بنیاد فلسفۀ سیاسی در غرب: از هراکلیت تا هابز

حمید عنایت

این کتاب درسی را برای آگاهاندن دانشجویان علوم سیاسی از مبانی فلسفهٔ سیاسی در غرب نوشته‌ام و امیدوارم که دنباله آن را در مجلدی دیگر بیاورم چون در زمینهٔ عقیده یا فلسفهٔ سیاسی تاکنون چند کتاب سودمند به پارسی در آمده است. در این کتاب تا جایی که میتوانسته‌ام از تکرار مطالبی که در آن کتاب‌ها به تفصیل میتوان یافت پرهیز کرده‌ام و به جای آن کوشیده‌ام تا دربارهٔ برخی از نکات و مسائل نظری بیشتر بحث کنم و فقط عقاید هشت تن از متفکران را که به اتفاق صاحب نظران استاد و مسأله‌آموز این مطلب تا پایان قرن هفدهم میلادی بوده‌اند پیشنهاد بحث خود کرده‌ام.

195,000 تومان

شناسه محصول: 1401072301-1 دسته: , برچسب: , , ,

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

ویل دورانت | عباس زریاب خویی

نوع جلد

شومیز

قطع

وزیری

تعداد صفحه

616

سال چاپ

1402

موضوع

فلسفه

وزن

350

نوبت چاپ

دوم

کتاب بنیاد فلسفۀ سیاسی در غرب: از هراکلیت تا هابز نوشتۀ حمید عنایت

گزیده‌ای از متن کتاب

افلاطون

زندگی

افلاطون فیلسوفی نجیب‌زاده بود که در سال ۴۲۷ پیش از میلاد، یعنی تقریباً سه سال پیش از روی کار آمدن داریوش دوم هخامنشی در ایران و سه سال بعد از جنگ پلوپونز در یونان، در آتن زاده شد. چند سال بیش نداشت که پدرش آریستون، که مانند مادر او پريکسيون[1] از اشراف نامور آتن به شمار می‌رفت، درگذشت. پس از مرگ آریستون، مادر افلاطون به‌رسمِ بیوگان یونان، شوی دوم گرفت و او پیری لامپ[2] از سیاست‌مداران سرشناس و دوست نزديک و پشتیبان پریکلس رهبر آتن بود.

پرورش یافتن در خانواده‌ای که بدین‌سان اعضایش یا خود سیاست‌مدار بودند و یا با سیاست‌مداران سرشناس پیوند داشتند، افلاطون را آرزومند رهبری سیاسی کرد. عواقب جنگ پلوپونز نیز بر زندگی افلاطون تأثیری شگرف داشت. این جنگ تا زمانی که افلاطون به بیست‌وسه‌سالگی رسید دوام یافت و به شکست و سرافکندگی آتن پایان گرفت. پریکلس که خود آتن را به جنگ کشانده بود براثرِ طاعونی که در نخستین سال‌های جنگ آتن را فراگرفت مُرد و پس از او آزادی‌خواهان و خواستاران دموکراسی با اغتنام فرصت از نومیدی و درماندگی مردم و بی‌آبرویی حکومت اشراف، نیروی سیاسی بیشتر به دست آوردند و رهبری حکومت را در دست گرفتند. سیاست این آزادی‌خواهان طبعاً پیروی از خواست‌های مردم بود و مردم نیز در آن هنگام گسترش سلطۀ سیاسی آتن را بر یونان می‌خواستند و همین سیاست گسترشجویانه بود که آتن را در سراشیب تباهی انداخت.

شکست‌های آتن در طی جنگ، مخصوصاً شکست از سیراکوز، شهریار سیسیل در ۴۱2 [پیش از میلاد] اشراف و توانگران را به دسیسه‌چینی بر ضد دموکراسی برانگیخت. آزادی‌خواهان برای مقابله با این دسیسه‌ها بر سخت‌گیری‌های خود افزودند و مخالفان خود را به‌حق یا ناحق تارومار کردند. وقتی سرانجام آتن در سال ۴۰۴ پیش از میلاد شکست خورد، توانگران به یاری سپاهیان پیروزمند اسپارتی حکومت آزادی‌خواهان را برانداختند و به نام «تصفیۀ شهر از زیان‌کاران» به آزار و کشتار مخالفان آغاز کردند، ولی بیدادشان چندان نپایید و پس از هشت ماه آزادی‌خواهان دوباره روی کار آمدند، لیکن چون مردم از گزافه‌کاران خسته شده بودند این‌بار به اعتدال و خردمندی حکومت کردند. تنها يک خطای بزرگ از ایشان سر زد که افلاطون آن را هرگز نبخشود و آن اعدام سقراط به تهمت گمراه کردن جوانان بود.

افلاطون کودکی و جوانی خود را در محیطی چنین آکنده از دشمنی و ستیزه و کینه‌جویی و خونریزی گذراند. او در زمان پیری خاطرات خود را از روزگار بیداد توانگران پس از سال ۴۰۴، معروف به دورۀ «حکومت سی تن» بدین‌گونه گزارش داده است: «من [در زندگی اجتماعی] به همان اندازۀ جوانانِ بسیار دیگر تجربه داشتم. چون بالغ شدم تصمیم گرفتم وارد سیاست شوم. اوضاع سیاسی فرصتی به دستم داد. قانون اساسی موجود، که آماج عیب‌گیری همگانی بود، لغو شد و شورایی مرکب از سی تن قدرتِ عالی کشوری را به دست گرفتند. تصادفاً برخی از آنان دوست و خویشاوند من بودند و يک بار مرا به همکاری با خود فراخواندند، گویی که من به صرافت طبع چنین خواهم کرد. احساس من دراین‌باره همان‌گونه بود که از هر جوانی چشم می‌توان داشت، یعنی می‌اندیشیدم که این سی تن می‌خواهند جامعه را اصلاح کنند و به عدالت فرمان رانند و ازهمین‌رو با علاقۀ فراوان ناظر کارهایشان شدم. ولی پس از چندی دریافتم که تباهکاری‌هایشان روی سیاہ حکومت پیشین را سپید کرده است. ازجملۀ این تباهکاری‌ها یکی آن بود که کوشیدند تا دامن دوستم سقراط را به گناه بیالایند و من بی هیچ‌گونه تردیدی سقراط را شریف‌ترین مرد آن روزگار می‌دانم. آنان می‌خواستند سقراط را همراه چند تن دیگر بگمارند تا یکی از شهروندان را دستگیر کنند و او را به‌زور به محل اعدام بیاورند. سقراط از این کار سر باز زد و ترجیح داد که زندگی خود را سراسر به خطر بیندازد، ولی شريک تباهکاری ایشان نشود. من وقتی همۀ ‌این چیزها و بسیار چیزهای بد دیگر را دیدم بیزار شدم و از تباهکاری روزگار کناره گرفتم. چندی بعد حکومت آن سی تن بر افتاد و قانون اساسی دگرگون شد. دوباره به سرم افتاد که وارد سیاست شوم، اگرچه این‌بار شوقم کمتر بود. زمانه آشفته بود و هرکس می‌توانست به بسیاری از چیزها که رخ می‌داد عیب بگیرد و شگفت‌آور هم نبود که کینه‌توزی‌های مردم در زمان انقلاب گاه از اندازه بیرون باشد. بااین‌همه آزادی‌خواهانِ به دولت‌ رسیده به اعتدالْ رفتار کردند، ولی بدبختانه برخی از دولتیان دوستم سقراط را به اتهامی ‌سخت ناروا به دادگاه کشیدند. گناهی که به او نسبت دادند آخرین گناهی بود که می‌توانست از او سر بزند، یعنی تهمت تباهی اخلاق. پس محکوم و اعدامش کردند.»[3]

افلاطون هنگامی‌که با سقراط آشنا شد بسیار جوان بود و این آشنایی سرآغاز تحول بزرگی در زندگی او گشت. سقراط با آنکه کتابی ننوشت، از طریق پیروان و شاگردان خود، ازجمله افلاطون، بر شیوۀ تفکر فیلسوفان بعدی یونان و سپس غرب اثری عمیق گذاشت. او سال‌های واپسین عمر خود را به بحث دربارۀ مسائل اخلاقی وقف کرد. هاتف دلف که یونانیان در همۀ کارهای فردی و اجتماعی خود از او پیش‌گویی می‌خواستند گفته بود که سقراط فرزانه‌ترین مرد یونانی است، ولی سقراط مطمئن بود که چنین نیست و بر آن شد که خلاف حکم هاتف را ثابت کند. روشی که او برای این منظور برگزید همان فن جدل بود که هدفش مغلوب کردن مخاطب در محاجه و استدلال است، ولی سقراط از این روش برای رخنه انداختن در معتقدات اخلاقی‌شان بهره می‌گرفت. مثلاً از ایشان می‌پرسید که منظورشان از خویشتن‌داری و عدل و انصاف و همانند اینها، که پیوسته در سخنان خود از آنها دم می‌زنند، چیست. مردم طبعاً از دادن پاسخ درست و منطقی عاجز می‌ماندند؛ زیرا دشوارترین کارها تعریف مفاهیم ساده و بسيط است. آنگاه سقراط می‌گفت که اگر او فرزانه‌تر از آنان است فقط ازاین‌روست که بر نادانی خود آگاه است و حال آنکه ایشان نیستند، یعنی در جهل مرکب‌اند. اما چارۀ نادانی علم است و آدمی‌ باید، علاوه بر آنکه خطاها و اشتباهات عامه را بر سر مفاهیم اخلاقی کشف کند، از ارزش علم در اخلاق آگاه باشد. علم در اخلاق بدین معنی مهم است که اگر آدمی‌ همین اندازه بداند که حق و راستی چیست به‌خودیِ‌خود در پی آن خواهد رفت و مسئلۀ اخلاقیات در زندگی او حل خواهد شد.

