کتاب “رهایی بشر: عدالت، آزادی و دولت” نوشتۀ فریبرز رییس دانا
گزیده ای از متن کتاب:
دیباچه
مدتها بود در برابر این پرسش قرار میگرفتم که عدالت برتری دارد یا آزادی. پرسشی همانند آنچه یک سرگردان جاویدان بر سر یک دو راهی از خودش و از هر که میبیند میپرسد. این پرسش در 15 سال اخیر، یعنی از دورۀ دولت اصلاحات به بعد مدام افزایش مییافت. پرسشگر سرگردانتر میشد. من در شگفت بودم که با وجود افزایش دانش اجتماعی، شمار نشریات، گفتگوها، همایش ها و داد و ستدهای فکری آشکار در آن دوره و افزایش یأس و انزوا در دورۀ دولت مهرورزی چرا باز این پرسش تکرار میشود و چرا کمتر کسی پی میبرد که اساساً چنین پرسش سطحی و بی نتیجه است. یا به واقع هیچ کس بر سر آن دو راهی دلهره آور قرار ندارد. برای نتیجه بخش بودن خیلی تلاش میکردم که به پرسش ها پاسخ عمیقتری بدهم و به پرسشگر، که معمولاً از میان جوانان و روشنفکران جوانتر بودند، بشناسانم، که طرح این سؤال _ بدین صورت خشک که خواستار تمایز قاطع در پاسخ است – نادرست است.
از اواخر سال 1389 موضوع را جدیتر گرفتم زیرا از سال پیش از آن پس از واکنش اجتماعی سریع در تهران و چند شهر دیگر موضوع پرسش به موضوع انتخابات و انتخاب دو چهره برای ریاست جمهوری گره خورده بود. چنین القا شده بود که:
l بین عدالت و آزادی، ستیزی آشتیناپذیر وجود دارد.
l دموکراسی غربی نمایندۀ آزادی است و عدالت بیانگر سوسیالیسم و دشمن دموکراسیای است که پرسشگران و طرفداران میرحسین موسوی طالب آن بودند.
l احمدینژاد چپ گرا و حسن روحانی (و هاشمی رفسنجانی و خاتمی) دموکراسی خواهاند.
l دلیل: احمدینژاد با هوگوچاوز دو سه بار رفت و آمد کرده است و روحانی روی به آمریکا آورده است .
l تمام سوسیالیست ها مانند احمدی نژاد طرفدار عدالت و فقیر پرورند و بنابراین پوپولیست اند و طرفداران دموکراسی آزادیخواه و وفادار به انتخاب مردم اند.
l ناگزیریم بین این دو مقوله یکی را که در یک رئیسجمهور متبلور است انتخاب کنیم حتی اگر موضوع عبارت از انتخاب بین بد و بدتر باشد.
l شگفت انگیز، باورنکردنی و سیاسی کاری است که شما (یعنی من) و هماندیشانتان احمدی نژاد و دولت او را راست افراطی محافظهکار و هاشمی و روحانی را راست افراطی نولیبرال میدانید و هر دو را هم از عدالت اجتماعی و هم از دموکراسی واقعی مجزا میپندارید و دولت خاتمی را بین این دو سبک سنگین میکنید.
l آنچه در خاورمیانه اتفاق میافتد، حتی کنشهای تحریک شده و سازمان یافتۀ جنایت کارترین گروه گرد هم آمده، چون با آمریکا درگیری دارد پس در خدمت سوسیالیسم است و اگر مخالف بشار اسد است پس در خدمت دموکراسی است و مهم نیست که ما فعلاً در این باره مبهوتیم.
l طرفداری از دستمزدهای بالا، تأمین اجتماعی گسترده، رفاه اجتماعی همگانی توزیع ثروت و درآمد عادلانه، مهار بازار و بازارگرایی و کنترل تجارت خارجی و خواست استقلال ملی، در برابر دفاع از بازار آزاد، سرمایهگذاریها و فعالیتها بی نظارت بخش خصوصی، حذف مسئولیت و تصدی دولت رابطۀ بی محدودیت باغرب عبارت است از تقابل عدالت خواهی در برابر آزادیخواهی .
