گزیده ای از کتاب گردباد شور و جنون نوشتۀ محمد شمس لنگرودی
یکیست انجمن و خلوتم ز شور جنون
کـه گـردبـاد کنـار و میـان نـمیدانـد
کلیم کاشانی
در آغاز این کتاب می خوانیم :
پیشسخن
سبک هندی (اصفهانی)، سبک مسلط بر شعر قرون دهم و یازدهم هجری قمری ایران و هندوستان بود.
تاکنون مقالات فراوانی دربارۀ سبک هندی و شاعران این طرز نوشته شده است، اما قریب به اتفاق این مقالات، که از دو دیدگاه کاملاً مخالف به موضوع نگریستهاند، از چند اشکال اساسی برخوردارند؛ نخست اینکه جز معدودی، بیشتر مقالات ناظر بر گوشهای از این سبکاند. و دوم تقریباً جملگی نسخهبرداری از یکی دو نسخۀ مادرند: همۀ موافقین کم و بیش همان سخنان آقای امیری فیروزکوهی – که ظاهراً نخستین مدافع سبک هندی (اصفهانی) بودهاند – را تکرار کردهاند؛ و مخالفین نیز همان گفتههای رضا قلی خان هدایت، آذر و دست بالا برخی از بازگشتیهای طرفدار سبک خراسانی مخالف این طرز را؛ آن اندک مقالات واقعبینانه و دقیق پیرامون این سبک نیز همه از آن کسانی چون راجر سیوری، ریپکا و دیگران است. انگیزۀ من برای تحقیق در سبک هندی وجود همین آشفتگی بود؛ به ویژه آنکه با انتشار تاریخ تذکرۀ «از صبا تا نیما»، که آقای یحیی آرینپور در دو سطر آغازین کتاب پروندۀ سبک هندی را بسته بودند، کلاف در مه سنگینی نیز فرو شد.
روزی که من آغاز به مطالعه جدی پیرامون سبک هندی کردم تقریباً همزمان با انتشار کتاب «از صبا تا نیما» بود، و از آنجا که هر جویندۀ ناپخته و نوراه، اصولاً «کتاب» را فینفسه وحی منزل میداند (و گمان میبرد که هر کتاب الزاماً خود حقیقت است) با دیدن نوشتۀ آقای آرینپور حقیقتاً دچار حیرت شدم. چطور چنین چیزی ممکن است! من نظراتی درست نقطه مقابل نظر قاطع ایشان که مورد اعتقاد من بودند و هستند، از کسانی دیگر شنیده بودم که به همین اندازه مورد اعتقاد من بودند. پس کنجکاوانهتر بر آن شدم که حقیقت را دریابم.
نخستین جستجوهایم بیحاصل ماند، چرا که، پیشتر گفتم، نوشتهها همه همانند بودند و یکسان. پس لزوماً میباید مستقیماً به کتابهای به جای مانده از آغاز پیدایش سبک هندی تاکنون مراجعه میکردم؛ بدین منظور و در پی چنین کوششی کتاب «تاریخ تذکرههای فارسی» را یافتم، ولی این تاریخ – با ارجگذاری به مؤلف ادیبش جناب آقای احمد گلچین معانی – دسته کلید انبوهی بود که کلید اصلی را به سادگی به دست نمیداد؛ چه، پس از فهرست کردن عناوین کتب مورد نظر، در عمل، مشکل اول این بود که پارهای از تذکرهها یافت نشد، و آن تعداد باقی هم که به دست آمد مطلب تازه و کارسازی نداشت؛ باز هر چه بود همه یک حرف بود؛ کلیگویی بود و مبالغی تعریف و تمجید. دیدم بهترین روش، مطالعۀ تاریخ و هنر عصر صفوی و دیوان شاعران این طرز است. چنین کردم، و از آنجا به مقالات متعدد (و همانند) و کتب دیگر رسیدم، و به مرور و در جریان عمل کلافها به آرامی گشوده شد. انگیزۀ تحقیق هدفمند شد و هدف آشکار. و اکنون، در یک کلام، هدف از این تحقیق تلاش برای به دست دادن شناختی همهجانبه و واقعبینانه از سبک هندی از طریق جمعبندی و تحلیل نظراتی است که تاکنون ارائه شده است؛ با اتکا به اشعار شاعران این سبک.
اکنون، شناخت سبک هندی (اصفهانی) یک ضرورت اجتنابناپذیر است: نخست به عنوان یک سبک شعر در ادبیات فارسی؛ دوم به عنوان سبکی که از ویژگیهای برجسته نسبت به سبکهای پیش از خود برخوردار است؛ سوم به دلیل صورت نگرفتن پژوهشی واقعبینانه و در نتیجه ناشناخته ماندن آن؛ و چهارم اینکه بسیاری از غزلیات امروز به دلایلی سخت تحت تأثیر زیباییشناسی شعر سبک هندی است. و این ناگزیری به ویژه برای مؤلف کتاب حاضر دو چندان است، چرا که نگارنده کوشش جدی شاعران سبک هندی را برای رهایی از صور خیال مکرر و کسلکننده و مرده سبکهای گذشته، و جستجوی خستگیناپذیرشان را در کشف عناصر خیال در زندگی روزمرۀ مردم کوچه و بازار، بیارتباط با مرحلۀ تحولی جامعۀ صفوی – که به گمانم عصر نطفهبندی دوران بورژوازی در ایران است – نمیداند. و از این دیدگاه، طبیعتاً سیر منطقی شعر فارسی بعد از سبک هندی، در حقیقت باید سبک نیمایی باشد. پس، پیدا شدن «مکتب اصفهان» و شعر بازگشت در این میانه، نه یک مرحلۀ تکاملی، بلکه همانطور که بنیانگذاران آن نیز آگاهانه نام مکتب «بازگشت» را بر آن نهادهاند، یک حرکت واپسگرا و قهقرایی و کودتایی – ارتجاعی است. شناخت درست سبک هندی، مقدمۀ شناخت تاریخی سبک نیمایی است یکی از اهداف این تحقیق نیز همین است. ما پس از غور در اشعار سبک هندی (اصفهانی) به روشنی درمییابیم که چطور قالب و چهارچوب تنگ اشکال کهن شعر فارسی ظرفیت این همه تعبیر و تصویر و اشیاء و بالندگی و گستردگی زندگی خشن و پرتحرک و دقیق دوران نوین را ندارد. شعر سبک هندی از بسیاری اشیاء و تعابیر در حال انفجار است. و شعر نیمایی شکل کمال یافته و منفجر شدۀ شعر هندی (اصفهانی) است.
