درباره‌ی ادبیات

آناتولی لوناچارسکی

محمدتقی فرامرزی

آناتولی واسیلیویچ لوناچارسکی (۱۸۷۵-۱۹۳۳)، نویسنده، روزنامه نگار، و سیاستمدار روس که همراه با ماکسیم گورکی، کوشش های بسیار به عمل آورد تا آثار هنری امپراتوری روسیه را در دوره ی جنگ داخلی ( ۱۹۲۰-۱۹۱۸) از گزند آشوب و یورش آشوبگران محافظت کند. در سال ۱۸۹۸ به گروه بلشویک‌های حزب سوسیال دموکرات روسیه پیوست و در هیئت تحریریه‌ی مجله‌ی وِپِرد («به پیش») آغاز به کار کرد. در سال ۱۹۰۹ در جزیره‌ی کاپری ایتالیا به ماکسیم گورکی پیوست و با همکاری آلکساندر باگدانوف، مدرسه‌ای با کلاس‌های پیشرفته برای گروه برگزیده‌ای از کارگران کارخانه‌های روسیه تاسیس کرد. در مارس ۱۹۱۷ به مقام کمیسر تعلیم و تربیت برگزیده شد (تا ۱۹۲۹ در این مقام بود)، و تاثیری چشمگیر در پیشرفت تئاتر نیز از خود برجا گذاشت. علاقه‌ی لوناچارسکی به تئاتر موجب ترغیب هنرمندان و بازیگران به نوآوری‌های گوناگون در این زمینه شد. در سال ۱۹۳۳ به عنوان سفیر شوروی در اسپانیا برگزیده شد، اما در مسیر سفر به اسپانیا چشم از جهان فروبست. سه نمایشنامه از میان نمایشنامه های پرشمار او به زبان انگلیسی ترجمه و در مجموعه‌ای به نام سه نمایشنامه (۱۹۲۳) منتشر شد.

 

95,000 تومان

شناسه محصول: 1401052907 دسته: , برچسب: ,

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

آناتولی لوناچارسکی, محمد تقی فرامرزی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

اول

جنس کاغذ

بالک (سبک)

قطع

رقعی

تعداد صفحه

252

سال چاپ

1401

موضوع

ادبیات مدرن جهان, نقد و بررسی

وزن

300

کتاب درباره‌ی ادبیات نوشتۀ آناتولی لوناچارسکی ترجمه محمدتقی فرامرزی

گزیده ای از کتاب:

اخلاقیات و زیبایی‏شناسی چرنیشفسکی

رابطه‏ی بین نظرات هنری و اخلاقی چرنیشفسکی و شخصیت او مساله‏ای است که دوستان و دشمنانش را به بررسی آن برانگیخته است؛ ولی به گمان من این کار به‏درستی صورت نگرفته است زیرا تصویری که اینان از چرنیشفسکی بازنموده‏اند عموما از وضوح کامل برخوردار نبوده است. شاید بتوان با بررسی نامه‏ها، خاطرات، یادداشت‏های روزانه و کلیه‏ی مدارکی که از او به‏جا مانده است، به‏سادگی، خصوصیات او را به عنوان یک شخص مجسم کرد. ولی تاکنون به‏ندرت از این مدارک بهره‏گیری شده است.

چرنیشفسکی را در نظر ما غالبا به صورت مردی با عقایدی سخت محکم، هوشی به‏غایت سرشار، مطالعاتی همه‏جانبه، سرشتی دلاورانه و شخصیتی بسیار جدی نمایانده‏اند؛ او مطمئنا از برجسته‏ترین انسان‏های عصر خود بود، ولی بنیان فکری‏اش مبتذل و هیچ‏گرایانه و به قول گرتسن «مردی سودایی‏مزاج» بود. تورگنیف ضمن گفتگویی با چرنیشفسکی او را چنین خطاب می کند: «شما، نیکولای گاوریلوویچ، مثل یک مار معمولی هستید، در حالی که دوبرولیوبف افعی است.» این تعریف نشان می‏دهد که حتی تورگنیف او را شخصی بسیار دانا، محیل و زیرک می‏دانسته است. هرچه باشد، چرنیشفسکی در نظر کسی که اطلاعات دست دوم یا حتی اطلاعات سطحی از او دارد، فردی است نسبتا خشک که با هر گونه ایدئالیسم خیلی بیگانه است.