l مهم نیست که احمدی نژاد فرصتهای اقتصادیای برای بخشی از مردم فراهم آورد و مهم است که دولت هاشمی رفسنجانی و تا حدی دولت خاتمی کل اقتصاد را رونق دادند. اولی چپ بود و فقر را قسمت میکرد و دومی طرفدار آزادی بود و نتایج کارش پیشرفت اقتصادی بود.
l کوبا و ونزوئلا مانند سوریه و کره شمالی اند. چین دنیا را به خرابی کشانده است و همۀ آنها هم راهی و همکاری با چپ و احمدی نژاد دارند.
l خرد نزد راست ها و آزادیخواهان است و احساس نزد چپ ها و عدالت خواهان. همان گونه که راست و چپ از هم جدا هستند، عدالت و آزادی نیز چنین است .
l پل پوت، استالین، احمدی نژاد، هیتلر همه از یک قماش اند و حتماً با هری ترومن جورج بوش و نیکسون تفاوت دارند؛ دومی ها آزادیخواه اند و اولی ها نیستند.
l می شود حساب داعش را از اسلام جدا کرد اما نمیتوان حساب استالین، پل پوت را از سوسیالیسم جدا کرد.
l سوسیالیسم هیچ قرابتی با آزادی ندارد، به هر حال آزادیخواه به سبک چپ ها نیستیم.
l انتقاد به آمریکا بوی بد ضد آزادی دارد اما انتقاد به شوروی سابق در دفاع از آزادی است .
l هیچ دستاوردی در ویتنام، کوبا، چین، شوروی و… قابل دفاع نیست، مگر به اندک واستثناء.
l دولت اگر به نفع مردم عادی و کارگران و کم درآمدها دخالت کند و اگر تصدی بخشهایی از اقتصاد را بر عهده بگیرد میشود چپ و میشود مسئول عقب ماندگی، استبداد، فقر و پوپولیسم و اگر هر چه بیشتر به سمت بازار آزاد برود و دست از منافع مردم و دارایی ها و ابزارهای تولید ملی بشوید میشود آزادیخواه و امیدبخش برای آینده .
l ما حرفهای شما را که هر دو جناح را راست میدانید و برای سوسیالیسم محتوا و مأموریت ویژه تاریخی قائلید و از راه سوم صحبت میکنید و برآنید که بین عدالت و آزادی تفاوتی نیست و آزادی را محدود به صندوق انتخابات نمیکنید و میخواهید به تعیین سرنوشت اقتصادی از سوی کارگران متصل کنید نمیفهمیم. این حرفها شعار و احساساتاند، اما رفسنجانی و روحانی علم و عقل اند. میرحسین موسوی و کروبی و خاتمی هر چه به سمت این دو حرکت کنند مترقیتر و امیدبخش تراند وگرنه چپ ها آنها را از دست ما میگیرند و راه را برای حکومت احمدی نژادیهای چپ فراهم میکنند. ما خط و راه مستقل سوم شما را نمیفهمیم یا میسر نمیدانیم.