البته کتاب حاضر شاید هنوز تنها یک جمعبندی مقدماتی از تمام نظرات و گمانهایی است که پیرامون این سبک اظهار شده است. این کتاب آغاز حرکت است، و امیدم این است که در آینده محققینی که بر باور این نویسندهاند، با تحقیق و تدقیق بیشتر ارتباط کیفی و تاریخی این دو سبک (هندی و نیمایی) را بنمایانند.
کتاب حاضر در حقیقت مجموعهای است از دو کتاب به شرح ذیل:
کتاب اول تحقیقی است پیرامون سبک هندی در چهار بخش:
بخش اول: بررسی ناگزیری، علت و چگونگی وابستگی هنرمندان و اندیشمندان اعصار گذشته به حکومتها، و کیفیت ارتباط شاعران عصر صفوی (دوران مورد بحث این کتاب) است با پادشاهان سلسله صفوی و علل سفرشان به هندوستان.
بخش دوم: جستجو و تحقیقی است در یافتن مولد و موطن سبک هندی و نخستین شاعر یا شاعرانی که اولین جرقههای این سبک در دیوان آنها جلوه کرده است.
بخش سوم: بحثی است پیرامون درستی و نادرستی نامهای مختلف این سبک.
بخش چهارم: بررسی ویژگیهای سبک هندی.
کتاب دوم نیز در سه بخش تنظیم شده است:
بخش اول: شرح زندگانی کلیم کاشانی.
بخش دوم: نقد مجمل اشعار کلیم.
بخش سوم: برگزیدۀ اشعار کلیم.
در پایان، بر خود لازم میدانم از دوستان ارجمندم جناب کریم رجبزاده و علی مرتضویان فارسانی که دستنوشتۀ کتاب حاضر را به دقت خواندهاند و بیدقتیهای چندی را یادآوری و اصلاح کردهاند، آقای شهریار ضرغام دنبلی که بر من منت گذاشته، با زحمت فراوان فهرست نسخههای خطی آثار کلیم کاشانی را تهیه و تنظیم کردهاند، از شاعر و ادیب ارجمند جناب دکتر شفیعی کدکنی که همچنین دستنوشتۀ کتاب را خواندهاند و پارهای نکات اصلاحی را تذکر دادهاند و با تأیید نظر (به قول حافظ)، مثل همیشه حل معمای من کردهاند، و از جناب دکتر عبدالحسین زرینکوب که با صحه بر گردباد شور جنون، مرا تشویق به چاپ این نوشته کردهاند، سپاسگزاری و قدردانی کنم.
تهران – تابستان 1364
شمس لنگرودی
کتاب اول
صدای پای خیال
به خواب بود رخش خواستم نظاره کنم
صــدای پــای خــیــالــم نــمـــود بــیـــدارش
دارالامان
چرا نخوانم دارالامان حادثهاش
که «هند» کشتی نوح و زمانه توفان است[1]
کلیم
مدخل
تا نهضت مشروطیت، شاعران و هنرمندانی که بدون اتکاء به حکومتهای وقت توانسته باشند روی پای خود بمانند و موجودیتشان را اثبات کنند و حرفشان را به گوش مردم برسانند، شاید از شمار انگشتان دست هم تجاوز نکند،[2] از آن تعداد انگشتشمار نیز بیشترشان عارفانی بودند که وسیلۀ پخش آثارشان را طرفدارانشان فراهم میکردند، و کسانی نیز در وضعیتی استثنایی بودند که آگاهی از زندگیشان به تحقیقی جداگانه نیاز دارد[3]. اما سبب وابستگی به حاکمان چه بود؟ سبب آن بود که در روزگاران گذشته که هیچگونه وسیلۀ ارتباط جمعی برای پیامرسانی شاعران وجود نداشت، دربار و هیئت حاکمه در واقع تنها کانال انتشاراتی آثار هنرمندان به شمار میآمد.[4] شاعران، مستقیم و غیرمستقیم، با دربار در ارتباط بودند، و این امر ظاهراً به نفع هر دو طرف – یعنی شاعران و هیئت حاکمه – بود، چرا که شاعران حاکمان را میستودند و گاه از هیچ همه چیز میساختند، و حاکمان نیز امکان زندگی مرفه و ادامۀ کار سرودن شعر را برای شاعران فراهم میکردند. پادشاهان نیازمند شاعران بودند، و البته «خواست ممدوح از شاعر تنها این نبوده است که او را به نیکی بستاید، تا وی را خوش آید، بلکه میخواسته است سخن او چنان نافذ باشد که در دل مردمان اثر کند و در نتیجه صیت بزرگی ممدوح تا اقصی نقاط برسد… مهم این بود که دیگران بپذیرند که [اینان] چنین کردند و چنین میکنند، پادشاهان میخواستند آوازۀ مردی، دلیری، جنگاوری، دشمن شکنی، کشورگشائی، رعیتنوازی، دادگستری و بخشش فراوان آنان به همه جا برسد تا دشمنان ایشان مرعوب، و دوستان و خدمتگزاران مجذوب شوند.»[5] و شاعران هم نیازمند حاکمان بودند تا به خواستهای خود برسند. نظامی عروضی در چهار مقاله مینویسد که فرخی سیستانی «از صادر و وارد استخبار میکرد که در اطراف و اکناف عالم نشان ممدوحی شنود تا روی بدو آرد، باشد که اصابتی یابد، تا خبر کردند او را از امیر ابوالمظفر چغانی از چغانیان که این نوع را تربیت میکند و این جماعت را صله و جایزۀ فاخر همی دهد.»[6] چرا که او همۀ عمرش را بر سر شعر گذاشته بود و اکنون شعرش به قولی «در آسمان هفتم» بود، ولی نه کسی او را میشناخت و نه آنقدر پولی در بساط داشت که حداقل بتواند «پس از زناشویی مخارج خود را تأمین کند».[7] نظامی عروضی مینویسد: [عمید اسعد] «فرخی را سگزیی دید بیاندام، جبهای پیش و پس چاک پوشیده، دستاری بزرگ سگزیوار در سر، و پای و کفش بس ناخوش، و شعری در آسمان هفتم»[8]. اما نتیجۀ آن استخبار و ورود به دربار این شد که همین فرخی «بیاندام» که شعرش در آسمان هفتم بود – و با این وصف – هفت همسایه آنسوی تر از آن خبر نداشت، پس از چندی که مسئول تبلیغات حکومتی شد «جامههای توزی و قصب و صدرۀ دیبا و خز قیمتی و قز سمور بر تن میکرده است»[9] و «کارش بدانجا رسید که تا بیست غلام سیمین کمر از پس او برنشستندی»[10]. و این در حالی بود که نام او نیز همه سو بر زبانها افتاده بود.[11]
البته طیف شاعران حکومتی بسیار گسترده بود. در یک سوی آن طیف شاعرانی جا داشتند که واقعاً به نظام مورد تبلیغشان معتقد بودند و با حربۀ شعر به تثبیت و تحکیم آن نظام میپرداختند، چون حافظ[12] و حسان بن ثابت[13] (مداح پیامبر اسلام)، و در سوی دیگر کسانی چون قاآنی و امثال او – که در عین بیاعتقادی – برای گذران دو روزه عمر از هیچگونه خواری و سبکسری و چاپلوسی و دروغ کوتاهی نمیکردند. کوتاه سخن اینکه بیشتر هنروران گذشته به ناگزیر وابسته به حکومت و نظام موجود بودند.[14] حال اگر حکومت وقت – به هر دلیل – پشتیبان شعر بود، شعر و شاعری رونقی مییافت، و اگر نه، دوران فروریختن شعر بود و نابودی شاعر.
