در آغاز کتاب کال بر زمین می افتد، میخوانیم:
دوْر
زمين گرد استآنقدر
كه انتهاى كوچهاى بنبست
كودكى زاده نشده
شقيقهى خونآلودهى مردى را
نشانه گرفته است.
زمين گرد است
و چنان تند مىچرخد
كه زنى ناشناس
در گهوارهى كودكىام
لباس سياهش را كوك مىزند.
رودى كه از حياط مىگذرد
شورابهى چشمهاى سردىست
ساكن غارى دور
گرد است
هر كجايش كه گم شوى
در اتاق كوچكم
پيدايى.
بازگشت
آشفتهدر هم
گيسويم
بيدىست لرزان
از بيم تبرها.
پاهايم
ريشههاى جدا از خاك
سرگشته در باد.
دستهايم
بىبرگ
بىتنپوش.
پس از مرگم شايد
ميزى باشم
كه بر آن چاى مىنوشى.
ماه
به او كه بر بلندىِ شانههايش قد كشيدم
پدرم
ايگناسيوبا دستهاى سرخ
با نگاهى برهنه
با داس و گندمها
با شهرى كه به دوش انداخته بود
ايستاد
و ماه را نشانم داد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.