وقتی این اتفاقات و پرسش ها و گیج سری ها زیاد شدند من هم وارد کارزاری جدیتر شدم. باید ذهن خودم را منسجمتر، مطالعاتم را حتی الامکان کاملتر، یادداشت برداری و شروع به نوشتن منظم و با برنامه میکردم. از اواخر سال 89 و مشخصاً از اوایل سال 90 چنین کردم. کتاب حاضر محصول آن شروع است. اما در حدود 15 درصد از کار را انجام داده بودم و برای تمامیت کتابم فکرها کرده بودم که ناگزیر متوقف و محدود شدم. در تمام سال 1391 در محدود و محصور بودن کامل بر منابعی که در اختیارم بود متمرکز شدم. خواندم و یادداشت برداشتم و به حافظه و دانستههای پیشین ام مراجعه کردم. رفقای جوان من آن زمان یاری ام دادند و وسایل راحتتر بودن مرا فراهم ساختند. در مدت 1 سال بیش از 50 درصد دیگر از کار را جلو بردم. ماند 40-30 درصد، شامل کارهای پایانی و ویرایشی و بازخوانی تمام سال 92 و 93 را به این کار اختصاص ندادم. کارهای دیگری هم در دست داشتم. مشکلات جدی محیطی و زندگی یقه ام را گرفت و موانع جدی _ واقعاً جدی _ برایم ایجاد شد. معیشت و غم نان در کنار از دست رفتن همۀ امکانات و فعالیت شغلی مرا در خود پیچاند. این ها همه از من زمان گرفتند اما نه زبان. کار را ادامه دادم. اکنون در آبان 1393 قرار دارم و کارم با نوشتن این مقدمه تمام شده است. شاید بقیۀ کارهای مربوط به تایپ و بازخوانی و دادن به آن ناشر _ که قطعاً نمیتواند ناشر داخل ایران باشد _ و مراحل چاپ، با نیرویی که مصمم هستم به کار بیندازم، یک تا دو ماه طول بکشد. میدانم ناشر کانادایی که پیشنهاد چاپ داده است کارش را زود انجام میدهد و ممکن است در همین سال چند نسخه به دست من برسد.
تلاش من پاسخ دادن به سردرگمی ها و گژراهی هایی بود که دامن بخشی از تحصیل کردگان را گرفته بود اما به جز آن مایل بودم این کتاب وسیلهای باشد که مستقیماً، اما بیشتر با میانجی ها، در خدمت آگاهی بیشتر طبقۀ کارگر به ویژه آن بخش از این طبقه که زمینههای سیاسی و فرهنگی لازم را دارند قرار بگیرد و محتوا و استدلال آن در میان این مردم پخش و نقد شود اما منجر به درک رادیکال از عدالت، آزادی و نقش دولت گردد. آرزوی خیلی خیالیای نیست.
من کار خودم را کردم در شرایطی که به آن فقط اشاره کردم بیش از این از دستم نمیآمد. تمامش کردم، پیش از آنکه تمام شود، پیش از آنکه تمام شوم.
از شکاف دیوار گلی
آنجا، رو به رویم
بوته خاری سر برون کرده است
خیره
خبرچینی آشکار
مزاحمی که موی دماع نیست
نا آشنایی که فقط مرا میپاید
سوزنهای چوبین خار
رسته بر تمامی این کلاف درهم گم
رو به زردی
صدای لرزانی هم دارند
که من میشنوم
مثل صدای پیش از زلزله
نه یارای گریزی است
نه عزم برآوردنش
چه خواهد کرد
اگر خوابم بر باید.
فصل اول
نظریههای نخستین نو
1- فایدهگرایی و پیش فرضهای نخستین
برای آنکه فایدهگرایی را خوب درک کنیم شاید هیچ نظری به اندازۀ این گفتۀ کوتاه جرمی بنتام، از فیلسوفان نخستینِ فایده گرایی به ما یاری نکند: تا زمانی که احتمال آسیب فرمانبرداری کمتر از احتمال مقاومت در برابر شاهان است رعایا باید فرمانبرداری نکنند. خودِ فرمانبرداری، البته چیز قابل بحث و ارزش یابی نیست؛ مسئله فقط این است که آیا منافع ناشی از آن، از دید هر فرد (به زبان دیگر، هر اتم اقتصادی و اجتماعی) بر زیانهای آن میچربد یا نه. مسئلۀ نادیده گرفتن اصل و ذات عمل تسلیم شدن و اطاعت فقط یک امر اخلاقی نیست، اما فایده گرایان معمولاً آن را به این جهت که اخلاقی است و ” قابل بحث علمی ” نیست به کنار مینهند. تسلیم و اطاعت در واقع به جز امر اخلاقی امری انسانی، حیاتی و مادی است. اگر انسان به این آگاهی رسیده باشد که ناگزیر تسلیم شدن به سود شخصی رابه منزلۀ نادیده گرفتن امر برتر، منطقیتر و انسانیتر مییابد، در آن صورت فقط تسلیم اخلاق و احساسات نشده است. انتخاب فایدهمندیِ صِرف، اتفاقاً اخلاقیتر است.