نمونههای فراوانی از این واقعیت تلخ تاریخی میتوان به دست داد: مثلاً در سه قرن اول هجری تقریباً هیچ شعر فارسی مکتوبی عرضه نشده، زیرا در آن چند قرن «حکام معمولاً عرب و یا از ایرانیانی بودهاند که با زبان عربی آشنایی داشته و از جمیع جهات تابع حکومت عرب بودهاند [و] طبعاً در مکاتبات رسمی و تهنیتهای اعیاد و فتوح جز زبان عربی معمول نبوده»[15] و«کسانی که قصد ورود در امور سیاسی و اجتماعی داشتند میبایست این زبان را فرا گیرند… به همین سبب اندک اندک زبان عربی در میان ایرانیان رواج یافت».[16] بعد، این قضیه تا آنجا پیش میرود که وقتی اسماعیل بن یسار، شاعر ایرانی، در مقابله با هشام بن عبدالملک، حاکم نژادپرست عرب، میخواهد شعری در ستایش نژاد ایرانی خود بسراید مجبور میشود شعرش را به عربی بنویسد.[17] یعنی شعری در ستایش ایرانی به زبان عربی. اینچنین شد که کتابها، همه از پهلوی به عربی برگردانده شد. سپس یعقوب لیث صفاری آمد، شاعران رسمی عربیگوی ایرانینژاد دربار کوچکش به عربی به مدحش پرداختند، اما او در معنایش فرو ماند و به شاعران تاخت: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت.»[18] که ناگهان شعر فارسی، به طرفةالعینی تمام و کمال تغییر زبان داده، دیگر بار به پارسی بدل شد.
نمونه از این دست فراوان است.[19] به قول دکتر زرینکوب: «حرمت [امرای صفوی نیز] در حق علما و فقها سبب میشود که اکثر مستعدان زمانه از شعر و شاعری باز آیند و به فقه و علم روی آورند»[20] و در سالهای اضطراب و پریشانی سقوط صفویه تا پیدایش زندیه نیز «ایرانیها شعر و شاعری را فراموش کردند، از این جهت در آن مدت یک شاعر مبرز ایرانی دیده نمیشود مگر شیخ علی حزین که او هم از ایران فرار نموده، در هند پناه گرفته بود، وگرنه او هم کشته یا گمنام میشد.»[21]
پس چندان هم بیپایه نیست اگر تاریخ و سرگذشت ملت ما با شاهنامه مترادف شده است، و شاهنامه معنای دیگر تاریخ اجتماعی ایران است؛ و هم گزافه نیست اگر ما «دارالامان» را تعمیمش دهیم به گونهای که عموم دربارهای قدیم و میانه را در بر بگیرد.
با روشن شدن موضوع وابستگی متقابل حکومت و هنرمند در ادوار گذشته، و نقش تعیینکنندۀ حکومتها در چگونگی وضع شعر، حال خوب است ببینیم که در دورۀ پیدایش شعر سبک هندی[22]– سلاطین صفوی – نظر و برخورد به شعر و شاعری چگونه بوده است.
در این مورد، به طور کلی، دو نظر وجود دارد: نظری که سلاطین صفوی را بیاعتنا به شعر و شاعری دانسته و همین عامل را باعث مهاجرت شاعران به خارج از کشور (به ویژه هند) میداند، و نظری که نهفقط سلاطین صفوی را بیاعتنا به شعر ندانسته بلکه آنان را حامی شعر نیز میداند؛ و سفر شاعران به خارج از کشور را، نه مهاجرت بلکه سفری میداند مثل هر سفر و گشت و گذار دیگر. هر دو گروه نیز در تأیید نظرشان به سخنان اسکندربیک منشی، صاحب عالمآرای عباسی، استناد میکنند که وی ذیل «ذکر طبقۀ شعرا و ارباب نظم» مینویسد: «حضرت خاقانی [یعنی شاه طهماسب]… که در امر معروف و نهی منکر مبالغۀ عظیم میفرمودند چون این طبقۀ علیه را وسیع المشرب شمرده از صلحا و زمرۀ اتقیا نمیدانستند، زیاده توجهی به حال ایشان نمیفرمودند، و راه گذرانیدن قطعه و قصیده نمیدادند، مولانا محتشم کاشانی قصیدهای غرا در مدح آن حضرت و قصیدهای دیگر در مدح مخدرۀ زمان، شهزاده پریخان خانم به نظم آورده از کاشان فرستاده بود، به وسیلۀ شهزادۀ مذکور معروض گشت. شاه جنت مکان فرمودند که «من راضی نیستم که شعرا زبان به مدح و ثنای من آلایند؛ قصاید در شأن شاه ولایت و ائمۀ معصومین علیهمالسلام بگویند، صله، اول از ارواح مقدسۀ حضرات و بعد از آن از ما توقع نمایند. غرض که جناب مولانا، صله از جانب اشرف نیافت.»[23]
آقای یحیی آرینپور که از گروه اول (و در عین حال مخالف سبک هندی) هستند، مینویسند: «علت فقر شعر و قحط شعرای بزرگ[24] [در دورۀ صفوی] را باید در سیاست کلی پادشاهان صفوی جست، ظاهر آن است که دودمان صفوی… بیشتر همّ خود را صرف ترویج مذهب شیعه میکردند و کمتر به شعر و ادب میپرداختند، و اگر شعری سروده میشد به جای مدیحه و تغزل، در مدح و منقبت اولیای دین و ذکر کرامات ائمۀ اطهار و مصیبت شهیدان کربلا بود.»[25] و شاعرانی که نمیخواستند یا نمیتوانستند در این چهارچوب کار کنند از پیرامون سلاطین صفوی پراکنده شده، «به دربار عثمانی، و بیشتر به بارگاه شاهان گورکانی هند، روی میآوردند.»