زندگی روزمره در امپراتوری مغول نوشته جرج لین ترجمۀ سعید درودی
گزیده ای از متن کتاب:
سرلوحه
ابناثیر، «دربارۀ تاتارها، از 1220 تا 1221 میلادی»
چند سال بود که از ذکر این حادثه خودداری میکردم، زیرا آن را بسیار بزرگ و هولناک میشمردم و از یادآوری آن اکراه داشتم. لذا در این راه، یک پای را پیش میگذاشتم و پای دیگر را پس میکشیدم. آخر چه کسی برایش آسان خواهد بود که خبرگزار مرگ اسلام و مسلمانان باشد؟ چه کسی میتواند ذکر چنین واقعهای را ناچیز انگارد؟ بنابراین، ای کاش مادرم مرا نزاده بود یا پیش از بروز این حادثه، مُرده یا از یاد رفته بودم. گروهی از دوستان مرا برمیانگیختند که این رویداد را نیز بنویسم، ولی من مدتها دراینباره دودل بودم و تردید داشتم. بعد، به این نتیجه رسیدم که ننوشتنِ آنْ سودی نمیدهد.
ازاینرو، میگویم این کار، یعنی «تاریخنویسی»، شامل ذکر چنین حادثۀ عظیم و مصیبت بزرگی نیز هست که روزها و شبها دیگر همانندش را نخواهند آورد و همۀ مردم، بهویژه مسلمانان را در بر گرفت. اگر گویندهای میگفت: «جهان از زمانی که پروردگار بزرگ و منزه آدم را آفرید، تا امروز به چنین بلایی گرفتار نشده بود»، راست میگفت، زیرا در تواریخ، حادثهای که بزرگتر از این یا نزدیک به این رویداد باشد دیده نمیشود. از بزرگترین حوادثی که تاریخها ذکر میکنند یکی کاری است که بختالنصر با بنیاسرائیل کرد و ایشان را کشت و بیتالمقدس را ویران کرد. ولی بیتالمقدس چه نسبتی دارد با شهرهایی که این ملاعین خراب کردند و هر شهرکی از آنها چند برابر بیتالمقدس بود. شمارۀ فرزندان اسرائیل نیز، نسبت به کسانی که در حادثۀ مغول کشته شدند، چیزی نیست، زیرا تنها تعداد اهالی یک شهرک که خونشان ریخته شد بیش از تعداد بنیاسرائیل است. شاید تا انقراض عالم و پایان جهان، مردم همانند چنین حادثه و چنین قوم خونخواری را نبینند (که نظیری جز یأجوج و مأجوج نداشتند).
اما دجال نیز پیروانش را زنده میگذارَد و فقط مخالفانش را میکشد. اما این درندگان هیچکس را زنده نگذاشتند؛ زنان و مردان و اطفال را کشتند و شکم زنان آبستن را دریدند و جنینها را نابود کردند. انا لله و انا الیه راجعون و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم. این رویداد که آتشش همهجا را فراگرفت و زیانش به همه رسید، مانند ابری که بادْ آن را گسترش دهد، در همۀ شهرها دامن گسترد. این فاجعه به این شکل وقوع یافت که قومی از اطراف چین برخاستند و روانۀ شهرهای ترکستان (مانند کاشغر و بَلاساغون[1]) شدند. سپس از آنجا به شهرهای ماوراءالنهر[2] (مانند سمرقند و بخارا و جز اینها) روی آوردند. آن شهرها را گرفتند و با مردمش رفتاری کردند که شرح خواهیم داد. بعد، گروهی از ایشان با عبور از رود جیحون، به خراسان تاختند. آن استان پهناور را نیز گرفتند و ویران کردند و مردمش را کشتند و آنچه یافتند به غارت بردند. همین که از کشتار و ویرانگری و چپاول در خراسان بیاسودند، از آنجا به ری و همدان و بلاد جبال[3] و شهرهایش رفتند و تا مرز عراق تاختند. آنگاه به شهرهای آذربایجان و اَرّانیه[4] هجوم بردند و آنها را ویران کردند و بیشترِ مردمش را کشتند و جز عدهای پراکنده و اندک، کسی از دستشان جان به در نبُرد. همۀ این تبهکاریها را در مدتی کمتر از یک سال مرتکب شدند. همانند چنین رویدادی هرگز شنیده نشده بود. پس از فراغت از کار آذربایجان و ارّانیه، رهسپار دربند شروان[5] شدند و شهرهای آن سرزمین را گرفتند. در آن حدود، هیچجا سالم نماند، جز دژی که فرمانروای مردم دربند در آن اقامت داشت. از نزدیک این دژ گذشتند و خود را به آلانها[6] (که در شمال قفقاز سکونت داشتند) و لزگیها[7] و سایر اقوام آن ناحیه رساندند و میان ایشان نیز دست به کشتار و چپاول و ویرانگری گشودند. سپس روانۀ شهرهای قبچاق شدند و چون شمارۀ ایشان از تعداد تُرکهای قبچاق بیشتر بود، هر کس را که در برابرشان ایستاد کشتند. بقیۀ مردم نیز شهرهای خود را ترک گفتند و به درون بیشهها و فراز کوهها گریختند. مغولان بر شهرهای ایشان چیره شدند. همۀ این کارها را هم برقآسا پیش بردند و جز به همان اندازه که پیشرویشان وقت میگرفت، درنگ نکردند.