اساس نظر فایده گرایی این است که در هر موقعیت، درستترین کنش اخلاقی این است که در آن کنش بیشترین منافع برای جامعه و برای فرد وجود دارد. اما توجه داشته باشیم که در اینجا منظور از منافع جامعه منافعی مبتنی بر روندهای تاریخی و شناخت تقسیمبندیهای طبقاتی نیست، بنابراین نه پیشینه دارد، نه بعد، نه تقسیم بندی و نه پیچیدگیهای اجتماعی گرایشها را نشان میدهد و از این رو چیزی است مبهم. خواهیم دید که این منافع اجتماعی را نیز ظاهراً باید از طریق انتخاب و جمع بندی فردی به دست آورد، اما سلطۀ منافع چنان عمل میکند که بین منافع فرد و جامعه شکاف پر نشدنی ای پدید میآورد. به هر حال بیشترین و بالاترین فایده در دیدگاه فایدهگرا در بهترین حالت به معنای خوشبختی و کامیابی است که نشانی از تناقضها، تضادها وآگاهیها در آن وجود ندارد و فقط چیزی است انتزاعی، کلی و به شدت مناقشه برانگیز.
واقعاً با کدام سنجه و میزان میتوان کمیت و کیفیت و تغییرات در خوشبختی را از حیث زمانی، جغرافیایی، فردی، گروههای اجتماعی، جنسی، سنی و جز آن اندازهگیری کرد. مشکلِ راههای اندازهگیری و مقایسه خوشبختی مدتهاست که طرفداران فایدهگرایی را ازغوطهوری در دریای نظریهپردازیهای بیفایده (و ریاضیات اقتصادی در عرصۀ اقتصاد) نرهانیده و به ساحل امن و قابل اتکا نیاورده است. درست است که خوشبختی در مفهوم عام آن قابل بیان است، اما امری است مادی و تاریخی، واضح است که جامعۀ ثروتمند و اقشار دارا به طور کلی خوشبختتر از جامعۀ فقیر و اقشار نادار هستند. چه کسانی ممکن است تردید کنند که مرفهان فلوریدا خوشبختتر از خانوادههای گرسنه ماندۀ سومالیاند. اما آیا این حاصل یک انتخاب فایدهگرایانه است؟ و آیا پدیدهای است فردی بیتاریخ و بیعلتهای اساسی؟ قطعاً نه.
صاحبان سرمایه و افراد مقتدر و نافذ و مسلط بر داراییهای عمومی و خصوصی و منابع مالی و بانکی قطعاً اقلیت محدودی را تشکیل میدهند اما آنها توان بسیار زیادی برای اعمال قدرت در زندگی مردم دارند. اگر آنها میاندیشند که در پناه قانون قرار دارند، آن طور که جان لاک آن را «حق طبیعی» میدانست، پس هر یک از آنها این حق را دارند که متجاوزان به داراییشان را مجازات کنند. این حق مجازات همان حق دفاع از خود نیست، بلکه باز داشتن و به سر جای خود نشاندن این متخلفان از «قانون طبیعت» است. این مجازاتها امید به یک زندگی صلحآمیز را ایجاد میکنند. اما اگر همۀ مردم چنین فکر نکنند و براساس اصل فایدهگرایی، نفع و خوشبختی خودشان دست اندازی به آن داراییها را نه تجاوز بلکه حق در نظر آورند در آن صورت هم بنیاد فایدهگرایی و هم بنیاد حق طبیعی جان لاک فرو میریزد.
