گزیده از کتاب كودك بىقرار «بیش فعال»
مطالعات نشان مىدهند كه كودكان خردسال حتى اگر فرق بين خوب و بد را تشخيص دهند باز هم قادر به درك تهديد جنگ هستهاى نمىباشند. چراكه درك اين مسائل سطح هوشمندى بالايى را مىطلبد كه كودكان حتى پس از سالها آن را كسب نمىكنند.
در آغاز کتاب كودك بىقرار «بیش فعال» ؛ می خوانیم
فهرست
مقدمه ويرايش جديد 5
بخش اوّل: كودكان بىقرار ما 19
فصل :1 كودكان بىقرار ما 21
فصل :2 عوامل مؤثر در زودرسى نابهنگام كودكان: والدين 49
فصل :3 عوامل مؤثر در زودرسى نابهنگام كودكان: مدارس و مراكز آموزشى 83
فصل :4 عوامل مؤثر در زودرسى نابهنگام كودكان: وسايل ارتباط جمعى 119
بخش دوّم: كودكان بىقرار: كودكان استرسى 147
فصل :5 رشد تدريجى و آرام 149
فصل :6 يادگيرى رفتارهاى اجتماعى 183
فصل :7 كودكان زودرس نابهنگام: كودكان تحت فشار و عصبى 215
فصل :8 واكنش كودكان نسبت به استرس 251
فصل :9 كمك به كودكان بىقرار و زودرس نابهنگام 279
مقدمه ويرايش جديد
وقتى كه، حدود 10 سال پيش، كتاب «كودك بىقرار» را نوشتم، سعى كردم با نگاه تازهاى به منظر آمريكايى تغييرات رفتارى كودكان بپردازم كه به اندازه تغييرات رفتارى ما نسبت به زنان و كودكان و اقليتها اهميت دارد. با اين وجود تغييرات مزبور به خاطر عدم جنبش آشكارى كه مؤيد نظريه متفاوت دوره حساس كودكى و كودكان باشد و بدون اينكه از وقوع آن باخبر باشيم در جامعه شكل گرفته و در جريان بود.
در كتابهاى بعدى خود تحت عنوان «همه بزرگ مىشوند و راه گريزى نيست» و «تعليم و تربيت غلط كودكان پيش دبستانى در معرض خطر» تلاش كردم تا درباره چگونگى تغييرات رفتارى خودمان نسبت به كودكان و نوجوانان مداركى فراهم كنم كه چگونه تغييرات مزبور به جاى آنكه زندگى آنها را آسانتر كند سختتر و غيرقابل تحمل كرده است. و همچنين اشاره كردم كه چگونه تعبيرات نادرست فزاينده با ايجاد محدوديت در افكار و اعمال متناسب با سن و سال افراد نوجوانان ما را از جايگاه واقعى خود دور كرده است. و ما هم كودكان را، با آموزش ناصحيح مطالب نادرست در زمان نامناسب، بدون هيچ هدف مشخص و قابل قبولى، بار مىآوريم. در اين كتابها همانند «كودك بىقرار» هدف من نه تنها استدلال و استناد به تغييرات رفتارى نسبت به كودكان بود بلكه قصد داشتم براى همگان روشن كنم كه كودكان مجبور بودهاند در قبال بسيارى از تحولات اجتماعى كه از سال 1960 به بعد در جامعه ما روى داده است بهاى گزافى بپردازند.
