگوگ در یک خانوادۀ متوسط هلندی صورت گرفت، که اخلاق و آداب و سنن شهری در آن ریشه دوانده بود. خانوادۀ ونگوگ قدیمی، و یکی از قدیمیترین اجدادش یان _ یاکوبسون بود که در قرن شانزده در اوترخت میزیست، و به تجارت «شراب و کتاب» اشتغال داشت و در عین حال رئیس گارد شهری بود. اعضای این خانواده بعدها دارای مشاغل گوناگون و گاهی مشاغل عالی بودند. مدت سه قرنونیم که ونسان ونگوگ را از جدش یانیاکوبسون جدا میکرد، اعضای این خانواده، برای انتخاب حرفه و شغل خود پایبند سنن و شعایر مخصوص به خود بودند. بعضی در علوم دینی و برخی در رشتۀ هنر کار میکردند. پدرش، پس از آنکه تحصیلاتِ دینی را در همان شهر اوترخت، شهری که زمانی یکی از نیاکان ونسان در آنجا زندگی میکرد به پایان رساند، کشیش قصبۀ کوچک کروست _ زوندرت شد، در حالی که عمویش صاحب بنگاه بازرگانی معتبر آثار هنری بود و در محافل هنری وزن و نفوذ بسیار داشت. ونسان ونگوگ از اولین گامهای کار و زندگی طبق سنن خانوادگی ناچار شد هر دو حرفه را بیازماید، نخست به تجارت آثار هنری پرداخت، و سپس در حرفۀ واعظ پروتستانی درآمد. این دو حرفه در زندگی ونگوگ اثری گذاشت که تا پایان عمر نتوانست از آن وارهد. زندگی در خانۀ قدیمی و روحانی و بافضل و تقوای پدر کشیشش، اولین اثر اخلاقی را در وی گذاشت. این اثر پس از اقامت او در لندن شدیدتر شد. نامههایی که از لندن مینوشت پُر از بحث و اظهار نظر دربارۀ مواعظ آن زمان و نقل قول از انجیل و پندهای اخلاقی بود. هنگامی که در سال 1875 در سالن تابلوهای نقاشی گوپیل، در شهر پاریس، مشغول شد این روحیه در او نیروی بیشتری گرفت. زندگی پرسروصدا و پیچیده و بیگانۀ پاریس برای او که ایام کودکی را در محیط کوچک و آرام میگذراند، نامأنوس و منزجرکننده بود. بهعلاوه در اثر روحیۀ بهخصوص و ایمان به اصول و مبانی دینی، تجارت را یک نوع کلاهبرداری میپنداشت، و خود را قادر به ادامۀ این کار نمیدید. به این جهت در اثر بحث و نزاع با مدیر شرکت گوپیل از آنجا اخراج گردید و کار تجارتش در آنجا پایان پذیرفت. وی کوشید راه دیگری را که از سنن خانوادگیش بود پیش گیرد، و به این منظور دوباره به انگلستان بازگشت و در یکی از مدارس آنجا به سمت واعظ مذهبی به کار مشغول شد. یکی از خواهرانش دربارۀ ونسان نوشته: «وی در اثر پرهیزگاری و پارسایی بیحد، کند ذهن شده.» خواهر دیگرش نوشته: «او خود را بالاتر از مردم معمولی میداند، درصورتی که بهتر بود خود را فانی میپنداشت.» ونسان در انگلستان هم نتوانست بسازد و به زندگی ادامه دهد، و ناچار به آمستردام بازگشت. در آمستردام به کمک خانوادهاش وارد دانشکدۀ علوم دینی شد، اما پس از شش ماه این دانشکدۀ هفتساله را نیز ترک گفت و قدم در راه هنر گذاشت. «اکنون با تلاش بسیار مشغول کارم، زیرا برایم مسلم شده، که باید معلومات تازهای فراگیرم و از دانشمندان مورد علاقهام پیروی کنم. دلم میخواهد آنقدر بخوانم و بدانم تا بتوانم به مفاهیم دانش و هنر قدیم و جدید دست یابم.» «عزیزم، آموختن زبان لاتین و یونانی دشوار است، معذالک از اینکه به کارهای مورد علاقهام مشغول شدم