گزیده ای از رمان خانم دالاوى نوشتۀ ویرجینیا ولف
خانم دالاوی دست به چشمش برد و وقتى خدمتكار در را بست و صداى حركت دامن لوسى آمد، احساس كرد انگار راهبهاى است كه ترك دنيا كرده و لباسها و سرپوش آشنا را پيرامون خود مىيابد، همچنين پاسخ به دعاهاى قديمى را. آشپز در آشپزخانه سوت زد. خانم دالاوى صداى ماشين تحرير را شنيد.
در آغاز رمان خانم دالاوى می خوانیم
پيشگفتار مترجم
خانم دالاوى از رمانهاى مهم و مطرح ويرجينيا ولف است. رمانى كه مايكل كانينگهام با الهام از آن «ساعتها» را نوشت، در زمانِ خود از منظر سبك نگارش و ساختار بدعتگزار بود. ولف كه از شيوهى سنتى رماننويسى انتقاد مىكرد، از ابتدا در پى كشف شيوه هايى نو براى بيان واقعيتهاى ذهنى و حالات درونى انسان بود. البته او بعدآ در اين راه از ديگران بسيار آموخت، بهخصوص از معاصرانش، از پروست، جويس، و ريچاردسون و نيز استادان دورههاى گذشته كه در آثارشان كيفيتى جديد مىيافت: تأكيد بر دنياى درون. ولف كه در رمانهاى اوليهاش با تأثير از آثار فورستر به شكافتن جزئيات روابط انسانى مىپرداخت، در مجموعهاى از داستانها و طرحهايش بهنام «دوشنبه يا سهشنبه» جريان سيال ذهن و برهم زدن زمان را آزمود. ويرجينيا ولف كه از آغاز مىخواست شكل تازهاى از رمان را راائه دهد، در سال 1925 با نوشتن رمان خانم دالاوى براى اولين بار الگوى زمان را در قالب رمانى بلند برهم زد و با جسارت طرح داستان را به يك روز واحد، يك منطقه (شهر لندن) و يك شخصيت واحد در مركز داستان محدود كرد (بازگشت به سه واحدى كه جويس قبلا در «اوليس» بهكار گرفته بود).
ايدهى اصلى رمان خانم دالاوى از پنج سال پيش از انتشار آن در ذهنش شكل گرفته بود، به طورى كه در 26 ژانويه 1920 در دفتر خاطراتش نوشت: «بعدازظهر ايدهى يك فرم تازه براى رمان جديدم به ذهنم رسيد.» موضوع رمان هنوز برايش روشن نبود، امّا فرمى كه به نظرش رسيده بود، امكانات بالقوهى فراوانى داشت: «فرض كنيد چيزى از دلِ چيز ديگرى بيرون بيايد، مثل يك رمانِ نانوشته ـ ولى نهفقط در 10 صفحه، بلكه در حدود 200 صفحه ـ آيا چنين فرمى آنگونه سبُكى سبك و گسستگى را كه مىخواهم در بر ندارد؟»[1] راوى ولف كه در داستانِ كوتاهِ «رمانِ نانوشته» در قطارى نشسته است، داستان زندگىِ غريبهاى را مجسم مىكند كه بر صندلى مقابلش قرار دارد. او در اين داستان نهتنها قراردادهاى ادبيات رئاليستى، بلكه قواعد خود زندگى را به چالش مىگيرد. «رمان نانوشته» بازتاب دو فرضيهى مهم ولف دربارهى چگونگى اصلاح رمان رئاليستى است. اول اين كه رماننويسان بايد گزينش كنند. وى در اين باره در نقدى در سال 1910 نوشت: «رماننويسان دوران ملكهى ويكتوريا هرچه را مىدانستند چگونه نقل كنند، از قلم نمىانداختند.» وى مىافزايد: «در حالى كه خواستهى ما اين است كه چيزهاى غيرلازم را حذف كنيم.» و دوم اين كه «رمان بايد با تغيير زاويهى ديد به پيش رود، به طورى كه زندگى نهفقط از جنبههاى بيرونى، بلكه چنانكه به تجربه مىآيد بيان گردد.»
ولف همچنين در مقالهاى زير عنوان «رمانهاى مدرن» نوشت : «بهترين مواد خام براى آفرينش آثار داستانى تأثيرات گوناگونى است كه هنگام رويارويى با جريان عادى زندگى به ذهن مىرسد.» او سپس اين روش را در رمان «اتاقِ ژاكوب» بهكار گرفت و با اين كه نخستين
كتابهايش «سفر به برون» و «شب و روز» را از ديدگاه راوى داناى كل نوشته بود، در «اتاق ژاكوب» ماجرا را از منظر دو راوى بيان كرد. با اين حال او بعدآ با توجه به نظرگاهِ منتقدان كه شخصيتهاى آثارش را «شبحوار» ناميده بودند، به اين نتيجه رسيد كه براى جان بخشيدن به شخصيتها بايد همين روش را از ديدگاه روانى بهكار برد، به طورى كه در نامهاى به يكى از دوستانش نوشت: «خيال دارم از اين پس مثل زالو به قهرمانانم بچسبم!»
ولف با همين ايده داستانِ كوتاهِ «خانم دالاوى در بانداستريت» را نوشت كه بعدآ به رمان خانم دالاوى تبديل شد.