در كتاب «كودك بىقرار» مفاهيم شايع و فراگير كودكان در قالب استعاراتى نظير لوح سفيد و نهال در حال رشد خلاصه شد كه در دنياى پست مدرن آمريكاى كنونى از مدتها قبل شروع شده بود. نظريه نوين كودكان در حال شكلگيرى بود و مىبايست زيربناى اساسى توضيح و تبيين بىقرارى كودكان و نوجوانان معاصر باشد. گرچه من قبلا با اين نظريه آشنا نبودم، اما اكنون شناخت كافى از آن به دست آوردهام. نظريه جديد درباره كودكان و نوجوانان در استعارهاى از كودك تحت عنوان كودك برتر[1] (ابركودك) تجلى پيدا مىكند. ابركودك همانند ابرمرد، قدرت فوقالعاده و توانمندىهاى زودرس زيادى، حتى در مقام نوزاد از خود نشان مىهد. اين ويژگى به ما اجازه مىدهد كه تصور كنيم مىتوانيم سرعت و شتاب رشد كودكى را كه يكپارچه انرژى و تحرك است، بدون وارد ساختن آسيبهاى جدى و با مصونيت كامل، بيشتر كنيم.
رفتار تغيير يافته ما نسبت به زنان و كودكان و اقليتها نيز تا حدودى با نظريه نوين شايستگى و توانمندى آنها تغذيه مىشده است. نظريه نوين درباره توانايى و شايستگى زنان و كودكان و اقليتها به اين خاطر مورد استقبال قرار گرفت كه تصورات پيشين، آنها را دچار آسيبهاى جدى اجتماعى كرده يا از حقوق مسلم خود محروم ساخته بود. اما اين استدلال در مورد نظريه جديد توانمندىهاى كودك صدق نمىكند. برعكس، نظريه و تصور پيشين ما از كودكان، به عنوان موجودات در حال رشدى كه به
مراقبت و راهنمايى بزرگترها نياز دارند، محيط و موقعيت اجتماعى خاصى را پديد آورد كه آموزش و پرورش كودك از وجهه سالمترى برخوردار بودند. به موجب آن، قوانين كودكان كارگر و تحصيلات اجبارى، برنامههاى مصونيت جهانى، قانونگذارى درباره كودكان نيازمند و برنامه جهانى WIC كه فراهم كردن تغذيه زنان باردار را مد نظر داشت، بهوجود آمد. از سال 1950 كودكان ما سالمتر و تحت حمايت بيشتر و امكان برخوردارى بهتر از امكانات تحصيلى را داشتند كه نسبت به هر دوره تاريخى ديگرى پيشرفت شايانى را نشان مىداد.
با اطمينان مىتوان گفت كه قبلا تبعيض و نابرابرى در تربيت آموزشگاهى و فرصتهاى نابرابر شغلى در جامعه بيداد مىكرد. اما اينها تنها بخشى از الگوهاى گستردهتر تبعيض عليه اقليتها بهطور اعم و زنان بهطور اخص بود و كودكان را دربرنمىگرفت اساسآ نظريه نوين درباره كودكان و نوجوانان به منظور مقابله با تمام مشكلات زندگى، نه براى اصلاح و بهبود موقعيت غيرقابل تحمل، بهويژه براى كودكان طبقه متوسط جامعه، پديد نيامد. در عوض، نظريه توانمندى كودك و شتاب دادن به رشد سريع آنها كه الزامآور بود، قبل از هر چيز نوعى سازش و هماهنگى با تغييرات جامعه بزرگسالى بود.
طلاق، خانواده تكسرپرست، خانوادههايى كه پدر و مادر هر دو شاغل هستند و خانوادههاى درهم برهم تبديل به هنجارهاى طبقه متوسط جامعه گرديده است و نظريه مبنى بر كودكان در حال رشد و نيازمند به تغذيه، حمايت و راهنمايى از سوى بزرگترها منشاء اصلى نگرانى و احساس گناه والدين شده است. از نظر والدين امروزى تربيت كودك با مقام شغلى و حرفهاى، با پيدا كردن همكار و دوست جديد، با رفاقت و صميميّت با كودكانى كه از ازدواج قبلى خود دارند و با حفظ و اداره
زندگى، حتى در سطح متوسط، منافات و مغايرت دارد. سبكهاى زندگى نوين خانوادههاى ما ايجاد نوعى روش تربيتى را كه با نظريه كودكان نيازمند به پرورش و حمايت والدين توافق و همخوانى داشته باشد، تقريبآ براى اكثريت والدين غيرممكن مىسازد.