خود را خوشبخت میدانم، شبها نمیتوانم زیاد بیدار باشم و مطالعه کنم، زیرا عمویم مرا به کلی منع کرده؛ اما جملهای را که زیر یکی از گراوُرهای رامبراند نوشته شده از یاد نمیبرم: «در نیمههای شب روشنایی نیروی شگرفی دارد.» برای آنکه شعلۀ کوچک چراغ گاز تمام شب روشن باشد، غالباً دراز میکشم و به آن نگاه میکنم و نقشۀ کارهای روز بعد را میکشم، که از چهراهی به اندیشههایم جان ببخشم.» این جمله از نامههای پیشین ونسان ونگوگ، که در سالهای 1877 _ 1878، (زمانی که در آمستردام میزیست) به برادر خود تئو نوشته، بهخوبی نشان میدهد، در همان حال که تجسسات او در مبانی اخلاقی و روحی گسترش مییافت، تصوراتش دربارۀ زیست موجودات نیز نضج میگرفت و نمو میکرد. در آن نامهها باز چنین مینویسد: «هوا رو به تاریکی است. از پنجرۀ اتاق مناظر مقابل را تماشا میکنم، کارخانۀ کشتیسازی و کشتیهای فرسوده و دکلهای سیاه آن از دور پیدا است، دورتر از آن صومعه و کلیساها با رنگهای خاکستری _ قرمز نمایان است. درختهای تبریزی کنار خیابان با شاخههای باریک و ظریف خود روی آسمان تیرۀ غروب نقش موزونی ایجاد کرده که به وصف نمیآید. ساختمان قدیمی انبار، کنار آبگیر ساکنی، شبیه به استخرهای کهنه، لطف و زیبایی خاصی دارد: دیوارهای انبار در مجاورت آب ریخته و به سبزی گراییده. پایینتر از آن باغچهای از بوتههای گلسرخ جلبنظر میکند. رفت و آمد جثههای کوچک و سیاه مردم بیش از همه جالب است. همین حالا عمو یان با موهای سفید و درازش از مقابلم گذشته و مشغول «گردش و سرکشی» روزانهاش است. فانوسهای خیابان به تدریج روشن میشود. فراش شهر چراغ محوطۀ پشت خانه را روشن میکند.» این نوع تعریف و توصیف از زندگی عادی و مناظر قدیمی هلند، حاکی از ذوق سرشار، و نشانهای از طرز آفرینش آیندۀ او است، و توجه و دقت فوقالعاده به طبیعت و زندگی مردم، توانایی در انتخاب کلیات موضوع، شدت تصور، استعداد رخنه کردن و دیدن و ترکیب کردن مشاهدات، آنگونه که خود احساس میکرد، همۀ اینها خصوصیاتی است که از سالهای جوانی در ونسان بهوجود آمد و پیشگویِ فهم و ادراک هنری آیندۀ هنرمند است. نحوۀ دید و تماسِ دائمی با آثار هنری گواهی میداد که ونسان ونگوگ بهزودی قلم به دست میگیرد و از نقاط دلخواه و مورد نظرش طراحی میکند. در نامههایی که در سال 1876 از لندن نوشته، تعدادی اسکیس وجود دارد، که مخصوصاً برای نقاش غیرحرفهای بسیار قوی و جالب بهنظر میرسد. مادرش در یکی از نامهها چنین مینویسد: «من پیوسته نگران و مضطربم، که ونسان هرجا که پا میگذارد، و به هر کاری که دست میزند، در اثر افکار و تصورات عجیب و غریب با ناکامی روبهرو میشود.» ونگوگ پس از عدم موفقیت در ورود به دانشگاه نمیخواهد تمام راهها را در خدمت به «مردم تحقیر شده» بسته ببیند. از این راه وارد مدرسۀ تبلیغات دینی بروکسل میشود، اما در اینجا هم بنابه گفتۀ خودش احساس میکند: «مانند گربهای است که داخل انبار بیگانه شده»، رفتار عجیب و بیاعتنایی به وضع لباس، وی را مورد ریشخند همگان قرار میداد. بزرگترین نقصش بنابه گفتۀ کسانی که آن زمان با او سروکار داشتند این بود که «میل نداشت از کسی پیروی نماید.» پس از سه ماه کارآموزی، هنگامی که طبق اساسنامۀ مدرسه، میبایست به مأموریت مناسبی اعزام گردد، از دادن چنین مأموریتی به وی خودداری میشود. سرانجام در اثر آشنایی و رابطهای که بین پدرش و جامعۀ روحانی برقرار بود، او را به بوریناژ میفرستند. وظیفهاش در بوریناژ خواندن کتاب انجیل و عیادت و تسلی دادن بیماران بود. باری، از کارش راضی شد، گویی به هدف رسیده و راه برای انجام آرزوهایش باز شده است. پس از این به تئو نوشت: «هفتۀ گذشته برای گرفتن این کار دوباره به لندن رفتم، زیرا من به چند زبان صحبت میکنم و در پاریس و لندن بین مردم فقیر و خارجیها (اگر چه خودم خارجی هستم) زیاد رفت و آمد داشتم، ولی با اینکه از هر حیث وضعم مناسب بود، از لحاظ سن به مانع برخوردم و موفق نشدم، زیرا یکی از شرایط اشتغال به کار داشتن بیست و چهار سال تمام بود و من فقط یکسال کوچکتر بودم.» اما پس از مدتی کار و زندگی در بوریناژ رفتارش نسبت به رؤسای روحانی تغییر کرد و این وضع برای طرفین غیرقابل تحمل گردید. مادرش مینویسد: «ونسان از رؤسای خود متابعت نمیکند، گویی هنگام پند آنان، گوش شنوا ندارد.» تا اینکه هیئت رئیسه از نگهداری او در شغلِ مبلغِ دینی سر باز زد و به مأموریتش پایان داد.
2
زندگی روحانی ونگوگ اینگونه به پایان رسید؛ اما ونگوگ در قامت نقاش دوباره پا به جهان گذاشت. همان زمان که سرگرم انجام وظایف روحانی خود بود تمایل و علاقهاش به هنر شدت مییافت. هنر چون رقیبی بهطور دائم در برابر فعالیت روحانی وی اظهار وجود میکرد. این شور و عشق در اثر مشاهدات زندگی توان فرسای مردم در وجود اوتکوین مییافت و برای تسکین این هیجان چارهای جز توسل به دامان هنر نمیدید. در همان نامه که از وضع ناهنجار زندگی مردم در معادن تیرۀ مارکاس بحث کرد بیدرنگ این جمله را نوشت: «آیا اخیراً چیزهای جالبی دیدهای؟ آیا ایزرائلس[1] و ماریس[2] و مااووه کارهای تازهای کردهاند؟» از اینرو میبینیم که هنر مرهمی برای تسکین دردها و پریشانیهایش بود. هنر داروی شفادهنده در احوال روحی وی به شمار میرفت، و زندگی در محیط هنری نسبت به آنچه هر روز از برابر چشمانش میگذشت روحش را آرام میکرد. در نامههایش اولین بار به ارزش و نقش هنر اشاره میکند و با کلمات و تصویر عقدۀ دل را میگشاید، و گویی برنامۀ آیندهاش را مینویسد: «اخیراً از کارگرانِ کانِ زغال که هر بامداد میان برف و از راه باریک کنار سیمخاردار بهسوی کان روانند طرحی ساختم. اندام آنان در تاریک روشنای صبح مانند سایههای لرزانی به زحمت دیده میشود. تپههای زغالسنگ و دستگاههای جرثقیل روی متن آسمان خیلی محو پیدا بود. کروکی کوچکی از این طرح برایت میفرستم تا بتوانی این صحنه را بهتر در نظر مجسم کنی.» ونگوگ در عین حال پرسپکتیو[3] و آناتومی[4] بدن انسان را با خواندن کتاب آموخت، و از روی کتابهای خودآموز و مشقهای پیوستِ آنها، با زغال به طراحی پرداخت. در گردآوری گراورهای روی چوب و به ویژه گراورهای آثار میلله[5] که برای آنها ارزش بسیار قایل بود توجه خاصی مبذول میداشت. به مفاهیم هنری مکتب باربیزون[6] علاقۀ بسیار نشان میداد. این مکتب اغلب موارد در نقاشان مشهور هلند که همزمان ونگوگ بودند نیز اثر گذاشت. باربیزونیها عموماً ذوق و سلیقههای هنری نقاشان پیشرو کشورهای فرانسه، انگلستان، هلند و بلژیک آن زمان را با هم درآمیختند. ونسان از بعضی نقاط که دارای حالت و روحیۀ باربیزون بود دیدن کرد. آن زمان به برادرش چنین نوشت: «اگرچه این مسافرت مرا ازپای درآورد و من خسته و کوفته و تقریباً به حال مالیخولیایی به منزل بازگشتم، با تمام این احوال هیچ متأسف نیستم، زیرا چیزهای جالبی دیدم و در جریان آزمایش شدید فقر و بینوایی دستکم به این نتیجه رسیدم که به تمام موجودات با نظر دیگری بنگرم. بین راه گاهی با فروش طرحهای کوچک که در کیسۀ سفری خود داشتم لقمۀ نانی بهدست میآوردم. وقتی ده فرانک من ته کشید، در آخرین شبهای اقامت خود ناچار در هوای آزاد میخوابیدم، یک شب درون ارابهای خوابیدم و صبحدم از شبنم به کلی سفید شدم، چه پناهگاه شبانۀ ناراحتی! اتفاقاً در خلال این فقر و بدبختی شدید احساس میکردم که نیروی از دست رفتهام را دوباره باز مییابم.» این قسمت از نامۀ ونگوگ احتیاج به تفسیر ندارد، و از آن میتوان دریافت که در راه جدید، یعنی راه هنر، چه چیزهایی انگیزۀ احساسات و اندیشههایش بود. زندگی در بوریناژ، ذوق هنری هنرمند را چنان تحریک کرد که مشقت و زحمت در راه هنر را لذتبخش و از بهترین لحظات زندگی خویش میدانست، چنانکه در همان نامه مینویسد: «نمیتوانم شرح دهم، چه اندازه خود را خوشبخت میدانم که باز به کار نقاشی روی آوردم و بدان پرداختم، گو اینکه هر روز مشکلات تازهای پیش میآید و بعدها نیز پیش خواهد آمد.» _ «هدفم اینست که نقاشی را به خوبی فراگیرم و بر مداد و زغال و قلممو مسلط گردم، اگر به این آرزو رسیدم خواهم توانست آثار خوبی بهوجود آورم، والا بوریناژ نیز مانند برتانی و نورماندی و پیکاردی و یا بریه است و از حیث رنگآمیزی طبیعت برایم یکسان است.» ونسان، تقریباً در سال 1880، یعنی در بیستوهفت سالگی به سوی هنر روی آورد. سالهای جوانی سپری شده بود، در این سن ناچار شد تحصیلات خود را که معمولاً مخصوص ایام شباب بود از ابتدا آغاز کند، در حالیکه تا پایان عمرش بیش از ده سال نمانده بود. وی در سال 1890 درگذشت، راستی این مدت برای شخصی چون ونگوگ که تشنۀ کسب علم و هنر بود چه مدت کوتاه و غمانگیزی مینمود. ونگوگ، از آن لحظه که با کمال جدیت به تحصیل پرداخت وضع تحقیرآمیزی داشت. این مرد بالغ که «به علت نامعلومی» مقام و منزلتش را از دست داده بود، ناچار شد سربارِ اقوامش باشد، سربارِ کسانی که خود از آنان روی برگردانده، به ایشان توهین کرده بود، و با خوی تند و عقاید عجیب خویش که نقطۀ مقابل اخلاق و آداب خانوادۀ روحانیش بود، به این توهین ادامه میداد و حتی در قیافه و وضع ظاهر خود از آنان متمایز بود. ونگوگ به قصد تحصیل از بوریناژ رهسپار بروکسل شد. در نامهای که به سال 1881 از بروکسل فرستاده جریان برقراری مناسبات خود را با اقوامش شرح میدهد. با چه سرافکندگی و شرمساری قلمش را روی کاغذ پستی حرکت میدهد، و از اینکه اقوامش را «میچاپد» افسوس