[26] و امیری فیروزکوهی که یکی از طرفداران سبک هندی (اصفهانی) و طرفدار نظر دوم از تقسیمبندی فوقالذکر به شمارند، در مقدمۀ دیوان صائب مینویسند: «یکی از دلایل مخالفین سبک اصفهانی این است که چون پادشاهان عصر صفوی (قدس الله اسرارهم) بر خلاف سنت اسلاف توجهی در تربیت شعرا و احسان و اکرام آنان در قبال مدایح نداشته و بلکه در زجر و منع آنان از سرودن و خواندن مدیحه مبالغه میکرده و میگفتهاند که هیچکس غیر از رسول اکرم صلیالله علیه و آله و سلم و اولاد اطهر او سلام الله علیهم اجمعین در خور و سزاوار مدح نیست، لاجرم شعر و شعرا از اوج ترقی به حضیض تدنی درافتادند… حال آنکه اولاً به شهادت تواریخ و تذکرههای عصر صفوی از زمان شاه عباس کبیر به بعد دربار ایران سمت خاص ملکالشعرائی را مقرر فرموده و کسانی امثال مسیح کاشانی صائب را بدین سمت منصوب و معین کرده بود… و هر گاه شاعری در مدح ائمه اطهار (سلامالله) و ذکر مصائب آنان شعری میسرود و یا غزلی بلند و بدیع به وجود میآورد… به تشویق و تحریض و اکرام و انعام او میپرداختند… چنانکه داستان به زر کشیدن شانی تکلو[27] در قبال بیتی از مثنوی او در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام به امر شاه عباس کبیر و انعام بسیار شاه طهماسب رحمه الله به مولانا محتشم به پاداش مرثیۀ مشهور او و نظایر این توجهات زبانزد ارباب اطلاع و مذکور همۀ تذکرهها میباشد.» آقای امیری همچنین در همان مقدمه مینویسد: «رو کردن شعرا به هندوستان و رونق بازار سخن در آنجا علل دیگری غیر از عدم توجه پادشاهان صفوی به شعر داشت که آن علل و موجبات… بیشتر مربوط به امور سیاسی و اقتصادی [و فرهنگی و سیاحتی] بود… سفر هندوستان در آن اوقات برای جمعی از افراد یک نوع سفر تجملی و سیاحت عجایب آن بلاد و برای جمعی دیگر تحصیل شخصیت و به دست آوردن ثروت از راه تجارت بود.»[28]، سپس برای اثبات ادعای خود اشعاری از صائب و محمد قلی سلیم را گواه میگیرند که صائب فرموده:
صائب از هند مجو عزت اصفاهانرا
فیض صبح وطن از شام غریبان مطلب
و محمد قلی سلیم گفته:
سلیم! هند جگرخوار خورده خون مرا
چه روز بود که راهم بدین خراب افتاد
گذشته از این که استدلالات و استنادات آقای امیری در مجموع نظرات آقای آرینپور را تأیید میکند و منظورشان نیز از عبارت «علل و موجبات سیاسی، اقتصادی و تحصیل شخصیت» روشن نیست نمیدانیم چرا ایشان این شعرهای صائب و سلیم را در نظر نداشتهاند:
صائب میفرماید:
دل رمیدۀ ما شکوه از وطن دارد
عقیق ما دل پرخونی از یمن دارد[29]
یا:
ز ماه مصر به یک پیرهن مضایقه کرد
چه چشمداشت دگر از وطن بود ما را[30]
یا:
مکش ز یاد وطن آه، کاین همان وطن است
که از لباس به یوسف نداد پیرهنی[31]
یا:
ای بسا نعمت که یادش به ز ادراکش بود
از وطن میساختم ای کاش با یاد وطن[32]
و چرا این ابیات سلیم را نیاوردهاند:
نیست در ایران زمین سامان تحصیل کمال
تا نیامد سوی هندستان حنا، رنگین نشد[33]
یا:
به عیشآباد هندستان غم پیری نمیباشد
که مو نتواند از شرم کمرها شد سفید آنجا[34]
اهمیت موضوع در این است که فقط صائب و سلیم هم نبودند که پیراهن یوسف را از ماه مصرشان دریغ داشته بودند، بل قریب به اتفاق شاعران آن روزگار، به قول صفی صفاهانی از کشور بیرواج ایران چنین دل پرخونی داشتند؛ صفی صفاهانی در ساقینامهای که در تذکرۀ میخانه مندرج است، میسراید:
«بیا ساقی از احتیاجم برآر
وزین کشور بیرواجم برآر
به هندم رسان خوش، در آن مرز و بوم
به ویرانه تا کی نشینم چو بوم»[35]
یا ملامحمد صوفی مازندرانی میگوید:
«بده ساقی آن قوت جان مرا
مرنجان دل ناتوان مرا
که گر من دل و دیده ناخوش کنم
جهان را پر از آب و آتش کنم
حقیرم به هر کوی و هر انجمن
چو فضل اندر ایران و دُر در عدن
از این بوم و بر مهر برداشتم
همه بوده، نابوده انگاشتم
* * *
طلبکار گوهر کم آید به دست
طلبکار خر مهره بسیار هست
چنان میروم زین دیار خراب
که ماهی ز خشکی رود سوی آب
چو رفتم از این منزل چون قفس
چو عمر شده، بازنایم به پس…»[36]
یا کلیم که میفرمود:
زمانه هر چه دهد در بهای عمر بگیر
ز بد معامله گلخن به گلستان بردار
وطن تمام خس و خار، بی کس است کلیم
برو سواد وطن را از آستان بردار[37]
البته بعدها امیری در مقدمۀ دیگری بر دیوان صائب نوشتهاند که: «احترام و بزرگداشت ایشان [شاهان هند]…. بیشتر معلول وضع طبیعی هند و کثرت سیم و زر و تمکن مالی کاملتر در آن مملکت پهناور بود.»[38] یعنی ایشان پذیرفتند که سلاطین هند به شاعران – به ویژه شاعران ایران – با احترام رفتار میکردند، که به نظرشان، حرکتی ناشی از تمکن مالی سلاطین بوده، اما پاسخ این گمان اشتباهآمیز را نیز شبلی نعمانی (که اتفاقاً از اشخاص مورد قبول ایشان نیز بوده) دادهاند. شبلی مینویسد: «میخواهم گوشزد کنم که در دربار این سلاطین [هند] شعر و ادب ترقی و پیشرفتی که نموده صرفاً برای این نبوده که در شاعری مال و دولت به دست میآمده، بلکه بیشتر از این جهت بوده که سلاطین مزبور خود دارای طبع موزون و نقاد سخن بودهاند.»