با اين وجود بيشتر والدينى كه از سبك و سياق زندگى نوين پيروى مىكنند هنوز هم ارزشهاى سنتى رشد و تربيت گذشته را فراموش نكردهاند. ارزشهاى مزبور حاكى از اين است كه يكى از والدين تا رسيدن كودك به مرحله رشد عقلانى، شخصى و اجتماعى بايد در خانه بماند و از كودك مراقبت كند. به اين ترتيب والدين امروزى به خاطر اينكه در سالهاى اخير مراقبت فرزندان خود را به ديگران سپردهاند، احساس گناه بيشترى نسبت به گذشته دارند. نظريه و تصور كودكان به عنوان كسانى كه توانايى مقابله و حتى استفاده از تمام پديدههاى زندگى را دارند، براى والدينى كه مىخواستند به كودكانشان عشق بورزند، اما نه وقت كافى و نه انرژى لازم را داشتند، نوعى منطق كارساز و مفيد براى دوره كودكى بود.
بنابراين، نظريه مدرن ما از كودك برتر (ابركودك)، يعنى تا اندازهاى توانمند كه مىتواند با تمام تحولات و تغييرات زندگى مقابله كند، بايد براى كاهش و سبك كردن بار نگرانى و احساس گناه والدين نوعى ابتكار اجتماعى باشد. جدا از اصلاح بىعدالتى كه فرزندان ما با آن روبرو هستند نظريه توانمندى كودك در حقيقت تأثير معكوس داشته است. حقيقت اين است كه كودكان آمريكاى معاصر، يعنى كودكان مرفه و ثروتمند، نسبت به كودكان بيست سال گذشته از رفاه و آسايش كمترى برخوردارند.
بررسى آمارها حقيقت را روشن مىكند. ميزان مرگ و مير در ميان نوزادان بعد از يك قرن كاهش، بالا رفته است و كودكان بيشترى نسبت به بيست سال گذشته در فقر به سر مىبرند و افزايش در ميزان چاقى كودكان
امروزى تا 50% مشاهده شده است. ميزان حاملگى در سنين نوجوانى در جوامع غربى به بالاترين درصد رسيده است كه در مقايسه با ميزان آن در انگليس، كه مقام دوم از اين نظر را دارا مىباشد، دو برابر شده است. خودكشى و آدمكشى در بين نوجوانان سه برابر افزايش يافته است. از لحاظ آموزشى نمرات SAT[2] به شدت افت كرده و از سوى ديگر 15 تا 20
درصد كودكان در امتحانات كودكستان نمرات قابل قبولى كسب نمىكنند. و شايد وحشتناكتر از همه در آمريكاى كنونى اين باشد كه ميليونها كودك براى كنترل در خانه و مدرسه تحت درمانهاى پزشكى قرار مىگيرند. اين افزايش چند برابر در طول پنج سال گذشته اتفاق افتاده است. نظريه كودك برتر (ابركودك) عملا براى كودكان سودى در بر نداشته است.
تمام اين حقايق امروزه براى من بسيار واضحتر و روشنتر از زمانى است كه كتاب كودك بىقرار را تأليف كردم. در آن زمان بيشتر نگران و درگير اثبات اين نكته بودم كه كودكان نيز به اندازه بزرگسالان با استرس دست و پنجه نرم مىكنند. مىخواستم به والدين، مربيان و متخصصان بهداشت هشدار بدهم و آنها را متوجه اين حقيقت بكنم كه داشتن استرس عامل اصلى تمام مسائل آموزشى و عاطفى پنداشته شود. همچنين ـ بىريا و خالصانه ـ اميدوار بودم كه به حركت به سوى نظريه توانمندى كودك و نوجوان كمك كنم تا بيشتر همسو با دانش و معلومات اساسى حاضر درباره رشد و تكامل نوع بشر پيش رود.
