گزیده ای از کتاب شریفجان، شریفجان
کتاب شریفجان، شریفجان نوشتۀ تقی مدرسی
1
شيپور خاموشى را كه در ميدان مشق مىكشيدند، خستگى عجيبى به شريفجانىها دست مىداد. در رختخوابهايشان دراز مىكشيدند و در خلوت خانههايشان فكر مىكردند. در طول روز بيرق خاك خورده قشون بالاى عمارت كهنه و كاهگلى ژاندارمرى در اهتزاز بود و پهنه شريفجان و كوير را كه تا حد افق كشيده شده بود با كسالت تحمل مىكرد.
ناله شيپور كه بلند شد، شريفجانىهاخميازهكشيدند،چشمهايشان را ماليدند و چراغ موشى هشتى خانهها تك تك روشن شد. فرهاد اصلانى دستهايش را به ديوار خانهشان تكيه داد و كوچه را تماشا كرد كه در سراشيب ملايمى به دهان تاريكى شب فرومىرفت. باد كوير آرام از روى شيروانىهاى زنگزده شهر مىگذشت و موهاى او را پريشان مىكرد. حمامىها و عذراخانم خياط جلوى بقالى شيخ على جمع شدند و شيخ على روزنامه نداى شريفجان را خريد و آن را با صداى بلند براى آنها خواند.
گاه مدتها بدون اينكه حرفى بزنند به روزنامه گوش مىدادند و گاه با صداى بلند مىخنديدند. از ا خبار كشف قاچاق، و آمدن سيل و زلزله خوششان مىآمد. اگر جسدى در يكى از غارهاى اطراف شريفجان پيدا مىشد، حمامىها توى بينه هو مىكشيدند و ذبيحاللّه و حسين لولو را صدا مىزدند كه بيايند و خبر را بشنوند.
شيخعلى عينكش را از پستوى بقالى بيرون مىآورد و نگاهى به حاضرين مىانداخت و هنگامى كه خاطرش جمع مىشد كه همه حاضرند و گوششان به اوست سرفهاى مىكرد، روزنامه را زير چراغ نفتى مىگرفت و گزارشات مهم و محرمانه شريفجان را مىخواند.
نويسندهها از شاگرد اولهاى چند دبستان و دبيرستان نوبنياد شريفجان صحبت مىكردند و به خود مىباليدند كه يكى از شريفجانىها تا فينال دوى قهرمانى كشور رفته است. مفتشها از مركز به استحضار خاطرعالى مىرسانيدند كه بورستان، استان سيزدهم، يك منطقه فراموششده مملكت ما نيست و پيشرفتهايى در شئون مختلف زندگى مردم شريفجان، حاكمنشين استان، به چشم مىخورد.
شيخعلى با تعجب لبش را كلفت مىكرد و سر طاسش را مىخاراند و مىخواند كه: نبايد گول ظاهر فريبنده اين پيشرفتها را خورد؛ زيرا حوادثى كه در شريفجان اتفاق مىافتاد شكل خاصى داشت. عذراخانم با دهان باز پرسيد :
«چه شكل خاصى دارد؟»
و يكى از حمامىها جواب مىداد :
«خوب شكل خاصى دارد ديگر. اين را همه مىدانند.»
شيخ على دو مرتبه مىخواند: شكل خاصى دارد كه فقط خاص اين منطقه خاص است؛ منطقهاى كه در كنار كوير واقع شده است و راهآهن سرتاسرى به زحمت از دو فرسخى آن مىگذرد. به علت نامعلومى، كه شايد براثر دخالت سياستهاى منحرف، دولتهاى صدر مشروطيت بوده باشد، مهندسهاى داخلى و طراحان خارجى نخواسته بودند كه خط آهن به شهر برسد. از اينرو مسافرين اكثرآ مجبور بودند بعد از پياده شدن از ترن با الاغ خودشان را به حومه شهر برسانند.
کتاب شریفجان، شریفجان نوشتۀ تقی مدرسی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.