کتاب “کجا می ریم بابا؟” نوشتۀ ژان لوییه فورنیه ترجمۀ محمدجواد فیروزی
گزیده ای از کتاب کجا میریم بابا؟
من پدر خوبی نبودم. اغلب نمی توانستم شما را تحمل کنم، دوست داشتن شما کار مشکلی بود. تحمل تان را صبری فرشته وار می بایست و من یک فرشته نیستم.نوشتم تا به شما بگویم متاسفم از این که نتوانستیم با هم خوشبخت باشیم و نیز شاید برای این که از شما به خاطر از دست دادن تان عذرخواهی کنم. دیگران وقتی از کودکان معلول حرف می زنند،حالتی جوگیر به خود می گیرند؛ انگار از یک فاجعه حرف می زنند، اما من می خواهم یک بار هم که شده با لبخند از شما بگویم…
توماس فرزند معلول فورنیه هر بار که سوار ماشین پدر می شود، بدون وقفه می پرسد : کجا می ریم بابا ؟ پرسشی که از زبان یک کودک مطرح می شود، فی الواقع می تواند ابهامی باشد که از آغاز خلقت ذهن انسان را به خود مشغول کرده است. موفقیت این کتاب صرفا به دلیل کسب جایزه فمینا 2008 نیست، زیبایی مسحور کننده کلام کودک در کنار واقعیت تلخ زندگی پدر، این کتاب را تبدیل به اثری خواندنی برای مخاطب ساخته است. در بخشی از این اثر می خوانیم … « برخی اوقات برخی از مادرها بالای گهواره بچه هایشان می ایستند می گویند : اصلا دلم نمی خواهد که بزرگ بشی، دوست دارم همین طور بمونی. مادرهای بچه های معلول خیلی خوش شانس ترند، آن ها مدت زمان بیشتری عروسک بازی می کنند. »
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.