با آنکه بدین‌سان نیت سقراط در پرسش‌های گیج‌کنندۀ فلسفی‌اش اثبات قدر و ارزش اخلاق بود، ليکن ازآن‌رو که روش او برای این منظور نمایاندن وجوه غیرعقلی و ناسازگار معتقدات اخلاقی عامه بود، سخنانش ناگزیر به مذاق بسیاری از محافظه‌کاران و کهنه‌اندیشان خوش نمی‌آمد. چون کم‌کم آموزش‌هایش میان روشن‌فکران پیروانی پیدا کرد و در همان زمان جوانان براثرِ بحران سیاسی و اجتماعی جامعۀ آتن بیش از هر زمان دیگر به اصول اخلاقی متعارف بی‌ایمان شده بودند، بسیاری از آتنیان او را مسئول سبک‌سری‌ها و هرزه‌گردی‌های جوانان نواندیش دانستند. محاکمۀ سقراط به هر انگیزه و علتی که صورت گرفت شک نیست که همین احساس عامه موجب محکومیت او شد.

محکومیت سقراطْ افلاطون را بیش‌ازپیش از کار سیاست بیزار کرد و بخش دیگری از نامه‌ای که قبلاً از او نقل کردیم گواه همین بیزاری است: «چون من همۀ این امور را دیدم هرچه [کار] سیاست‌مداران و قوانین و عادات روزانه را بیشتر مطالعه کردم و هرچه پیرتر شدم، وظيفۀ حکومت کردنِ درست به نظرم دشوارتر آمد. هیچ کاری را بی دوستان و پشتیبانان شایستۀ اعتماد انجام نتوان داد و در عصری که مردم نظام اخلاقی کهن را رها کرده ولی پذیرش نظام اخلاقی تازه‌ای را محال یافته‌اند چنین کسانی را آسان نتوان یافت. درعین‌حال کار قانون و اخلاقیات به آهنگی هراس‌انگیز رو به‌ تباهی داشت و درنتیجه، اگرچه به زندگی سیاسی شوق فراوان داشتم، منظرۀ این‌همه آشوب مرا به سرگیجه انداخت و هرچند هرگز از اندیشیدن دراین‌باره روی برنتافتم که چگونه می‌توان اوضاع را به سامان آورد و سازمان حکومت را اصلاح کرد، اقدام عملی دراین‌باره را به تأخیر انداختم و چشم‌به‌راهِ فرصت مناسب شدم. سرانجام به این نتیجه رسیدم که همۀ کشورهای موجودْ حکومت‌های بد دارند و سازمان‌های حکومتی آنها را هم بی‌اقدام قاطع و همراهیِ بختْ اصلاح نتوان کرد. درواقع ناگزیر به این عقیده رسیدم که تنها امید بهره‌مندی از عدل، چه برای افراد و چه برای اجتماع، در حکمت راستین است و تا زمانی که یا فیلسوفان حقیقی قدرت سیاسی یابند یا سیاست‌مداران براثرِ معجزه‌ای فیلسوف حقیقی شوند، بشریت از رنج رهایی نخواهد یافت.»[4]

[1]. Perictione

[2]. Pyrilampes

[3]. نامۀ هفتم، ترجمۀ «لی»، صفحۀ ۱۱ و ۱۲.

[4]. نامۀ هفتم، همان، ص ۱۳.

انتشارات نگاه

کتاب تاریخ فلسفه اثر ویل دورانت ترجمه عباس زریاب خویی

اینستاگرام انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “بنیاد فلسفۀ سیاسی در غرب: از هراکلیت تا هابز”