[39] پس استناد به دو بیت از صائب و سلیم و اجتهاد به این که اینان از هند دلخون بودهاند و سفرشان نیز برای تفریح و ثروتاندوزی بوده و ربطی به رفتار سلاطین صفویه با شاعران نداشته، چنان که دیدیم، شبه دلیلی بیپایه است. البته دلایل دیگری نیز در تعلیل سبب سفر شاعران ایرانی به هندوستان ارائه شده است که چندان در خور اعتنا نیست، مثلاً آقای دکتر ناصرالدین شاهحسینی مینویسد: «آن قدر شاعر در قرنهای ده و یازده و دوازده در ایران میزیست که زائد بر ظرفیت این مرز و بوم بود! طبعاً وقتی که عدهای هنرمند زیاده بر گنجایش یک منطقه یافته شود همه نمیتوانند مرفه و متنعم باشند به همین علت جماعتی به هندوستان رفتند…»[40] ولی هیچکس – حتی گروندگان به نظر دوم – نمیتوانند مدعی بشوند که شاعران «کشور بیرواج» ایران – به قول مهاجرین – از مردم رنجیدهخاطر و خونیندل بودند، چرا که به قول خودشان، پس از اینکه پادشاهان صفوی شاعران را از دربار راندند «شعرای اصفهان و هنرمندان دیگر آن عهد از قبیل نقاشان و فضلا در قهوهخانهها اجتماع کرده و اشعار و آثاری را که تازه سروده و آماده کرده بودند به یکدیگر عرضه میکردند… تا آنجا که همین تحول سبب شد که شعر از انحصار دربار و طبقۀ مشخصی از رجال سیاست بیرون آید و به دست همۀ مردم از طبقات مختلف برسد و از همینجاست که مشوق عمدۀ گویندگان آن عصر عموم مردم بودند که احترام و شخصیت عجیبی برای شعرای خود قائل بوده و اشعار آنان را شهر به شهر و دست به دست میبردند.»[41] پس شاعران از مردم رنجیدهخاطر نبودند. میرزا محمد طاهر نصرآبادی صاحب تذکرۀ نصرآبادی که در همین عصر صفویه زندگی میکرده مطالبی راجع به حکیم رکنای کاشانی مینویسد که عاملین این مهاجرت را معرفی میکند. او مینویسد: «مسموع شد که از شاه عباس ماضی نسبت به او [حکیم رکنا] کمتوجهی و کمشفقتی ظاهر شده، این بیت را گفته، روانۀ هندوستان شد:
«گر فلک یک صبحدم با من گران باشد سرش
شام بیرون میروم چون آفتاب از کشورش»[42]
حال آنکه حکیم رکنا از شاعران برجستۀ آن روزگار بود،[43] (و اتفاقاً جزء شاعران زائد بر ظرفیت هم نبود). به همین جهت این حادثه بر دیگر شاعران گران آمد، پس اشعاری در این باب سروده، رنجش و نگرانی خود را ابراز داشتند که از آن جمله بود شعر مشرقی شاعر که گفت:
گوهری بفروخت ایران آخر از بیجوهری
کز شرف شد پنجۀ خورشید و دست مشتری[44]
همچنین، ملا عبدالنبی فخرالزمانی در تذکرۀ میخانه مینویسد که میرزا شرف جهان قزوینی «مطالعه بسیار فرموده، سخنان میر و ملا را به نوعی حل کرده که دانشمندان زمان را در مجلس شریفش بدو سخن نبوده و در وادی خط و شعر و انشاء و فصاحت و بلاغت و حسن آواز فرید زمان خود گردیده جمیع اکابر علما زمان به ادراک ملازمتش افتخار مینمودند… جمعی از معاندان به عرض شرف اقدس… رسانیدند که [وی] یکی از ارباب اهل تسنن است، شاه بعد از استماع این خبر… از آن منبع فصاحت و بلاغت به غایت مکدر شد و از نظرش بینداخت. به هر تقدیر [میرزا شرف] در حین حیات… بیبهره ماند.»[45]
ملاعبدالنبی، همچنین، حکایت خواجه حسین ثنائی را مینویسد که چطور پس از اینکه ثنائی «قصیده را به غایت خوب گفته» در حضور شاه اسماعیل ثانی میخواند، متأسفانه «از گردش کجروش، مرضی طبع آن پادشاه نشد و فرمود نام من در این قصیده نیست… از او درخشم شد، بنابراین آن خواجه حسین از بیم جان، ننگ فرار بر فخر قرار ترجیح داده از ایران به دارالامان هندوستان آمد، و به سعادت بندگی پادشاه آسمان خرگاه… مستعسد گردید»[46].
در حکایت فوق، این نکته جالب است که شاه اسماعیل ثانی خواجه حسین ثنایی را به جرم اینکه چرا نامش را در شعرش نیاورده مورد مؤاخذه قرار میدهد و در عالم آرای عباسی، شاه طهماسب محتشم کاشی را به جرم اینکه چرا نامش را در شعر آورده، یعنی دو سلطان صفوی، شاعران را طرد کردند، آن هم به دو بهانۀ عکس هم، و این، افشاکنندۀ بهانههاشان بود.
نصر آبادی در تذکرهاش مینویسد: روزی ملاعجزی تبریزی در محوطۀ طویلۀ قزوین به خاطر به زر کشیدن ملا شانی تکلو[47] به شاه عباس ابراز رنجش میکند، و میگوید: «چرا مرا به زر نمیکشی که به از ملاشانیم؟» شاه عباس در پاسخ گفت: «ملاشانی در خزانه بود، چون تو در طویلهای تو را با سرگین باید کشید.»[48]
نمونههای بیشتری از این دست میتوان ارائه داد ولی به نظر میرسد که همین چند نمونه، مسئولین مهاجرت شاعران را از کشور بیرواج ایران – که به قول صفی صفاهانی ویرانهسرای جغد شده بود – بشناساند و نشان بدهد که سبب مهاجرت شاعران به هندوستان چه بوده است. اما مهم است بدانیم که این همه بیاعتنایی و بیاحترامی در وقتی صورت میگرفت که «هندوستان بهشت نشان منشاء هنرمندان… و طنطنۀ اورنگآرائی حضرت شاهنشاهی گوش جهانیان را برافروخته [بود][49]» در وقتی بود که شاهان هند چنان به شاعران پارسیگوی و زبان و ادب پارسی احترام میگذاشتند که به قول هندوشاه استرآبادی «کافران هم به خواندن و نوشتن خط فارسی پرداخته [بودند][50]؛ در وقتی بود که هندوستان «یکی از بهترین دورههای ترویج زبان و شعر فارسی»[51] را از سر میگذراند. گفته میشود که وقتی مولانا شکیبی ارادۀ سفر مینمود از طرف یکی از امرای هند «هشتاد هزار روپیه به طریق مدد خرج و ضروریات آن سفر به ایشان داده شد.»[52] مجمع الخواص مینویسد که میر اشکی قمی «به هندوستان رفت و در نزد فرمانفرمایان آنجا مقبولالقول شد. گویند در آن مجلس صدهزار سکه بدو دادند و او از فرط شادی درگذشت»[53]. حیاتی گیلانی که به جرم نقطوی بودن از ایران فرار کرده بود، به دستور جهانگیر هموزنش زر گرفت…
نتیجهای که از بحث و تحلیل در این بخش به دست آمده مؤید این نظر است که اولاً سلاطین صفوی کلاً برخورد مثبت و جذبکنندهای نسبت به شاعران نداشتند و ثانیاً رفتار هم اینان سبب مهاجرت شاعران را به هندوستان فراهم آورد.