ما بیشتر اوقات، ایدئالیسم نظری و فلسفی را با ایدئالیسم عملی اشتباه می‌گرفتیم؛ شاید هنوز هم مرتکب چنین اشتباهی بشویم. مثلا ترتیاکوف، شاعر معروف، در همین اواخر اعلام کرد که باید علیه هر گونه همدردی آمیخته با احساسات پیکار کرد و بر جنبه‏های عملی تاکید کرد؛ ما نیز غالبا می‏‏‏خواهیم چرنیشفسکی را به هیبت انسانی در نظر بگیریم که اهل عمل و از هر گونه احساسات به دور است. مردی که واکنشش دربرابر زیبایی، همان اندازه طعنه‏آمیز است که واکنش بازارف دربرابر عبارات کوچک طعنه‏آمیز بود _ خلاصه، مردی که طبیعتی اساسا عملی و منطقی دارد.

از همین جا است که مردم به این نتیجه می رسند که او استعدادی در زمینه‏ی داستان نویسی ندارد. می‏گویند کتاب چه باید کرد؟ او بدون تردید در نوع خود اثری بزرگ بود که تحرکی عظیم پدیدآورد و در آن زمان برای خیلی‏ها حکم ستاره‏ی راهنمای قطبی را داشت؛ لیکن اگر به‏دقت از دیدگاه هنری درباره‏ی آن داوری کنیم، باید گفت که برخی از عناصر خیال‏پردازی و تغزل را در خود ندارد __ یعنی همان عناصری که نباید در آثار کسی دیده شود که با وجود فرزانگی‏اش و احترامی که مردم به او قائلند، و حتی به‏قول خودش فردی بزرگ است __ بر روی‏هم شخصی فاقد روح هنری باشد. گویا باید به او هم همان اندرزی داده می‏شد که آپولون پیش از مرگ سقراط، به وی داد، که قدرت فکری و منطقی نیرومندی داشت؛ آپولون به سقراط اندرز داد که موسیقی یعنی این عنصر پالاینده و هماهنگ‏کننده را با درآمیختگی شهود و رومانتی‏سیسمی فراگیرد که مسلما  چرنیشفسکی فاقد آن است. کسانی که به جنبه‏های عملی نظر دارند، بی‏شک، از این «رئالیسم» چرنیشفسکی لذت می‏برند و بسیار تحت تاثیر تصویر خشک او قرار می‏گیرند.

شاید بعضی‏ها تصور کنند که این خشکی و خونسردی، این «روشنفکر بودن»، چرنیشفسکی را واداشته است تا بر‏ آن شود که در واقع، چیزی غیر از خودمحوری وجود ندارد؛ و انسان در مورد نحوه‏ی رفتارش فقط یک راه انتخاب و یک راه منطقی دارد که آن نیز از دیدگاهی خودمحورانه است؛ و غیر از اخلاقیات مبنی بر خودمحوریِ منطقی، نوع دیگری از اخلاقیات وجود ندارد و نمی‏تواند وجود داشته باشد. چرنیشفسکیِ خشک و منطق‏گرای، چیزی را نمی‏بیند که دارای کیفیت تفحص‏ناپذیر ناخودآگاه باشد که هر چیزی به‏طور نامشهود و آرام از کنارش می‏گذرد. به‏راحتی می‏توان به این نتیجه رسید که پدیدآورنده‏ی چنین نظریه‏ای، یعنی خود چرنیشفسکی، شخصی بسیار خرد‏گرای بود و طبیعتی استثنائا روشنفکرانه داشت.