اكنون پس از سالها سخنرانى، نويسندگى و شركت در كنگرههاى تلويزيونى و مصاحبههاى مطبوعاتى و رسانهاى متوجه مىشوم كه چنين تلاشهايى نظريه متداول توانمندى كودك را تغيير نمىدهد. اين نظريه
كارآمدتر و عملىتر از آن است كه تنها از راه تحقيق، تجربه كلينيكى و ايدههاى كارشناسى مناسب كه هر دو غلط و نادرست باشند، رها شده و به دست فراموشى سپرده شود. بدون شك حرف ما درباره يكى از دورههاى تاريخى همانند اوايل انقلاب صنعتى است يعنى زمانى كه كودكان قربانيان ناراضى انقلاب و تغييرات اجتماعى بودند.
در آن زمان قضاوت انتقادى ما مسكوت ماند و شواهد حمايتى، گرچه بسيار بحثبرانگيز و مورد ترديد بودند، در طرفدارى از ابتكار و خلاقيت به سرعت پذيرفته شد در حالىكه شواهد مخالف، گرچه محكم و مستدل بودند، بىدرنگ رد شد. مثال بارز اين عدم پذيرش، ظاهرآ ناآگاهانه كه با نظريه پر طرفدار همخوانى ندارد، مقاله «مجله نيويورك تايمز» درباره يادگيرى خواندن پيش از موعد و زودهنگام مىباشد. مقاله مزبور با مرورى بر مطالعات محققان و پژوهشگرانى شروع مىشود كه برخى از مهمترين تحقيقات را درباره وظيفه و عملكرد مغز و خواندن انجام دادهاند. اجماع نظر اين محققان بر روى اين نكته بود كه خواندن فرآيندى فوقالعاده پيچيده مىباشد و قبل از اينكه درك و فهم نمادها امكانپذير باشد به سطح ويژهاى از رشد مغز نياز دارد. اين شواهد تحقيقاتى قاطع درست نقطه مقابل ساختار زودهنگام بود.
گرچه اين مقاله به دفاعيات غلط گلن دومن[3] ، فيزيوتراپ و مربى خودساخته كودكان و نوزادان درباره رشد زودهنگام مغز و يادگيرى، پوشش جامعترى داد، ما از طريق منابع معمول مورد اعتمادى چون «نيويورك تايمز» به سخنان آنهايى كه وظايف ما را ديكته مىكنند گوش مىدهيم و باور مىكنيم در حالىكه بايد به حقايق علمى مخالف نيز توجه كنيم.
حتى اگر اين حقايق طورى جلوه كند كه موافق شوق و علاقه ما نسبت به توانمندى كودك بشوند. اخيرآ برخى از محققين گزارش كردند كه اندازهگيرى ضربان قلب كودك در دوران جنينى نشان مىدهد كه جنين مىتواند صداى مادر را از صداى ديگران تشخيص دهد. با انجام آزمايشات و تحقيقات بيشتر بر روى اين يافتهها، برخى از پژوهشگران برنامهاى كاملا آموزشى و يك «دانشگاه ويژه پدران و مادران» تأسيس كردند كه به والدين توصيه مىكند كه براى جنين داخل رحم اشعار شكسپير و نمايشنامه موزارت را اجرا كنند. از قرار معلوم اين نوع تحريكات ضريب هوشى كودك را تقويت كرده و در رقابتها، و در نردبان ترقى او را يك پلّه بالاتر مىبرد. در مواردى كه فركانس صداى والدين پايين است، براى تقويت صداى آنها پريگافون[4] اختراع شده است ـ پيستون پلاستيكى
بزرگ كه يك لوله خرطومى آن را به پيستونى كوچكتر وصل مىكند ـ كه به وسيله آن والدين در تلاش براى پرورش يك نابغه در رحم مىتوانند صداى خود را چند برابر بلندتر كنند!