علت بیاعتنایی سلاطین صفوی به شعر و شاعران
همانگونه که پیش از این نیز آمده است، بسیاری اندیشۀ شیعی سلاطین صفوی را عامل این امر میدانند؛ اینان با استناد به آیۀ قرآنی الشعراء یتبعهم الغاوون[54] میگویند از آنجا که شعر در اسلام از منکرات است (چرا که قرآن شاعران را پیرو شیطان دانسته است) و این امر به ویژه در تشیع بسیار مورد توجه بوده، لذا طبیعی بود که سلاطین صفوی که شیعی مذهب بودند اعتنایی به شعر و شاعری نکنند. شاید این عامل نیز در رفتار سلاطین صفوی بیتأثیر نبوده ولی عامل تعیین کننده این عامل نبوده، چرا که در همان زمان ممدوحان هندی این شاعران مهاجر ایرانی هم شیعی مذهب بودند، خود شاعران ایرانی هم همچنین؛ مگر نه این است که یکی از درخشانترین قصاید عرفی شیرازی شعری در منقبت حضرت علی (ع) است؟:
جهان بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار
نیافتم که فروشند بخت در بازار…
کفن بیاور و تابوت و جامه نیلی کن
که روزگار طبیب است و عافیت بیمار[55]…
عدهای زبان را، به ویژه در این مورد خاص، عامل تعیینکننده دانستهاند. اینها معتقدند که عدم شناخت دقایق شعری از سوی سلاطین ترکزبان صفوی باعث بیتوجهی و بدرفتاری شاهان صفوی نسبت به شعر و شاعری بوده است.[56] ولی من با توجه به کاربرد تبلیغی شعر معتقدم که عامل زبان نقش تعیینکنندهای در این امر نداشت. مگر دولتمردان غزنوی و مغول و بسیاری دیگر، فارسی زبان بودند؟ و اصلاً مگر حاکمان فارسی زبان حتی، شعر انوری و خاقانی و منوچهری را میفهمیدند؟ همان گونه که پیش از این نیز در همین کتاب گفته شد، برای حاکمان، تبلیغ تهمتنی، دینپروری و گندآوریشان مهم بود، و اینکه تبلیغ به چه زبانی باشد دقیقاً بستگی داشت به شرایط؛ گاه، موقعیت و وضعیت ایجاب میکرد که کلام به پارسی باشد. گاه، عربی، و شاید زبانی دیگر؛ ولی موضوع مهم این است که شاهان صفوی هم نه اینکه توجهی به شعر و شاعری نداشتند (که ما دلیلش را عدم درک دقایق زبانی بدانیم) اتفاقاً بسیار هم اعتنا داشتند، منتهی به نوعی دیگر از هنر، و نوعی دیگر از اندیشه. و گرنه اگر مشکل زبانی در بین بود میتوانستند امر کنند که شاعران زین سپس شعر به ترکی بسرایند. مگر دیگران چنین نکرده بودند؟
آقای یان ریپکا که به نظر من تاریخ ادبیات ایشان بهترین کتاب تاریخ ادبیات فارسی است، تمرکزطلبی امرای صفوی را یکی از علل بیاعتناییشان به شعر و شاعران میدانند که با توجه به دیگر نظراتشان در این باره[57] میتوان گفت که سخن درستی است. علت عمدۀ بیتوجهی سلاطین صفوی به شعر و شاعری، توجه عمدۀ آنها به تثبیت و تحکیم مبانی ایدئولوژیکشان برای استقرار حکومتی متمرکز و نیرومند بر قلمروی وسیع و یکپارچه بوده است و در این راه هر چیزی که همسو با این خواستهشان بود مورد توجهشان واقع میشده. چنانکه دیدیم، هم اینانی که ظاهراً با شعر و شاعری مخالف بودند، شانی تکلو را برای بیتی در منقبت حضرت علی به زر کشیدند؛ و فرقشان نیز با حاکمان شیعۀ هند در همین بود؛ تفکر و ایدئولوژی آنها برایشان امری خصوصی بود و دخالتی در نظام حکومتی نداشت ولی حکومت صفویه تجلی یک مبارزۀ عقیدتی تقریباً هزار ساله بود که امروز وقت به فعل درآوردن ادعاهایشان بود. و این، برای مدعیانش سخن سادهای نبود. بدین جهت، آنها توجه عمدۀ خود را نخست بر روی سامان بخشیدن به چهارچوب ایدئولوژیک، و سپس بر روی محملها و سدهای نشر اندیشۀ خویش، که همانا عوامل نظامی – سیاسی، فرهنگی بود متمرکز کرده بودند؛ و دلیل ما بر این مدعا همین که بزرگترین اندیشمندان شیعی چون میرداماد، شیخ بهاءالدین محمد عاملی معروف به شیخ بهایی، ملاصدرا (صدرالمتألهین) ملا محسن فیض کاشی، میر فندرسکی، ملا محمد باقر مجلسی، ملا محمد تقی مجلسی،… در طول حیات همین سلسله پیدا شدهاند، و همین کسان نیز رایزنان حکومتی صفویه بودند.
