کتاب «به قدرت رسیدن محمد بن سلمان» نوشته بن هوبارد ترجمه علی ربیع
در ابتدای کتاب به قدرت رسیدن محمد بن سلمان میخوانیم:
پادشاهی
در سال 1996، یک مرد انگلیسی- الجزایری که در مدرسۀ نخبگان جده در سواحل غربی عربستان سعودی مشغول تدریس بود، یک پیشنهاد شغلی بینظیر دریافت کرد. شاهزادهای به نام سلمان بن عبدالعزیز چند ماه با یکی از همسران و فرزندانش به شهر میآمد و این خانواده به دنبال یک معلم زبان انگلیسی بود.
معلم، رشید سکای[1]، چیز زیادی از شاهزاده سلمان نمیدانست. او والی استان ریاض بود و بدین ترتیب پایتخت عربستان سعودی را در اختیار خود داشت؛ فرزند پادشاهی بود که عربستان سعودی را تأسیس کرد و در بین هزاران شاهزاده و شاهزاده خانم سلطنتی به او مقام والایی اعطا کرد. پیشنهاد، جالب به نظر میرسید و احتمالاً دستمزد خوبی هم میداشت، پس سکای پذیرفت و یک راننده، به مدت چند ماه، او را بعد از پایان کار روزانه از مدرسه سوار میکرد و به مجموعۀ سلطنتی که سلمان و خانوادهاش در آن سکونت داشتند میرسانید.
سکای در اولین ورود خود چنین دید: «مجموعهای از ویلاهای خیرهکننده در دل باغهایی بیمانند که توسط کارگرانی سفید پوش نگهداری میشد.» او از پارکینگی پر از اتومبیلهای لوکس عبور کرد، و برای اولین بار در عمرش یک کادیلاک صورتی هم در میان اتومبیلها دید. درون کاخ با طرف حسابهای خود روبهرو شد: چهار پسر سلمان از همسر دومش، كه بزرگترین آنها پسر یازده سالۀ شروری به نام محمد بن سلمان بود.
پر واضح بود که شاهزادگان جوان بیشتر از درس خواندن به بازی کردن علاقه داشتند اما سکای تمام تلاش خود را برای حفظ تمرکز پسران کوچکتر انجام میداد؛ تلاشی که بهمحض حضور میم. با. سین. نقش بر آب میشد.
سکای به خاطر دارد که میم. با. سین. ظاهراً «چون از تمام خواهرها و برادرهایش بزرگتر بود اجازۀ هر کاری را داشت.» در حین درس، او از یکی از نگهبانان واکی- تاکی[2] میگرفت و در مورد معلم خود «درشت» میگفت و با نگهبانان در آن طرف خط شوخی میکرد تا خواهر و برادرهایش را بخنداند.
میم. با. سین. پس از چند درس، به سکای اطلاع داد كه مادرش وی را یک «آقای واقعی» میداند. سکای شگفتزده شد، زیرا جدایی جنسیتی حاکم در عربستان سعودی مانع از ملاقات او با مادر آنها میشد، پس آنها هرگز یکدیگر را ندیده بودند، چه رسد به آنکه شخصیت او بر این مادر آشکار شده باشد. بعدها فهمید که آن خانم از طریق دوربینهای مداربستۀ روی دیوارها، او را میدیده است.
این باعث شد تا او بیشتر هوشیار باشد، اما همچنان با جدیت ادامه داد. پسرها در زبان انگلیسی پیشرفت زیادی نداشتند و میم. با. سین. در اواخر بیست و یک سالگی از صحبت کردن به این زبان در انظار عمومی پرهیز میکرد. پیشرفت آنها در زبان فرانسوی بهمراتب کمتر بود، طوری که مادر شاهزادهها از سکای خواست برنامۀ درسی را اضافه کند. اما سکای در پایان دورۀ تصدیاش به خلقوخوی میم. با. سینِ. جوان علاقهمند شده بود، و حتی پس از سالها «شخصیت غالب» او در خاطرش مانده بود. سکای این [شخصیت] را نتیجه ارشدیت این پسر برای مادرش و توجه خانواده درجۀ اول وی به او میدانست.
سکای میگفت: «او شخصیتی تحسینبرانگیز بود، و همین تحسین به او این احساس را میبخشید که من در اینجا همهکاره هستم. در آن کاخ، همه از او مراقبت میکردند. او از توجه همه برخوردار بود.»
[1] Rachid Sekkai
[2] Walkie-talkie
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.