براى نماياندن تأثير جريانات زندگى بر ذهن يا كاربرد آن روش از ديدگاه روانى، لازم بود بهجاى يك راوى، هريك از شخصيتها را مدنظر قرار دهد. با اين كه ولف از ديرباز به ساختار از هم گسيختهى كاركرد ذهن و تداعىهاى آن پى برده بود، تنها هنگام نوشتن «خانم دالاوى» بود كه به كاربرد تكگفتارهاى ذهنى، يا نداهاى درونى بهمثابه پايهى آفرينش شخصيت پى برد. او دربارهى اين كشف مهم در 30 اوت 1923 چنين نوشت: «بايد دربارهى “ساعتها” و كشف خودم بسيار بگويم: اين كه چگونه پشت شخصيتهايم مادهاى زيبا حفر مىكنم؛ گمان مىكنم با اين روش دقيقآ به آنچه مىخواهم برسم؛ انسانيت، طنز و ژرفا». ايده اين است كه نمادها به يكديگر مىپيوندند و هريك در لحظهى اكنون به روشنى مىرسد.» ولف كه ابتدا رمان «خانم دالاوى» را «ساعتها» نامگذارى كرده بود، بعدآ اين روش را «فرآيند تونل زدن» ناميد و در توضيح افزود: «گذشته را هرگاه لازم باشد تكهتكه مىكنم.» البته باور او به گزينش هنگام رماننويسى، و «حذف چيزهاى غيرلازم» نيز پشت اين كشف نهفته است.
ولف روشى براى خلق شخصيت يافته بود كه با تقليد از فرآيند گزينشى كه هريك از ما به وسيلهى آن خود، يكديگر و جهان پيرامونمان را بازمىشناسيم، ايجاد شده بود.
ساختارى كه در «خانم دالاوى» پرورش داد، در نمايش اين فرآيند اهميت داشت. از روى ديگر او بهجاى اين كه مانند آثار قبلىاش ماجرا را طى چند ماه يا سال نقل كند، زمان روايت را تنها به يك روز محدود ساخت. احتمالا اين شيوه نمايانگر شمايلش به نزديكتر بودن به واقعيت است كه در مقايسه با رمان «اتاق ژاكوب» پديدار مىشود. در رمان «خانم دالاوى» (كه به همين سبب ابتدا «ساعتها» ناميده مىشود) زمان همراه با پيشرفت روايت به شكلى نمايان با صداى زنگهاى ساعت «بيگبن» به پيش مىرود.
تضادى كه ولف «زمان ساعت» و «زمان ذهنى» مىناميد، به تقابلى مربوط مىشود كه او در اين دوره در يادداشتهايش به ذكر آن پرداخت : تضاد ميان واقعيت جهان قابل مشاهده، و واقعيت ناملموس كه وجود آن صرفآ احساس مىشود. با اين حال به نظر او «واقعيت» و «تخيل» در نهايت به يكديگر وابستهاند و نوشتن «خانم دالاوى» موجب افزايش تمركز بر اين وابستگى و چگونگى بيان آن در ادبيات داستانى گشت. در سراسر اين رمان نقطهى تمركز دائمآ از جهان بيرونى به ذهن شخصيتهايى كه آن را مشاهده مىكنند تغيير مكان مىدهد. و اين در حالى است كه مكانِ ماجرا فورآ مشخص مىشود: شهر لندن و خيابانهاى آن، چنان كه واقعآ بودند، به طورى كه خواننده مىتواند مسير كلاريسا و ساير قهرمانان رمان را روى نقشهى شهر دنبال كند. واقعى بودن مكان صحنهها و توصيف آن به شخصيتهاى رمان نيز استحكام مىبخشد.
از ديدگاه زمانى نيز ابتدا فصلِ سال مشخص مىشود: كلاريسا با خود مىگويد: «اواسط ماه ژوئن است و جنگ تمام شده.» چند صفحهى بعد پى مىبريم كه چهارشنبه است و باز هم چند صفحهى بعد پيتر والش كه فكر مىكند طى پنج سال دورىاش از انگلستان همه چيز تغيير كرده، فاش مىكند كه سال 1923 است. ولف به اين وسيله بيشتر به واقعيت نزديك مىشود، و با اين كه تاريخ دقيق روز را بازگو نمىكند، از قرائن چنين برمىآيد كه 20 ژوئن باشد، از سوى ديگر او مىخواهد با ذكر ساعت در هر صحنه، در حالى كه قهرمانان مختلف در خيابانهاى لندن راه مىروند، بر اثر همزمانى، رويدادهاى گوناگون و ظاهرآ بىارتباط را بازگو كند؛ رويدادهايى كه در آخرين صحنهى رمان به گونهاى ارتباط مىرسند.
ولف كه هميشه رابطهى فرد با گروه را جذاب مىيافت اين بار اين تقابل را در ضيافتِ باشكوه كلاريسا دالاوى در آخرين صحنهى رمان آشكار مىسازد.
امّا به طور كلى ولف در اين رمان با نظارهگرىِ چيزهاى بسيار عادى زندگى به بيان احساسات مىرسد و با توالى تكگفتارها، نداهاى درونى هريك از شخصيتها را مىنماياند.
به گفتهى بسيارى از منتقدان بيست صفحهى اول رمان «خانم دالاوى» پيچيدهترين اثر ويرجينيا ولف است، در حالى كه همين پيچيدگى شايد به درجات كمترى در مابقى رمان نيز قابل مشاهده است.
حرف آخر اين كه در ترجمه اين اثر كوشيدهام سبك نگارش ولف تا حد ممكن چنان كه هست حفظ شود.
خانم دالاوی خانم دالاوی خانم دالاوی خانم دالاوی خانم دالاوی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.