تفاوت فرهنگ سنتی هند و ایران نیز بر این تفاوت برداشت ایدئولوژیک گورکانیان و صفویان (که در این لحظۀ بخصوص ناشی از جبر تاریخی بود) دامن میزد. فرهنگ سنتی هند اصولاً فرهنگی صلحطلب و آرامشجوست.[58] شاهان گورکانی معتقد بودند که تسلط بر رعیت بدون مدارا کردن با وی و آسانگیری و چشمپوشی از اعتقاداتش ممکن نیست[59]. ولی «شاه طهماسب و شاه اسماعیل مکرر در حضور سفیران ترک یا مغول مخالفان مذهب شیعه را سیاست و عقوبت میکردند تا در آن سفیران تأثیر قوی بگذارند.»[60] شاهان گورکانی معتقد بودند که اندیشۀ هر کس مربوط به خود اوست. «دولت مغول هند در آن ایام و سالها بعد شاید تنها دولت مسلمانی بود که در قلمرو آن بدون آن که فشار خارجی در کار باشد اتباع غیرمسلمان هم از لحاظ حقوق با رعایای مسلمان مساوی محسوب میشدند.»[61] خود اکبر از طایفۀ هندو زنی اختیار کرد و در مراسم قربانی و نیازی که زنش برای خدایان تقدیم کرد شرکت کرد. دربار مغول هند حتی بتپرستان را هم تحت حمایت خود گرفت، ولی حکومت صفوی، میر عماد خطاط بزرگ عصر خویش را به جرم سنی بودن کشت.[62] حکیم ابوطالب تبریزی را به همین اتهام کشت. حیاتی گیلانی را به جرم نقطوی بودن واجبالقتل دانست و او ناگزیر به هندوستان گریخت.[63] غزالی مشهدی را به الحاد متهم کرد و او هم به هندوستان گریخت. [64] مال و منال میر عبداللطیف قزوینی به دستور شاه طهماسب به همین اتهام ضبط شد و او از ترس جانش به هندوستان گریخت. [65] ملا میرحیدر معمائی به اتهام هجو شاه عباس به زندان افتاد و از آنجا به هند گریخت. اوجی نطنزی به جرم آگاهی از علم اعداد و نجات کشته شد.[66] ملا روحی همدانی به اتهام سرودن شعری زبانش بریده شد…[67] و این وضع چندان بالا گرفت که دامنگیر خود حاکمان و رایزنان صفوی نیز شد: شیخ بهایی به اتهام گرایشات عرفانی و به خاطر این بیت:
کاکل مشکین به دوش انداخته
وز نگاهی کار عالم ساخته
مورد طعن و لعن قرار گرفت.[68] ملا محمدتقی مجلسی متهم به داشتن گرایشهای عرفانی شد و مورد اذیت و آزار قرار گرفت، چندان که پسر وی او را نجات داد.[69]
میرداماد که شعر میگفت از ترس شعرش را پنهان میکرد.[70] ملامحسن فیض، رسالۀ مشواق را برای نجات جان شاعران که آنها را کافران میدانستند نوشت[71]. بسیاری از بزرگان صرفاً به خاطر تعلق خاطر به مثنوی معنوی مولوی (که ممنوع بود[72]). یا به این اتهام، خانهنشین میشدند. و هر کس برای رفع این اتهامات مجبور بود همواره وضعش را به طریقی گزارش بدهد. تا جایی که میر محمد زمان از فضلای عصر از شدت فشار و ناملایمات زمانه ناگزیر شد بسراید:
صوفیست خر و مرید صوفی خرخر
نبود عجب ار خری شود رهبر خر
از عرعر صوفی که بود عرعر خر
در رقص درآیند هزاران سر خر[73]
حال آنکه همان وقت اکبرشاه از پیروان همۀ ادیان خواسته بود که به یک «جامع» گرد آیند و در یک زمان نماز گزارند. او در نامهای شاه عباس صفوی را از کشتار غیرشیعه زنهار داده بود و وی را نصیحت کرده بود.[74]
میبینیم که این دو گروه از شیعیان رفتاری کاملاً متضاد با هم داشتند، و این امر، نخست به سبب وضعیت ویژه و تاریخی به قدرت رسیدن سلسلۀ صفوی و دوم به علت تفاوت فرهنگ سنتی ایران و هند بود. حال با این وصف و با این دید وقتی که با سخنانی چون سخن شاردن برمیخوریم که میگوید: «شاه عباس شعرا را نه تنها قدر و قیمت مینهاد بلکه خود نیز گاهی به گفتن [شعر] مبادرت میورزید.»[75] در حالی که انکارش نیز نمیکنیم برداشت روشنتری از آن داریم، و میدانیم که شاه عباس، و امثال او، شعرائی را قیمت مینهاد و شعری را قدر میدانست که درست در جهت استقرار و استحکام نظام وی باشد. دکتر صفا مینویسد که آن توجه اندک «شاه عباس به شاعران پارسیگوی و تشویقهایی که از آنان میکرد از باب تشبه به جلالالدین اکبر و دربار ادبگستر او بوده است.»[76] چرا که «ملکالشعراهای دربار تیموری (به غیر از شیخ فیضی) همگی ایرانی و همه جا معزز و محترم بودند. تعداد شعرای دربار اکبری، و کسانی که از ایران با فرستادن اشعار خود مورد محبت او قرار میگرفتند، چندان بود که شمردن آنان آدمی را متعجب میسازد.»[77] شبلی نعمانی نیز همین اعتقاد را دارد، او مینویسد: «خاندان صفوی مجبور بوده نظر بلندی رقیبانهای هم از خود در این باره بروز دهد».[78] محبت و بلندنظری رقابتآمیزی که مختص شاعران شیعی مذهب نیز بوده است[79] و آن هم نه به خاطر شعر وی، بلکه به خاطر سخن وی.[80]
اینچنین بود وضع شاعران ایران در زمان صفویه، و اینچنین شد که شاعران از ایران رخت بربسته به هندوستان، آن دارالامان حادثه[81] به قول خودشان گریختند، و در جریان همین فرصت طلایی بود که سبکی شعری که از مدتها پیش به آرامی داشت در ایران شکل میگرفت، کمال یافت و زاده شد.[82]
.[1] دیوان کلیم، چاپ مهدی افشار، ص 22.
.[2] نگاه کنید به: جامعهشناسی هنر، 1. ح. آریان پور، ص 220.
.[4] نگاه کنید به: نور و ظلمت در تاریخ ادبیات ایران. میخائیل زند، صص 83-77.
.[5] تطور مدیحهسرایی در ادبیات فارسی تا قرن ششم، نامۀ مینوی، سیدجعفر شهیدی، ص 269.
.[6] چهار مقاله، نظامی عروضی، ص 58.
.[7] فرخی سیستانی (بحثی در شرح احوال…)، دکتر غلامحسین یوسفی، ص 4.
[8]. همان، ص 26. 3. همانجا.
[10]. چهار مقاله، نظامی عروضی، ص 65.
[11]. فرخی سیستانی (بحثی در شرح احوال…)، دکتر یوسفی، ص 74. همین جا نظرتان را جلب میکنم به نظر واپسگرایی که اعلام میدارد: «رفع پسماندگیها و اعتلای مادیات سبب عقبماندگی شعر و معنویات میشود.» نگاه کنید به: یغما، 15، ص 410، سبک سخن هندی، فیض محمد زکریا.
[12]. نگاه کنید به: بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، دکتر قاسم غنی.
[13]. نگاه کنید به: حبیبالسیر، خواند امیر، جلد دوم، ص 121.
.[14] لازم به تذکر است که وابستگی به حکومتها خاص شعرا نبوده بلکه اغلب دانشمندان نیز به نحوی با دربار تماس داشتند که خیام و بیرونی و بوعلی و رازی …. از این جملهاند.