به‏راستی فکر اصلی رساله‏ی رابطه‏ی زیبایی‏شناختیِ هنر با واقعیت اثر چرنیشفسکی چیست؟ فکر اصلی این مقاله، نفی هر چیز زیبا است،  و او در این راه تا جایی پیش رفت که پیسارف نیز دریافت که چرنیشفسکی ضمن برخورد خشونت‏آمیزش با پدیده‏های ظریف هنر و زیبایی‏شناسی، می‏خواهد این دو پدیده را خفه کند. البته، به عقیده‏ی پیسارف، به صلاح عموم، درست است که پلخانوف می خواست ثابت کند چنین چیزی صحت ندارد و رساله‏ی چرنیشفسکی، اثری مهم و سراپا عملی است. ولی همین مطرح کردن مساله __  این تردید که هنر تا اندازه‏ای از عمل به‏دور است، کوشش برای اثبات این نظر که چنین واقعیتی به­مراتب از هرگونه رویا و هرگونه خلاقیت هنری برتر است __ تمامی اینها، البته، لیبرال‏های اطراف چرنیشفسکی را بر آن داشت که او را به مثابه هیولای ضدزیبایی و از نوع اشخاص بسیار خشک و هوادار عمل تصور کنند.

تصویری که پلخانوف از چرنیشفسکی و تمامی جنبه‏های شخصیت استثنایی و غنی او ترسیم کرد، روشنگرترین تصویر است. جلدهای پنجم و ششم آثار پلخانوف، باارزش‏ترین کتاب‏هایی هستند که به چرنیشفسکی اختصاص یافته‏اند. اما حتی نظریه‏ی اصلی پلخانوف __ می‏توان گفت حتی شیوه‏ی اصلی تفسیرهای او در برخورد با چرنیشفسکی __ دارای کیفیتی است که گویی می‏‏خواهد چرنیشفسکی را به صورت فردی خشک، هیچ‏گرای و بازاروف‏گونه مجسم کند.

در نظریه‏ی اصلی پلخانوف، چرنیشفسکی به این شکل مجسم می‏شود: چرنیشفسکی «آموزشگر» و روشنگری از نوع روشنگران سده‏ی هیجدهم. همان‏گونه که می‏دانیم، روشنگران سده‏ی هیجدهم، افرادی بودند به­تمام معنی روشنفکر، که روش منطقی در بررسی مسایل را عالی­ترین روش می­دانستند، افرادی که نمی­توانستند عنصر غریزه و عنصر نیمه‏آگاه را در زندگی انسان به‌درستی ارزیابی کنند؛ درعوضِ بررسی تاریخی یا دیالکتیکی پدیده‏ها، مسائل خود را از موضعی منطقی و معقول، یعنی از موضع خواست‏های عقل مطرح می‏کردند.

پلخانوف با استناد به کدام دلیل و مدرک، چنین اتهاماتی علیه چرنیشفسکی وارد می‏کند؟ البته، پلخانوف در درجه‏ی نخست (پلخانوف مطلقا حق دارد)، به جهان‏بینی، به ویژگی‏های اصلی فلسفه و به‏خصوص به فلسفه‏ی اجتماعی چرنیشفسکی استناد می‏کند. به بیان دقیق‏تر، پلخانوف ثابت می‏کند که چرنیشفسکی، یک ماتریالیست پروپا قرص و انحراف‏ناپذیر و از پیروان «فوئرباخ» بود، و نظیر بسیاری از اندیشمندان، وقتی به حل مسائل اجتماعی می‏پرداخت، ماتریالیسم را کنار می‏گذاشت. تصویری که او از انسان و جهان داشت، تصویری ماتریالیستی بود؛ او فقط ماده و کیفیات و تکامل آن را می‏پذیرفت. ولی با وجود این، همان‏گونه که پلخانوف یادآوری می‏کند، او بر آن بود که جهان ما زیر سیطره‏ی عقیده است. یعنی وقتی ما به قوانین حاکم بر طبیعت و انسان پی‏ببریم می‏توانیم اراده‏ی منطقی خودمان را بر این جهان تحمیل کنیم. رهبران برجسته‏ی انقلاب فرانسه نیز چنین برخوردی داشتند؛ چنانچه دریابید که طبیعت، مجموعه‏ای طبیعی شامل نیرو و ماده است، در این‏صورت نه تنها به شناخت کامل آن نائل آمده‏اید بلکه نظم موجود جهان را نیز به محکمه‏ی عقل فرامی‏خوانید و هرآنچه را عقل‏تان بی ارزش و مهمل بداند به‏ دور می‏افکنید و هرآنچه را مفید به حال انسان‏ تشخیص دهد حفظ می‏کنید. اصل مساله در شناخت، قضاوت و تحقق بخشیدن به یک نقشه‏ی منطقی است. چنین مفهومی از تکامل جامعه، و جستجوی وسائل و طرق لازم برای دگرگون کردن آن در تحقق منطقی یک نقشه‏ی مستقر، که قدرتش به قوت الزام و منطقی بودنش بستگی دارد __ البته __ نشان‌دهنده‏ی یک برخورد ایدئالیستی است.