وقتى به اجمال و از نظر ارزشهاى ماترياليستى كه تفكرات ما در سال 1980 را دربرمىگيرد نگاه كنيم به آسانى درمىيابيم كه چرا ايده توانمندى كودك از هر جهت تقويت و حمايت شده است. از نظر والدين توانايى كودك يعنى تضمين كاهش گناه و نگرانى و از نظر تجارت آمريكايى يعنى پول. كودك برتر (ابركودك) به نظر تمام تاجرانى كه آماده و مشتاق بهرهبردارى و سوءاستفاده از احساس گناه و نگرانى والدين هستند، پردهها را كنار زده و تمام چشماندازها و دورنماى فرصتها را آشكار مىسازد و تلاشهاى غيرمسئولانه سيستم آموزشى مىبايست در جهت اصلاح توجيه شود؛ سير نزولى دورههاى تحصيلى، روزها و سالهاى طولانىتر
دوران مدرسه و تكاليف بيشتر تلاشهايى هستند كه از سوى نظامهاى آموزشى اعمال شدهاند تا كودكان را وادار كند از توانمندى بيهوده كودك برتر (ابركودك) بودن خود استفاده كنند.
خلاصه، توانمندى كودك بخشى از روش تفكر و انديشههاى ما شده است چون در جامعه آمريكاى كنونى نقشهاى متفاوتى ايفا مىكند كه هيچكدام از آنها به درد كودك نمىخورد و حتى بسيارى از آنها كودكان را تحت فشار و استرس قرار مىدهد.
متأسفانه كودكان سازماندهى نمىشوند و هيچگونه دسترسى به رسانهها و حق رأى ندارند و تقريبآ در بهبود شرايط و اوضاع خود بىاختيار و سهمى ندارند. كودكان به بزرگترهايى كه از آنها حمايت كنند نياز دارند، همان كارى كه من در اين كتاب تلاش كردهام انجام دهم. متأسفانه نياز به حمايت از كودك، امروزه حتى بيشتر از زمانى كه كتاب كودك بىقرار را براى اولين بار چاپ كردم، مىباشد.
آنچه كه درباره حمايت و پشتيبانى ما از نظريه توانمندى كودك بيشتر دردآور و مشكلآفرين مىباشد اين است كه نظريه نوين به نظر ما قبول اين نكته است كه فشارها و استرسهاى فزاينده و طاقتفرسا بر روى كودكان امروزى «طبيعى» مىباشد و تصميم ما را به استدلال درباره منطقى بودن اين فشارها و حتى مفيد و سودمند بودن آنها را منعكس مىكند. اگرچه اين يك گرايش انسانى قابل درك مىباشد، اما به شدت فشار وارده بر كودكان كه قبلا آن را تجربه كردهاند مىافزايد.
از اين لحاظ اولين هدف من از ويرايش جديد اين كتاب اين است كه برخى فصلها، مثالها و آمارهائى را به روز كنم و مداركى فراهم سازم كه ثابت كنم با نزديك شدن به سال 2000 كودكان به اندازه اواخر سال 1970 و 1980 تحت فشار هستند. هدف بعدى من اين است كه روشهايى را به
تصوير بكشم كه جامعه ما بر اساس آنها از شناخت شرايط استرسزا سرباز مىزند. ما نمىتوانيم زمان را به عقب برگردانيم و بسيارى از فشارهاى وارده بر كودكان و نوجوانان را دفع كنيم. هدف من در اين ويرايش اين است كه مردم را از وجود اين فشارها و استرسها آگاه كنم و به كودكان كمك كنم تا جايى كه امكان دارد بهطور مؤثرترى با آن برخورد كنند.