.[15] تاریخ ادبیات در ایران، جلد اول، دکتر صفا، ص 164.
[16]. همان، ص154. 4. همان، ص20.
[18]. تاریخ سیستان، صص 210-209.
.[19] نگاه کنید به: سیر غزل در شعر فارسی، دکتر سیروس شمیسا، صص 60-55.
.[20] نقد ادبی، دکتر زرینکوب، جلد اول، ص 255.
.[21] شعر و شاعری عصر جدید ایران، داعیالاسلام، ص 7.
[22]. استفاده از اصطلاح سبک هندی (یا اصفهانی) در این کتاب به معنی پذیرش این نامها از سوی من نیست، به نظرم همۀ این نامها نادرست است و چرایی آن را هم در همین کتاب میخوانید، ولی استفاده از این نامها عجالتاً برای ادامۀ بحثمان لازم است.
.[23] عالمآرای عباسی، اسکندربیک ترکمان، جلد اول، ص 178.
.[24] من اکنون و اینجا، که بحثمان پیرامون کیفیت و ارزش هنری سبک هندی نیست، در رد این سخن چیزی نمیگویم.
.[25] از صبا تا نیما، آرینپور، جلد اول، ص 7.
.[27] خوب است برای دانستن انگیزۀ شاه عباس به این تفقد نگاه کنید به: از چیزهای دیگر، زرینکوب، ص 133.
.[28] کلیات صائب تبریزی، مقدمۀ امیری فیروزکوهی، صص 11-9.
.[30] همان، ص 881. 2. همان، ص 777. 3. همان، ص 881.
.[33] هندوستان از دریچۀ چشم شاعران، احمد گلچین معانی، نامۀ مینوی، ص 383.
.[35] تذکرۀ میخانه، عبدالنبی فخرالزمانی، ص 433.
.[36] همان، ص 492 (با تغییراتی در ترتیب ابیات).
.[38] دیوان صائب، مقدمۀ امیری فیروزکوهی، چاپ انجمن آثار ملی، ص30.
.[39] شعر العجم، شبلی نعمانی، جلد سوم، ص 7.
.[40] سبک اصفهانی در شعر فارسی، ناصرالدین شاه حسینی، ص 36.
.[41] دیوان صائب، مقدمۀ امیری فیروزکوهی، چاپ خیام، ص 10.
.[42] تذکرۀ نصرآبادی، میرزا محمد طاهر نصرآبادی، ص 215.
.[43] مجمع الخواص، صادقی کتابدار، ص 53.
.[44] تاریخ ادبیات در ایران، دکتر صفا، جلد پنجم، بخش اول، ص 493. برای اطلاع بیشتر در زمینۀ مورد بررسی میتوانید به صفحات 95-490 کتاب مذکور مراجعه کنید.
[45]. تذکرۀ میخانه، فخرالزمانی، ص 152.
.[46] تذکرۀ میخانه، فخرالزمانی، صص 5-204.
.[47] شاه عباس، ملاشانی را که در مدح حضرت علی گفته بود:
اگر دشمن کشد ساغر و گر دوست به طاق ابروی مردانۀ اوست
مورد تفقد قرار داد. نگاه کنید به تذکرهها، از جمله کلماتالشعرا، سرخوش، ص101.
.[48] تذکرۀ نصرآبادی، میرزا محمدطاهر نصرآبادی، ص9. و مقایسه کنید با ملحقات روضةالصفای ناصری، هدایت، جلد هشتم، ص 296.
.[49] پادشاهنامه، لاهوری، ص 353. همچنین نگاه کنید به کلماتالشعرا.
.[50] تاریخ فرشته، هندوشاه استرآبادی. به نقل از «تاریخ ادبیات در ایران»، صفا، جلد پنجم، بخش اول، ص 449.
.[51] تاریخ ادبیات در ایران، همان، ص 450. همچنین نگاه کنید به: مهاجرت شعرا به هند در عصر صفویه، سعید حمیدیان، ص 972.
[52]. مآثر رحیمی، ملا عبدالباقی نهاوندی، جلد سوم، ص 69.
[53]. مجمع الخواص، صادقی کتابدار، ص 78.
.[54] قرآن مجید، سورۀ شعرا، آیۀ 224.
[55]. دیوان عرفی، ص 43.
.[56] نگاه کنید به: نقد ادبی، زرین کوب، جلد اول، ص 54. همچنین تاریخ ادبیات در ایران، دکتر صفا، جلد پنجم، بخش یکم، ص 495.
.[57] نگاه کنید به: تاریخ ادبیات ایران، یان ریپکا، صص 8-466.
.[58] نگاه کنید به اساس فرهنگ هند، پانیکار، ص 8، و همایون کبیر صص 18-15.
.[59] از چیزهای دیگر، زرینکوب، ص 128.
.[62] نگاه کنید به: زیر این هفت آسمان، باستانی پاریزی، ص 48.
.[63] زندگانی شاهعباس اول، نصراله فلسفی، جلد سوم، ص 44.
[64]. منتخبالتواریخ، عبدالقادر بداونی، جلد سوم، ص 170.
[65]. همان، ص 97.
[66]. زندگانی شاه عباس، جلد دوم، ص 45.
[67]. همان، ص 46.
.[68] قصصالعلما، میرزا محمد سلیمانی تنکابنی، ص 179.
.[70] نقد ادبی، زرینکوب، جلد اول، ص 255.
[71]. رسالۀ مشواق، ملامحسن فیض، صص 6-4.
[72]. تاریخ ادبیات ایران، ریپکا، ص 466.
[73]. مهاجرت شعرا به هند، سعید حمیدیان، ص 671. همچنین نگاه کنید به: زندگانی شاه عباس اول، جلد اول، ص 185.
[74]. مهاجرت شعرا به هند، سعید حمیدیان، ص 973.
.[75] سیاحتنامۀ شاردن، جان شاردن، جلد دوم، ص 442.
.[76] تاریخ ادبیات در ایران، صفا، جلد پنجم، بخش یکم، ص 450.
.[77] دیوان صائب، مقدمۀ امیری فیروزکوهی، چاپ انجمن، ص 31.
.[78] شعر العجم، شبلی نعمانی، جلد سوم، ص 3.
.[79] نقد ادبی، زرینکوب، ص254.
.[80] عالمآرای عباسی، اسکندربیک منشی، ص 515.
.[81] کلیم میگوید: چرا نخوانم دارالامان حادثهاش / که هند کشتی نوح و زمانه توفان است.
.[82] برای شناخت بهتر وضعیت اجتماعی – اقتصادی عصر صفویه، نگاه کنید به: از گاتها تا مشروطیت، محمدرضا فشاهی، صص 180-168.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.