گزیده ای از کتاب از قلعه تا سرحد
چکاوک روی نزدیکترین شاخه گردو نشسته بود. هویی زد. آقا دستی تکان داد. پرنده نپرید. پرسیدم، چکاوک است؟ آقا گفت، چه میدانم چکاوک دوباره هویی زد، یقین کردم چکاوک است که میگفتند فال بد میزند. گفتم اگر چکاوک نیست ، پس چه مرغیست؟ چه میدانم، حوصله داری پسر؟ آقا روزنامه میخواند، چکاوک هو میزد، من گرسنه بودم، باغ داغ بود. صدای موتور آمد، جیپ بود، ایستاد… گلاسه
در آغاز کتاب از قلعه تا سرحد می خوانیم
فصل اوّل: فرود ـ 32 9
فصل دوّم: داراب ـ سرحد ـ 32 25
فصل سوم: داراب 37
فصل چهارم: فريدون ـ سرحد ـ 32 73
فصل پنجم: الياس ـ تهران ـ 1300 101
فصل ششم: سنجرى ـ سرحد ـ 32 127
فصل هفتم: اشكفت بهمن ـ 1309 147
فصل هشتم: شهاب ـ 1320 167
فصل نهم: ماهبگم ـ سرحد 193
فصل دهم: سهراب ـ قلعه ـ سرحد 209
فصل يازدهم: آخانبابا ـ يورت 245
فصل دوازدهم: فرود ـ سرحد ـ 32 261
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.