پيشگيرى از استرس كودكان
مدتها قبل، زيگموند فرويد راههايى را مطرح كرد كه ما براى دور بودن از گناه و نگرانى خودمان را فريب مىدهيم. يكى از اين راهها اين است كه قضيهاى را به عكس قضيه تغيير مىدهيم. هر كسى مىتواند نيمه خالى و نيمه پر ليوان را همزمان ببيند. اگر از يك حالت به حالت ديگر تغيير موضع بدهيم در واقع آن پديده را به حالت عكس آن تغيير دادهايم. روش ديگرى كه با احساسات و عواطف سروكار داريم و با آنها مقابله مىكنيم اين است كه اشياء را از جاى واقعى خود به جاى ديگر تغييرمكان مىدهيم يعنى به جايى كه احتمالا خطر كمترى دارد. مثلا در پايان كار روزانه عصبانيت خود را از دست رئيس ادارهمان بر سر ديگرى خالى مىكنيم. مكانيسم سوم برونفكنى است كه به موجب آن احساسات و انگيزههاى خود را به ديگران نسبت مىدهيم. قاضى و دزد به هيچكس اعتماد نمىكنند. تمام اين حالات گاهى مىتواند به طرز مفيدى انعطافپذير باشد، اما وقتى آنها را براى لاپوشانى فشارهاى وارده بر فرزندان خود به كار مىبريم، تغييرناپذير مىشوند.
تغيير قضيّه به عكس قضيه
در سال 1980 رشد سريع حضور زنان در نيروى كار و به موازات آن عدم رشد كيفى تربيت و پرورش كودك منجر به افزايش قابل توجهى در تعداد كودكانى شده است كه بعد از مدرسه به خاطر شاغل بودن والدين خود در خانه تنها هستند. اگرچه برآورد تعداد دقيق كودكانى كه طبق قواعد منظمى براى مدت زمانى طولانى در خانه تنها هستند، آسان نيست، اما بايد حول و حوش ميليون باشد. اگر والدين براى حمايت از خانواده بايد حتمآ بيرون از خانه كار كنند و اگر مراقبت از كودك امكانپذير نيست يا از نظر مالى دور از دسترس است، بايد كمتر از ديگران بچهها را تنها در خانه رها كنند.
با اين وجود بيشتر متخصصان عقيده دارند كه كودكان زير 8 سال نبايد به صورت مداوم در خانه تنها بمانند. والدين بايد براى اين گروه سنى و مراقبت از آنها تمهيدات ويژهاى در نظر بگيرند. بعد از سن 8 سالگى موقعيت كمى مبهم و پيچيده مىشود و اين همان زمانى است كه تمايل به تضادها خودش را نشان مىدهد. تنها ماندن در خانه براى كودكان تجربه پرفشار و پرتنشى مىباشد و اين حقيقت زمانى بيشتر جلوه مىكند كه همسايهها نيز براى او امن نباشد. كودكان احتمالا همه چراغها و تلويزيون را روشن مىكنند و حتى ممكن است داخل كمد پنهان شوند.
بنابراين، اينكه در بعضى از مجلات زنان مىخوانيم كه تجربه تنها در خانه ماندن براى كودك مفيد است، براى ما دردسرساز مىشود و اينطور تصور مىشود كه به آنها حس مسئوليتپذيرى و اعتماد به نفس مىبخشد و زمان پر از آرامش و بىسر و صدايى فراهم مىآورد كه تكاليف خود را انجام دهند. به اين ترتيب يك ضرورت موجز به يك واقعيت برتر و فضيلت تبديل مىشود. اميدوارم درك كنيد! منظور من اين نيست كه
والدين نبايد هيچوقت كودكان را در منزل تنها بگذارند. آنچه كه من مىگويم اين است كه بايد اين واقعيت را پذيرفت كه تنهايى در خانه تجربه پرتنش و استرسزايى براى كودكان است. در اين صورت مىتوانيم راهكارها و دستورالعملهايى براى مقابله با خطرات بالقوهاى از قبيل مواجهه با كسى كه پشت در است، آتشسوزى، تصادفات و نظير آن را به كودكان بياموزيم. دادن شماره تلفن همسايهها به كودكان و آموزش استفاده از يك كپسول كوچك آتشنشانى و جعبه كمكهاى اوليه راههايى هستند كه آنها را براى مواجهه با خطرات احتمالى تنهايى در خانه آماده مىكند و استرس حاكم بر فضاى خانه را كم مىكند.