گروهی دیگر از مغولان، غیر از طایفۀ فوقالذکر، به سوی غزنه و توابعش و شهرهایی از هند و سیستان و کرمان (که نزدیک غزنه قرار داشتند) رفتند. این دسته نیز کارهایی مانند گروه فوقالذکر (بل بتر) مرتکب شدند. این رویدادی بود که هیچ گوشی همانندش را نشنیده است، چون اسکندر که همۀ مورخان نوشتهاند جهان را متصرف شد، فتوحاتش به این سرعت پیش نرفت و تقریباً ده سال طول کشید. کسی را هم نکشت و همین که مردم به فرمانش درمیآمدند، خرسند میشد و آزادشان میگذاشت. اما مغولها آبادترین و بهترین بخشهای روی زمین را که در عمران و جمعیت بر همهجا برتری داشت و مردمش از همۀ جهانیان نیکخوتر و خوشرفتارتر بودند، در مدتی نزدیک به یک سال گرفتند و هیچکس را در آن شهرها زنده نگذاشتند. به هریک از آن شهرها هم که هجوم میبردند، ساکنانش چنان هراسان و بیمناک میشدند که معلوم بود انتظار ایشان را داشتهاند و چشمبهراه رسیدنشان بودهاند.
[1]. شهری باستانی در قرقیزستانِ کنونی که امروز اثری از آن باقی نمانده است ـ م.
[2]. نامی که مسلمانان پس از تسخیر سرزمینهای آنسوی رود جیحون به این ناحیه دادند، که معنایش «آنسوی رود» (یعنی رود جیحون) است و مهمترین ایالات آن عبارت بود از: سُغد (با دو کرسی: یکی سمرقند، دیگری بخارا)، خوارزم (که بعدها خیوه نام گرفت)، چغانیان، فرغانه، و چاچ ـ م.
[3]. جبال یا قوهستان یا مخففش قُهستان، در اصطلاح جغرافینویسانِ قدیم اسلامی، اسم ناحیهای کوهستانی در ایران است که بعداً به «عراق» و «عراقِ عجم» مشهور شده و از شمال به کوههای البرز، از جنوب به عراقِ عرب و خوزستان، از شرق به کویر خراسان و فارس، و از غرب به آذربایجان محدود بود ـ م.
[4]. ارانیه یا اران، ناحیهای قدیمی در قفقاز، که در سدۀ پنجم هجری، پایتختش گنجه نام داشت و از زمان مغولان تا کنون، قسمت جنوبیاش قراباغ خوانده میشود ـ م.
[5]. دربند شروان: شمالیترین نقطۀ سرزمین شروان که از زمان باستان تا دویست سال پیش، اهمیت راهبُردی (استراتژیک) زیادی داشته و اگر آن را، با سپاهی کوچک، مسدود میکردند، جلوی هجوم قبایل بیابانگرد به داخل ایران گرفته میشد و به همین دلیل، همواره بر سر تسلط بر آن، بین کشورهای این ناحیه رقابت بوده است. شروان یا شیروان نیز اسم کشوری باستانی، کنار دریای خزر، در شمال رود کُر در ارّانِ اوایل سدههای میانه (مطابق کشور کنونی آذربایجان) بوده و پایتختش ابتدا شابران و سپس شماخی نام داشته و سلاطینش به شروانشاه ملقب بودند ـ م.
[6]. Lan: آلانها که عربها ایشان را لان یا اللان میخوانند، قومی ایرانی ساکن قفقاز شمالی بودند که از قرن اول میلادی نامشان در تاریخ میآید. در 371 میلادی مغلوب هونها شدند و صد سال بعد، گروهی از آنها همراه با قومی بیابانگرد موسوم به واندالها به فرانسه و اسپانیا مهاجرت کردند و در تأسیس پادشاهی واندالها در شمال آفریقا سهم داشتند ـ م.
[7]. Lakiz: قومی ساکن ناحیۀ کوهستانی شرق قفقاز شمالی که در درههای جنوبشرقی کشور داغستان و نواحی شمالی کشور آذربایجان زندگی میکنند و مسلمان سنیمذهبند ـ م.
زندگی روزمره در امپراتوری مغول نوشته جرج لین ترجمۀ سعید درودی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.