بدین ترتیب، می‏بینیم که ماتریالیست‏های پیشامارکسیستی، در بررسی مسائل اجتماعی، به گلابه‏ی سیاه ایدئالیسم فرومی روند. از آنجا که مسائل اجتماعی، تاریخی، و سیاسی را از این نقطه‏ نظر بررسی می‏کنند، افرادی خردگرای و روشنگر هستند و عقیده را نیروی محرک فرآیند تکامل تاریخی می‏پندارند. از همین جا است که به‏ناگزیر، نظراتی اغراق‏آمیز در باره‏ی اهمیت نظریه‏پردازها پیش‏ نهاده می‏شود.

هر انسان تیزهوش، تحصیل کرده و منتقد، آورنده‏ی یک عقیده‏ی مشخص است، و نیروئی است که جهان را دگرگون می کند. پس نتیجه می‏گیریم که دقیقا همین انسان منطقی است که جهان را دگرگون و مسیر حوادث را تعیین می‏کند. مهم‏ترین عامل در این موجود منطقی، عقل او است. هر چیز دیگر، از جمله احساس‏ها و غیره همگی در پشت صحنه از نظر ناپدید می‏شوند.

پلخانوف در تعریفی که از چرنیشفسکی به عنوان اندیشمندی روشنگر به عمل می‏آوَرَد، به‏صراحت نمی‏گوید که چرنیشفسکی خردگرای است. او کاملا در جبهه‏ی کسانی نیست که چرنیشفسکی را به صورت انسانی خشک ترسیم می‏کنند که فقط مغز و عقاید محکمش بر زندگی‏ او حکومت دارد ( باید اضافه کنم که بسیاری از این افراد نیز چرنیشفسکی را محترم می‏دارند). اما از زمانی که این اتهام به چرنیشفسکی وارد شد که به اهمیت عقاید پر بها داده و در توصیف اهمیت خردگرایان هم راه اغراق پیموده است و از عقل آنان هم، چه پیش از پلخانوف چه پس از پلخانوف، با انتقادهایی موافق این تصویر محدود چرنیشفسکی پشتیبانی شده است، در این صورت می‏توان گفت پلخانوف موجب استحکام و قوام چنین تصویری گردید.

می‏خواهم تصویر چرنیشفسکی واقعی را ازنو ترسیم کنم، که انسانی بسیار عاطفی بود و طبیعتی احساسی و لطیف داشت: حتی می‏توان او را انسان دل‏ها دانست. چرنیشفسکی انسانی پرقریحه و پرشور بود که سخت به زندگی و فرآیند‏های واقعی زندگی واقعی و حتی روابط صمیمانه عشق می‏ورزید. می‏خواهم تصویر همین چرنیشفسکی را ازنو بیافرینم؛ چون اخلاقیات و زیبایی‏شناسی او به بیان دقیق‏تر، نه از روشنفکر بودنش سرچشمه می‏گیرد نه از یک‏جنبه‏ نگری‏اش، و نه از رئالیسمش، که فقط به معنی عشق به زندگی و تجلی نیروی حیاتیِ بیکران چرنیشفسکی قابل تفسیر است. اگر بتوانم این خصوصیات را ازنو زنده کنم، در این صورت تصویر او به‏شدت دگرگون خواهد شد و شاید مجبور شویم ازنو به ارزیابی او بنشینیم.

موسسه انتشارات نگاه

کتاب درباره‌ی ادبیات نوشتۀ آناتولی لوناچارسکی ترجمه محمدتقی فرامرزی

اینستاگرام نگاه

 

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “درباره‌ی ادبیات”