تغيير مكان و جابجايى اشياء
در سال 1980 طلاق تبديل به پديدهاى عادى و پيش پا افتاده شده است. اگرچه ميزان طلاق روند روبه رشدى ندارد، اما نسبت زوجهايى كه خواهان طلاق هستند مطابق اصل برونفكنى برابر با ميزان آن در طى 10 سال گذشته مىباشد. طلاق براى هر كسى كه درگير آن مىشود تلخ و دردناك است اما تلخى آن براى كودكان بيشتر از همه است. در چاپ اول اين كتاب من به اين موضوع پرداختم كه والدين در نيازمندى، احساس عدم تناسب و خشم خود درگير شده و بيشتر احساسات عدم تأييد و كنترل را كه كودكان تجربه مىكنند ناديده مىگيرند. اگرچه اين خودبينى و خودمحورى در زمان استرس قابل درك بود، اما لازم بود به والدين كمك شود كه از خودبينى و خودمحورى فاصله گرفته و به كودكان براى مقابله با استرس كمك كنند.
با اين حال در برخى مناطق كشور شكل متفاوت ديگرى در حال بروز است. اين احساس و باور در حال گسترش است كه هر كودكى كه قربانى
طلاق مىشود خود به خود و اتوماتيك فردى روانپريش و روانرنجور جلوه مىكند كه بايد تحت درمان قرار گيرد. اين باور در واقع با آنچه كه من در ذهن داشتم مغايرت دارد و البته مورد تأييد اكثر متخصصان نيز نمىباشد. آنچه كه ما از والدين جدا شده از هم انتظار داشتيم اين بود كه درباره ترسها و نگرانىهايشان با فرزندان خود صحبت كنند. در آن صورت بچهها دوباره اطمينان مىيابند كه پدر و مادر هنوز آنها را دوست دارند، هنوز رها نشده و تحت مراقبت و پشتيبانى آنها قرار دارند.
متأسفانه تحت درمان قرار دادن كودك بهطور اتوماتيك نتيجه معكوس و منفى دربردارد. اين امر در واقع نوعى جابجايى از طرف والدين مىباشد. امروزه تنها چيزى كه والدين بايد نگران آن باشند، كودك است نه خود پديده طلاق. پس واضح است كه درمان كودك به تنهايى چه پيام و پيامدهايى براى كودك به دنبال خواهد داشت. حتى اين روزها و در عصر حاضر بسيارى از بزرگسالان با مراجعه به روانشناس و روانپزشك براى درخواست كمك و راهنمايى كنار نيامده و آن را نپذيرفتهاند. براى چنين افرادى درمان و مشاوره فقط نشانه ضعف و ناتوانى در برابر مشكلات خود مىباشد. پس طبيعى است كه كودكان نيز چنين احساسى داشته باشند.
بنابراين وقتى كودكان براى درمان جدا و انتخاب مىشوند احساس مىكنند كه حتمآ مشكلى در وجود خود آنها هست نه خانوادهشان. در واقع كودك به جاى خانواده بيمار مىشود. در هر صورت اين اتفاق فقط در خانوادههاى قربانى طلاق روى نمىدهد. در تحقيق اختصاصى كوچك خود هنوز شاهد آشفتگى و اختلالات عاطفى غيرارادى هستم، كودكان مشكلات عاطفى خود را فقط با تمارض به سرخك و اوريون تشديد نمىكنند. مشكلات عاطفى كودكان همواره انعكاسى از مشكلات عاطفى درون خانواده است و به تجربه خود، اصرار دارم تمام خانواده را درگير بدانم و موردى عمل نكنم.
وقتى كه خانوادهاى كارشان به جدايى و طلاق مىكشد تحت درمان قرار دادن كودك تنش و استرس او را تشديد مىكند. در چنين مواردى والدين از وجود استرس آگاه هستند اما براى مقابله با آن روشهاى غلطى به كار برده و آن را افزايش مىدهند و مرتكب چنين اشتباهى مىشوند چون به جاى متمركز كردن مشكل بر روى از هم گسيختگى خانواده آن را متوجه كودك مىكنند. بايد باور كنيم كه چنين موقعيتهايى مشكل خانواده است نه مشكل كودك. مراجعه به پزشك و مشاوره شايد ايده خوبى باشد اما حداقل يكى از والدين بايد كودك را همراهى كند و درمان بايد براى هر دو آنها صورت گيرد نه فقط براى يكى از آنها.
