گزیده ای از نمایشنامه، آى بى كلاه، آى با كلاه
نمایشنامه آی بی کلاه آی با کلاه نوشتۀ غلامحسین ساعدی
من این جا وایستاده م و همه جا رو خوب می بینیم. شما حرفای منو باور می کنین، هرچی که می گم. ولی خودتونو می زنین به اون راه و بعد زه می زنین، کثافت می زنین به خودتون، چرا؟
در آغاز نمایشنامه، آى بىكلاه، آى باكلاه، می خوانیم
شخصیتهای این نمایشنامه عبارتاند از خبرنگار و راننده .فضای نمایش, محلهای نوساز در حاشیه شهر را نشان میدهد .صحنه نمایش, محوطهای است که در تلاقی چند کوچه قرار گرفته است .طرف راست صحنه خانهای است متروک و قدیمی و روبهروی آن خانهای نوساز قرار دارد .در خانه باز میشود و پیرمرد, سپس دخترش خارج میشوند .آن دو وحشت زده به دو مردی که از خانه متروک بیرون میآیند, نگاه میکنند .دختر از پدرش میخواهد که به خانه برگردند, ولی پدر با کنجکاوی جریان را پیگیر میشود .آن دو در حال مشاجره هستند که ناگهان ….
نمایشنامه آی بی کلاه آی با کلاه نوشتۀ غلامحسین ساعدی
در پرده ی اول یعنی « آی بی کلاه » ، با ولوله ای که در جان اهالی می افتد ، همه مشکوک می شوند به حضور یک هیولا در ساختمان متروکه ای در محله. کاراکتر مرد روی بالکن که سکان امور را در دست دارد . با جلب اعتماد اهالی به آنها می قبولاند که در ساختمان یک هیولا کمین کرده و مترصد است تا اهالی را نابود کند . اهالی با دل سپردن به این مرد ترس را در جانشان جای می دهند . اما در انتهای پرده اول مشخص می شود که آن به ظاهر هیولا، سایه پیرزنی بوده که عروسکی را بر دوش می کشیده است . در پرده ی دوم که با اختلاف زمانی از وقایع پرده ی اول اتفاق می افتد ، بار دیگر همان هیاهو در محله اتفاق می افتد ، اما این بار اهالی دیگر نمی توانند به ادعای بی اساس چوپان دروغگو اعتماد کنند. اصرارهای مرد روی بالکن و پیرمرد هم برای اثبات ادعایشان مثمر ثمر واقع نمی شود . اما در انتهای پرده ی « آی با کلاه » به راستی …
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.