در آغاز کتاب تاریخ تلخ می خوانیم :
کتاب تاریخ تلخ به روایت احمد شاملو
درآمد _ دایناسوری با هزار سر!
احمد شاملو پدیدهی شگفتناکی است. غولی زیبا یا جانوری حیرتانگیز از تبار دایناسورهای منقرض شده. احمد شاملو از آن آدمهایی است که در هر یکی دو سده، یکی دوبار _ آنهم به ندرت و سخت غافلگیر کننده _ سروکلهی خاکیشان پیدا شده است و بعد گویی برای همیشه تخمشان را ملخ خورده است. شاملو خود در مقدمهیی جنجال برانگیز بر روایتی دیگرسان از غزلهای حافظ گفته بود:
«حافظ راز عجیبی است…»
اما من شاملو را با تمام مانستهگی قامت بلند شعر و اندیشهاَش به حافظ، و با وجود همهی رازناکی، ایماژ و پیچیدهگی عمیق شعر بیماننداَش، نه رازی عجیب که نشانهیی غریب میدانم. از آنسان که پنداری بیگاهان و چند ده قرن یا هزارهیی زودتر به شتاب در سیارهی ما فرود آمده بود. هر چند به زبان و بیان و جان معاصر ما بود و بیش از همه ما به خود میبالیم که معاصر او بودیم و پیشتر از تمام اعضای اصلی و بدلی خانوادهی ما نزدیکترین خویشآوند ما بود، اما انگار حضور قاطع و خلاصه و معجزهوارش در هزارهی دوم کرهی ما سخت نامنتظر بود. در بادیهیی که کسی را یارای انتظار او نبود، پاتاوه نهاده بود…
گفتم شگفت. و استدلال میکنم شاملو فاشیست آنارشیستی بود که به همدستیِِ تودهها در صف سوسیالیستها رخنه کرده بود و با نیهیلیستها، کرگدنوار نرد سرکشی و طغیان زده بود و در همه حال به دفاع از انسان بلندترین پرچم آزادی و برابری را بر ذروهی شعراَش برافراشته بود…
و شگفتتر آنکه مخالفان و معانداناَش نیز با احترام تمام پیش پایاَش بر میخاستند و با اینکه به جرم تشنیعِ کلاسیسیسم و تخریب عرصهی انحصاری “حافظ نامه” پژوهی و نقد تابوی فردوسی و سنتشکنی و تعرض به خرافه پرستی و هجو انواع حرفههای سیاه هنری و تشکیک در سابقه و حافظهی تاریخی و جز اینها به دادگاههای خود خوانده میبردندش اما با تمام این اوصاف گاه و بیگاه و به فرصت طلبانهترین شکل ممکن از شعر و اندیشهاَش آویزان میشدند تا مگر از نمداَش برای سرکچل خود کلاهی بدوزند.
و بهراستی شما در طول و عرض تاریخ قوال و قطور این کهن بوم و بر آدمیزادهیی را سراغ دارید که هتاکان و معاندان و دشمنان خونیاَش نیز، چنین حیرتانگیز زبان به ستایشاَش گشوده باشند؟!
و بهراستی چگونه است که طیفی از چپولترین جریانات ایدهئولوژیک سیاسی تا راستترین نئولیبرالهای سردر آخور سرمایهداری مانند سران “نهضت آزادی” و تهان “جبههی ملی” به قصد هجو او _ که احمد شاملو بود _ دست در دست هم مینهند اما در گرد و خاک خود ساخته، زودتر خاموش و فراموش میشوند و همگون حبابی میترکند؟
از شگفتیهای شاملو بسیار بیجا سخن گفتهاند و بسی بهجا سخن توان گفت و ما برای آغاز این دفتر بهجا یا بیجا و بینظم و انتظام، چند کلمهیی را بر همهی آن کلام سیاهه میافزائیم تا درآمدی را یا دهلیزی را برای لبتر کردن اصل سخن خود گشوده باشیم و بیکه قصد استفهام یا پرسشی در کار باشد از ادبیات او وام میگیریم تا گفته باشیم:
احمد شاملو پدیدهی شگفتناکی است!
بهراستی کیست این ستایشگر زبان توامان رزمآمیز و بزم بیز فردوسی که بیشترین ناسزا را از نژادپرستان خدایگانزدهی “آریامهر“ی و حافظان کهنهی فکر کهن و دلالان پوسیدهی پوستهی پیازینهی “تمدن بزرگ” حلبیآبادی و مفتآبادی و یافتآبادی به جان خریده است و اشک تمساح پاسداران ثابت اسطوره و تاریخ دست نخوردهی ملتی را جاری ساخته است که تا چشم کار میکند در قفای خود انباری از شاهان مستبد را انبان کرده است؟
منکراناَش او را “سلطنتچی” و “سلطنتآبادی” خواندهاند و دشمناناَش به کینخواهی داریوش و انوشیروان و محمدرضاشاه به دشنه و دشناماَش بستهاند…
بهراستی کیست این راوی حافظ که با زبان تورات و قصص قران و بیهقی و میبدی و ابوالفتوح رازی به کشف بیان شعر سپید دست در کمر دریای فرهنگ فارسی حلقه کرده است و در عین حال خشم پاسبانان اندرزنامههای ادبی و بیادبی را برانگیخته و صدای اعتراض ژاندارمهای نسخ اقدم و اصلح متنشناس را درآورده و دربانان نسخهشناس و نسخهپیچ عطاریهای قرون ماضیه را بیدارباش داده است؟
بهراستی کیست این جانور ستیزنده که از هول حلیم سیاست پیشهگیِ اعتراضی چنان در دیگجوشان فاشیسم هیتلری افتاده است که بعدها برای جبران آن حماقت تاریخی دست به هر کاری زده است؟ از ترجمهی “مرگ کسب و کار من است” روبرمرل و برگردان ترانههای ضد فاشیستی یانیس ریتسوس و ترویج موسیقی تئودوراکیس تا شاعرانهترین ترجمان شعرهای لورکای ضد فاشیسم فرانکو…
بهراستی کیست این مبارز پایآبله که از سقوط در دامْ چالهی یک دیکتاتور بزرگ (هیتلر) درس عبرت نیاموخته و اندک زمانی بعد، از راست فاشیستی به چاه “چپ” دیکتاتوری دیگر (استالین) سقوط کرده است؟ تا به پشتوانهی آموزههای گرانمایهی گرفتاری در دو زندان دیکتاتوری ندا سر دهد که:
«سورخوران قدیمی سرنگون میشوند و سورخوران تازهیی جای آنان را میگیرند و فاشیسمی جانشین فاشیسم دیگری میشود، که قالباَش یکی است، شکلاَش یکی است عملکرداَش یکی است. چماق و تپانچهاَش و زنداناَش همان است. فقط بهانههایاَش فرق میکند… تو آلمان هیتلری میکشتند که طرفدار یهودیهاست، حالا تو اسرائیل میکشند که طرفدار فلسطینیهاست. عربها میکشند که جاسوس صهیونیستهاست، صهیونیستها میکشند که فاشیست است، فاشیستها میکشند که کمونیست است، کمونیستها می کشند که آنارشیست است. روسها میکشند که پدرسوخته از چین طرفداری میکند، چینیها میکشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه میزند…»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.