میخورد و رنج میبرد، گاهی برای تبرئۀ خود توضیح میدهد دینارها را بهجا و بهحق خرج کرده، و زمانی برای گرفتن پول نقشۀ تازهای میکشد. ونسان بار دیگر میکوشد با کسانی که هنگام مأموریت قبلی به هم زده بود سازش کند، تا شاید موجبات تسهیل و تسریع در امر تحصیلش فراهم گردد. بهوسیلۀ برادرش در صدد برمیآید با مردم فرهنگی و بازرگانان و دوستداران آثار هنری رابطه برقرار کند، تا بلکه حسِ شفقت و همدردی آنان را نسبت به کارش برانگیزد، سرانجام تصمیم میگیرد به خانۀ پدری بازگردد و در اینباره به برادرش مینویسد: «البته بهتر بود تابستان امسال را دراتتن[7] میگذراندم، زیرا آنجا وسیلۀ کار بیشتر فراهم است، اگر با این امر موافق باشی میتوانی به پدرم بنویسی که من حاضرم لباس و سایر لوازم را مطابق میل آنان خودم تهیه کنم، زیرا ممکن است طوری پیش آید که تابستان باز هم زیر منت K.M. قرار گیرم. شکی نیست و تو هم میدانی که در میان خویشاوندان و دیگران به طرق گوناگون دربارهام بحث و داوری میکنند و اغلب خبرهای ضد و نقیضی میشنوم. البته در این مورد کسی را مقصر نمیدانم، زیرا معمولاً کمتر کسی است که بتواند احساسات و رفتار و کردار یک نفر نقاش را درک کند.» در عین حال ونگوگ به انواع وسایل کوشش داشت با نقاشان پیشرو زمانِ خود و از آن جمله با یکی از اقوامش مااووه رابطه برقرار کند. مااووه طرحهایش را پسندید و به نقاشی رنگی تشویقش کرد، اما ونسان نقاشی با رنگ را هنوز بیموقع و زود میدانست و از روی کتابهای خودآموز به طراحی ادامه میداد و گاهی از طبیعت هم طراحی میکرد. از سال 1881 که نزد اقوامش زندگی میکرد طرحهایی بهدست آمد که ضمن نامه برای برادرش میفرستاد، ضمناً به کپیه کردن آثار میلله که در بوریناژ شروع کرده بود ادامه میداد. این نکته بسیار جالب است که ونسان در این مراحل ابتدایی که از کتابهای خودآموز استفاده میکرد و اصول عملی و حرفهای آناتومی و پرسپکتیو را میآموخت، ادراک و ذکاوت خود را نیز در بیان خصوصیات طبیعت و تصورات خویش نشان میداد. سرانجام این مسئله هم حایز اهمیت است که ونگوگ صرفنظر از عشقِ سرشاری که نسبت به نقاشیهای قدیم داشت و آنها را درک میکرد به استادان معاصر نیز علاقهمند بود و اغلب به آنان تکیه میکرد. این موقع در نامههایش بهجای رامبراند، دلاکروا و دومیه[8] از مااووه، ایزرائلس، بواوتون[9] و سایر استادان معاصر و پیشرو هلند و بلژیک و انگلستان نام میبرد. فعالیت هنری ونگوگ اینگونه آغاز شد. [1]. 1911 ـ 1824، نقاش و گرافیکساز هلندی. [2]. 1917 ـ 1839، نقاش هلندی. [3]. علم مناظر و مرایا. [4]. علم تشریح. [5]. 1875 ـ 1814، نقاش رئالیست فرانسوی. [6]. یکی از دهات فرانسه که گروهی از نقاشان منظرهساز اوایل سدۀ نوزده در آنجا کار کردند و مکتبی به همین نام بهوجود آوردند. [7]. محلی است که خانوادۀ ونسان از زوندرت به آنجا کوچ کردند. [8]. 1879 ـ 1808، نقاش، طراح، کاریکاتوریست و گرافیکساز بزرگ فرانسوی. [9]. 1905 ـ 1833، نقاش و طراح انگلیسی.
کتاب نامه های ون گوگ ترجمه رضا فروزی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.