بنا به نظر توماس هابز در «وضع طبیعی»، یعنی وضعی فرضی که انسانها بدون وجود هیچ نوع دولتی به زندگی اقتصادی، طبیعی، تولید مثل و فعالیتهای آگاهانه و ناآگاهانه میپرداختهاند، انسان با حرکت آمیخته بوده است. سکون اصل نبوده است، حرکت اصل بوده است. اما تغییر مسیر و توقف نیز نیاز به توضیح داشته است (این براساس نظر گالیله و پیشینیان او مطرح میشود). در این وضع انسان در جستجوی خشنودی است. انسان آن زمان که زنده است هیچگاه در آرامشِ فکر نخواهد زیست زیرا زندگی او در ذات خودش در حرکت، تلاش، خواهش و خواست بیشتر معنا مییابد.[1] انسانها هم درپی برآوردن نیاز خودند و هم درپی درخدمت این برآوردن نیاز قرار میگیرند. اما قدرت برای به دست آمدن، قدرت میخواهد. پس تلاش برای قدرت به نوعی پایان ناپذیر است. قدرت، امنیت و امنیت امکان تأمین حوایج و آن نیز امکان ادامۀ حرکت را میدهد. اما انسان تا آنجا که تهدیدی بر او وارد نمیشود صلح طلب باقی میماند و وقتی این تهدید وارد شد، صلح و نیاز و امنیت او، جنگ را ایجاب میکنند. در واقعیت این ستیز است که مستولی میشود، مگر نیرویی توانمند (دولت) همه چیز را از سر راه جنگ و تجاوز بردارد.
چرا انسان جنگ میکند؟ زیرا: 1) منفعت دارد و باید حرکت کند، 2) امنیت میخواهد چون در معرض حرکت مهاجمان است و مهاجمان میآیند چون گرچه منابع فراوانند اما تولید و وسایل رفع نیاز فراوان نیست و به تساوی در اختیار همگان قرار نمیگیرد و 3) در مقام کسب موقعیت اشتهار و افتخار یا موقعیت برتر که اساساً ترس را در وجود مهاجمان احتمالی برانگیزد و برای او امنیت فراهم آورد برمیآید. پس کنش انسان به نوعی است که نه چندان قوی است که همیشه در امنیت و صلح ناشی از سلطه بماند و نه آن قدر ضعیف که همیشه توسری بخورد و آن پایین بماند. انسان ها قدرت میگیرند و با آنکه انگیزۀ طبیعیشان صلح است اما به همان اندازه به سمت جنگ میروند و این جنگ است که در وضع طبیعی غلبه مییابد، مگر آنکه دولتی از سوی همۀ مردم غالب شود. هابز، برخلاف مشهور، بر آن نیست که انسان ستمگر و سادیست است بلکه انسان خودخواه است، آن هم وقتی محدودیت و محرومیت غلبه میکند. پس برای ارضای خواستهایش وارد عمل تهاجم و تدافع میشود.