برونفكنى
در يكى از جلسات سخنرانىهايم براى والدين، پدرى دستش را بلند كرد و گفت: «من يك پسر 8 ساله دارم و مادربزرگ او ـ مادر من ـ اخيرآ خودكشى كرده است. من معتقدم كه بايد حقيقت را قبل از اينكه از زبان ديگران بشنود براى او توضيح دهم، اما همسرم با من موافق نيست. نظر شما در اين باره چيست؟»
در پاسخ به او گفتم كه مىتوانم درد و رنج شما را درك كنم و از بابت مرگ مادرتان متأسفم، اما نمىتوانم بفهمم گفتن حقيقت به پسر 8 ساله چگونه به حل موضوع كمك مىكند. بعيد است كسى مرگ مادربزرگ او را به او بگويد و حتى در اين صورت هم آن را درك نمىكند. من پيشنهاد كردم بهتر است وقتى پسر به سن نوجوانى رسيد ماجرا را برايش توضيح دهد و در حال حاضر فقط به او بگوييد در مرگ مادربزرگ خود عزادارى كند.
اين حكايت مكانيسم برونفكنى والدين را ترسيم مىكند. پدر به شدت نياز داشت كه درباره خودكشى مادر خود با كسى صحبت كند و اين نياز به
سوى كودك متمركز شده و در اين قالب كه كودك بايد موضوع را بداند برونفكنى شده بود. مسأله مورد بحث نياز كودك نبود بلكه نياز خود پدر مطرح بود. برونفكنى راه ديگرى است كه بر اساس آن والدين بسيارى از فشارها و استرسهاى حاكم بر كودكان خود را ناديده گرفته و استرسهاى جديد و غيرضرورى را نيز بر آنها تحميل مىكنند. من اعتقاد دارم كسانى كه به كودكان درباره ايدز، جنگ هستهاى و سوءاستفاده از كودكان آموزش مىدهند در واقع با برونفكنى با نگرانىها و ترسهاى خود مقابله مىكنند.
به عنوان مثال مطالعات نشان مىدهند كه كودكان خردسال حتى اگر فرق بين خوب و بد را تشخيص دهند باز هم قادر به درك تهديد جنگ هستهاى نمىباشند. چراكه درك اين مسائل سطح هوشمندى بالايى را مىطلبد كه كودكان حتى پس از سالها آن را كسب نمىكنند. اين بدان معنى نيست كه بايد از آموزش كودكان غفلت كنيم، بلكه بايد به روشهاى متناسب با سن كودك آنها را درباره خطرات دنيا آگاه كنيم. يعنى بايد صادقانه نگرانىها و آشفتگىهاى خود را جدا كرده و دقت كنيم كه با ترسيم نگرانىهاى خود براى كودكان استرس و تنش بيشترى را بر آنها تحميل نكنيم.
اما اينها تنها چند مورد از راههايى هستند كه باورهاى ما از توانايى كودك ما را درگير دفاعياتى مىكند كه به جاى كاستن از استرس و فشار كودكان به فشارهاى حاكم بر آنها مىافزاييم. ما ممكن است درگير ايده توانمندى كودك براى آينده قابل پيشبينى بشويم، اما نبايد نتايج آن را به جاى اينكه به سوى فضيلت و برترى سوق بدهيم با رفتارهاى خود به ضرورتهاى ناخوشايند تبديل كرده و بر استرسهايى كه ايجاد مىكند، اضافه كنيم.
[1] . Superkid
[2] . :SAT«Scho lastic aptitude test» در آزمون ورودى دانشآموزان دبيرستانى بهدانشگاه يا دانشكده مىباشد.
[3] . Glen Doman
[4] . Pregaphone.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.