داغ گلبرگ

بهمن پناهی

 

یافتم هر آنچه یافتنی بود درین‌ جهان

مابقی، واژه‌های من می‌ماند و خاطره‌های تو…

 

175,000 تومان

جزئیات کتاب

پدیدآورندگان

بهمن پناهی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

اول

جنس کاغذ

بالک (سبک)

قطع

رقعی

سال چاپ

1403

وزن

100

موضوع

شعر معاصر فارسی

کتاب «داغ گلبرگ» سرودۀ بهمن پناهی

 

گزیده ای از متن کتاب :

من

وقتی آمدم، خانه پُر از بوی اسفند بود

سردی زمستان و بوی عید هم بودند

وقتی آمدم به این دنیا

به این بازی

گویی به پیشواز شکوفه و گُل

به خوشامد بهار آمدم

در گهوارۀ سبزه و سبزی آرمیدم

لالائی‌ام، چشمان آبی مادرم

از گلبرگ عشق، شهد زندگی مکیدم

آنجا که چشمم به جهان گشوده شد…

یک سو دریا بود یک سو قامت کوه

ابرها، نقاش بی‌‌قرار

نه چندان دور

می‌شد لمسشان کرد با نگاه

می‌شد به گفت‌وگو نشست با موج

آسمان همیشه شسته بود و تمیز

گاهی اما، کمی دلگیر و غصه‌دار

روزها، پُر از گُل بود و باران بود

گنجشک‌ها بی‌تاب زندگی

بازی، عشق، قهر، آشتی

سفره‌مان کوچک

نانِ داغ، پختۀ دستان پدر

و برای عطش تشنگی داغ تنور

آب یخ، اما همیشه توی سفره‌ براه

شب‌ها پُر از قصّه، افسانه‌ها پُر از خیال

مشق و کُرسی و خواب‌های بی‌انتها

جغدهای راوی روی درخت همسایه پنهان

دیوارهای گِلی، کوتاه‌تر از شاخه‌ها

گُشاده‌دست و مهربان با چیدن

شکوفه‌های نارنج، میخانۀ عطر شهر

گوشواره‌وار، آویزِ شاخه‌های مست

دیوارها، آشنای دیرین قرار عاشقان

کوچه‌ها لبریز سلام، سرشار دیدار، پُرِ لبخند

چشم من پنجره بود…

دل من آیینه

خواب‌هایم همه اسرار خدا

خواب رنگ و آسمان، خواب پرواز

گاهی حضرتش می‌آمد

نامش علی بود

دوست بودیم

دوست ماندیم

مفتون چشم حروف، مبهوت رقص واژه‌ها شدم

با ترنم خط و نقش می‌خواندم

مست از گُلاب نغمه‌ها

هستی در من موج می‌زد

هر روز گسترده‌تر می‌شدم از خودم

دلم گشودۀ دورها

جان من مدهوش جست‌وجو

چشم من پنجره بود…

دل من آیینه

دل من رازگُشا، راز به مُهر

دردهای من و دل با هم بود

تا به امروز، هنوزم که هنوز

دل من پیش خداست

یا خدا پیش دلم می‌آید

روزهایی که دلم تنگ شود

مثل آن خواب خوش کودکی‌ام

لای‌ لالایی گلبرگ و نسیم

روی پرواز دلم می‌خوابم

دستم امروز می‌بیند

چشمم امروز می‌خواند

همچنان مفتون رقص‌ حرف‌ها و نقطه‌ها

همچنان نغمه‌سرای رنگ‌ها

صفحۀ زندگی‌ام بازتر از آن ایام

دل من تنگ‌تر اما به خودم

رشته‌ای را که دلم بسته به‌خود

نگشودم، نگشایم هرگز

با دلم تنهایم، با دلم دوست هنوز

چشم من پنجره شد…

رو به خدا، رو به خودم

دلِ من آیینه

 

 

 

داغ گلبرگ

روی گلبرگ هر گُلی

داغ بوسۀ شبنمی بجاست

شیدایی گل از این نشئه مدام

رقصی است که روی بال نسیم

تا اوجِ خیال پرواز می‌کند

گلبرگ‌های تشنۀ عشق

چشم انتظار بوسۀ این داغ

هر شبی تا صبحدم در سماعند

بی‌تابی تراکم این شهوت غریب

می‌رود همراه باد

گلبرگ‌های بی‌تابِ بی‌قرار

رازهای مگوی خود را ورق می‌زنند

نجوای این نیایش صبحگاهی

آیین گُل است

و در این زمزمۀ خلوص و تمنّا

ذکر این سماع عاشقانۀ باغ

رنگین‌کمانی می‌شود در زُلال آسمان

قوس‌های معلّق نور

رنگ‌ها در آغوش هم لمیده‌ نوشانوش

گویی که لبخند خداست

روی لب‌های ابر

ترنّم عطرها می‌ریزد مرواریدوار

و جان من پُر می‌شود

از بهشتی که وعده داده‌اند

 

 

شعرِ من، من و شعر

سبدِ شعر امروز

جای سوسن و سنبل نیست

ارتفاع قامت قافیه‌ها…

تا بلندای سرو و صنوبر قد نمی‌کشد

لای حروفِ چروکیدۀ نمور

واژه‌‌ها لمیده بر هم و خمود

بویِ تُند پوچی، بویِ لبریزی خود

نشت تزلزل و تردید

زخم‌های سربسته، نیمه‌باز، عریان

جراحت معنی و معنا گُسترده هر طرف

سردی سکوت است روی لختی مداومِ تنهایی

پرنده‌های بی‌پرواز افتاده بر ساحل

پروازهای خیال، چسبیدۀ کابوس

شعر من امّا، از ابرها می‌آید

نگاهِ من قلمم

قلبم دواتِ من

چشم‌هایم به نوازش واژه‌ها محتاج

نگاهم به شنیدن مشق‌ها مبتلا

شعر اما همیشه جاری، همیشه با من

شعر، آواز زندگی است

همچون لحظه‌ها…

که ناخواسته می‌آیند و ناخوانده می‌روند!

زمان که مُردنی نیست!

من و شعر و او اکنون یکی شدیم

من زمزمه‌ام

شعر، آواز من

او ترانۀ شعرم

موسسه انتشارات نگاه

کتاب «داغ گلبرگ» سرودۀ بهمن پناهی

موسسه انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “داغ گلبرگ”