جوهر حرف توماس هابز این است که در وضع طبیعی قانونی وجود ندارد. حق و ناحق و عدل و بیعدلی بیمعنایند زیرا در وضع طبیعی قانونی در کار نیست. اخلاق یعنی قانون. حرمت مالکیت هم اخلاق مبتنی بر قانون را میطلبد. آدمهایی که در برابر متجاوز میایستند اخلاق دارند اما در وضع طبیعی تصور این اخلاق مسخره است. دولتی باید و قدرتی فراگیر و قانونی نیز. اگر قانون نباشد، در وضع طبیعی، «حق طبیعی» به این معنا است که هر کس برای دفاع از خود حق همه کاری دارد. حرف هابز، اما، سرآغاز بسیار خوبی است برای بحثهای زیاد بعدی. آیا به صِرف برقراری قانون، تجاوز و حق مقابله از بین میرود؟ اگر دولت و قانون عبارت از گزیدۀ آرمانی توماس هابز نباشند چه میشود؟ آیا حق مقابله به بالاترین حق بشری تبدیل نمیشود؟ به نظر من میشود. هابز نقش فرمانروایی و رأس هرم را میپذیرفت و از این حیث مانند جان لاک بود اما در عین حال بر آن بود که اصلیترین جوهرۀ قانون طبیعی جست و جوی صلح است و قوانین بشری نیز باید همین باشند. اما وقتی همه در این راستا حرکت نمیکنند، همه میتوانند امکانات ستیز را به کار گیرند، و این هم حق است؛ حقی معادل همان حق پیشین.
از نظر جان لاک وضع طبیعی چنین بوده است: 1) جامعهای کاملاً آزاد، به این معنا که هر کس به هر کاری که مایل بود میتوانست دست بزند. 2) جامعۀ برابر، به این معنا که فردی این حق طبیعی را ندارد که در بالا دست بقیه بماند و بقیه را به زیر بکشاند (برای هابز برابری شامل تواناییهای جسمی وروحی افراد میشد). 3) جامعهای متکی به قانون طبیعی، به این معنا که قوانین طبیعی براساس منطق و برهان ویژه شناخته میشوند که البته جنبۀ خدایی دارد (و این خلافِ نظر هابز است).
از نظر لاک اینکه هیچ کس نباید در هیچ عرصهای به دیگران لطمه وارد آورد از آن رو است که ما آقا بالاسر نداریم زیرا همه مخلوق خداوند هستیم و قدرت خداوندی ما را، که آفریده و مایملک او هستیم، بر آن داشته است که رضایت او را جلب کنیم، مراقب رفتار خود باشیم و تا حد ممکن به دیگران زیان نرسانیم _ مگر در مورد دفاع از خود. از نظر هابز آزادی طبیعی یعنی عقلانی بودن تلاش برای تأمین منافع خود حتی از راه تهاجم به افراد بیگناه و بنابراین باید اقتداری فراگیرتر از فرد بتواند آن را مهار کند. اما از نظر لاک و در نقطۀ مقابل آن، آزادی طبیعی به معنای دور بودن از بیقید و بندی است و حکومت هم باید قانون طبیعی را که او بر میشمرد اجرا کند.[2]
اینکه لاک میگوید وظایف اخلاقی در وضع طبیعی کاملاً ضروری و مهماند تا رفتارها را تنظیم کنند به این معنا نیست که پس زمینههای تضاد و سوء رفتار هم وجود ندارند. در واقع وجود دارند زیرا انسان با منافع مادی بیرون از خود درگیر میشود. لاک با توسل به بنیادهای اخلاقی میخواهد آن تضادها را حل کند یا بهتر بگویم نادیده بگیرد. لاک در جستجوی دولت مقتدر است، که البته قادر نیست _ و در آن زمان نمیتوانست هم باشد _ تشخیص دهد منشأ این دولت و انگیزههای ستمکاری خودِ آن چیست. قوانین طبیعی از نظر هابز ناکارآمدند و جایگزین میخواهند. اما از نظر لاک این قوانین کارآمدند زیرا الهیاند و فقط مجری (دولت ناظر بر اجرای قوانین طبیعی و نه بیشتر را) میطلبد.
[1]. هابزتوماس،لویاتان، ترجمه حسین بشیریه،1387، تهران، نشر نی،صص129-130
[2]. ولف، جاناتان (1391) درآمدی بر فلسفۀ سیاسی، ترجمه حمید پژوهش، تهران، انتشارات آمه، ص 36.
کتاب “رهایی بشر: عدالت، آزادی و دولت” نوشتۀ فریبرز رییس دانا
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.