کتاب چگونه از موسیقی لذت ببریم؟ نوشتۀ زیگموند اسپات ترجمۀ پرویز منصوری
گزیدهای از متن کتاب
اگرچه کموبیش امیدوارکننده است که در سالهای اخیر بر تعداد کتابهای تازه درباره موسیقی _ خواه برای فراگیرندگان این هنر و خواه برای کسانی که میخواهند از این رهگذر تنها توشهای برای اوقات فراغت برگزینند _ اندکی افزوده است، اما از سوی دیگر بهدرستی باید معترف بود که این افزونی هنوز از مراحل بسیار ابتدایی، و احیاناً گمراهکننده، قدم بیرون نگذارده است. از میان کتابهای موسیقی که ظرف چهل سال اخیر منتشر شده، برخی که هدفی جز ارضای «آماتور»ها ندارند، متأسفانه چنان از ورود به مباحث فنی اعراض داشته و کتاب را ساده و کودکانه نوشته یا ترجمه کردهاند، که بهسبب «رومانتیسم غلیظ» در مطالب مربوط به «شرح حال هنرمندان» و ازآنجمله «عاشق شدنها، بدبختی کشیدنها و در نافهمی ماندنهایشان از سوی مردم معاصرشان و غیره»، کتاب درهرحال سراسر بر رکود فکری همان آماتورها مؤثر میافتد و به گفتهای سادهتر، خوانندگانشان را وامیدارد اینگونه بیندیشند که هرچه زیبایی در موسیقی سراغ میکنند، همه از همان افسانههای غیرمستند (و نیز غیرفنی) مربوط به زندگی آهنگسازان سرچشمه میگیرد. ولی میزان نبوغ هنرمند را در اتخاذ یک روش یا تمهیدات تازهاش را بهکلی مسکوت میگذارند. نتیجه اینکه خوانندۀ آماتور بیش از آنکه به سرنوشت و خطِ سیر تکامل خود موسیقی وقوف یابد، موسیقیدانان را عناصری «باکرامت آسمانی» میشناسد که «تنها باید به آنان ایمان داشت و از کارشان سر در نیاورد»، بالاخره آماتورها، موسیقی را از رهگذر تعدادی افسانههای دلنواز و رنجها و متاعب مسیحوار مباشران و خلاقان این هنر وامیشناسند و در این پندار خیال میکنند که حقیقتاً به این هنر آشنایی یافتهاند.
در کنار این قبیل کتابها، برخی از استادان نیز دست به انتشار کتابهای فنی در جهت استفاده هنرجویان موسیقی زدهاند. متأسفانه، تا آنجا که ما اطلاع داریم، تعداد این آثار بسیار کم و ناکافی است و از همین تعداد نیز، برخی چنان مشحون از اغلاط فاحش و نافهمیهای مضحکاست که ضررشان باز بیش از کتابهای دستۀ اول است. روی هم، با کمی وقوف به این هنر، بسیار آسان میتوان این نکته را دریافت که نویسندگان کتابهای فنیتر موسیقی، برخی خود شدیداً از مرحله پرتاند، یا آنکه سادهترین مطالب را خود چنان از راههای اسکولاستیک و لابیرنتهای قرون وسطايی آموخته و دریافتهاند که تأثیر و نفوذ روش تعلیمیشان به حداقل گرایش یافته است.
برخی از نویسندگان این کتابها در مدارس موسیقی و احیاناً در مدارس عالی این هنر به تدریس اشتغال دارند و شاگردانشان را وامیدارند بدون توجه و بیدرک جزئیات روابط موضوع مورد تدریس ایشان از یکسو، و همبستگیهایی که ناگزیر این گفتارها و نوشتارها را با اساس موسیقی به هم میپیوندد. از سوی دیگر، درس استاد را طوطیوار «از بر کنند» و دست آخر، مانند غالب فارغالتحصیلان تمام رشتهها در کشور ما، نسبت به فارغالتحصیلان ایرانی و خارجیِ همان رشته در خارج از کشور، عقدۀ حقارتی به هم رسانند.
در این اوضاع و احوال خوانندۀ بیطرف، ناوارد ولی علاقهمند به این هنر، از یکسو از خود موسیقی بری و فراری و از سوی دیگر با تحمل هزینه سنگینی از احساسات و عواطف خویش، به انباشتن مغز و فکر دربارۀ خصوصیات زندگی موسیقیدانان کشانده میشود. و در برابر اینها، موسیقیدانان کشور ما، یعنی همانها که بهنحوی از راههای پیچیده و «درک از قفا»، بههرحال تا اندازهای به این هنر احاطه و وقوف یافتهاند، به علل دوگانۀ: ۱) همان کجراهی راههای پیموده؛ و ۲) پایین بودن سطح درک مردم از این هنر، همچنان در برج عاجی مینشینند که مردم با حسننیت در اختیارشان گذاردهاند. این هنرمندان مدام دم از «قدرناشناسی توده» میزنند و درعینحال بر خر مراد سوارند و نه در پی آن که اندکی از برج عاج خویش بیرون آیند و به مردم نیز چیزی بیاموزند. از سوی دیگر، موسیقیدانان تحصیل کرده در این سالها امکاناتی یافتهاند که هرچه بیشتر فقط آثار هنری خلق کرده، آنها را به اجرا بگذارند. تعداد اینها نیز متأسفانه آنقدر زیاد نیست که برخی در جنب کار هنری خود دست به کار آموزش همگان، از راه تهیه کتابهای قابلاستفاده، بیازند و طبعاً این میدان هنوز در اختیار کسانی قرار دارد که تا آن اندازه صالح نیستند.
گفته شد که در سالهای اخیر به انتشار کتابهای موسیقی افزوده شده است، اما این افزونی هنوز بسیار اندک است. کمی تعداد نیز، خواهناخواه خود موجبی بر محدودیت انتخاب راه در برابر پویندگان است. اگر این کنکاش، هرچند ناقص، از طرف نویسندگان، بیش از این افزایش مییافت، میشد امیدوار بود که پویندۀ راه موسیقی از میان این نقایص و در گیرودار تضادی که اغلاط و خطاها در برابر او مینهند، خود به وجود نقص پی ببرد و بیشتر علاقهمند شود تا از راههایی کمی مشکلتر، و مثلاً مراجعه به منابع دقیقتر، به کنه درست مطالب دست یابد، تا مگر از این رهگذر، طی زمانی طولانی سطح انتظار و توقع عمومی اعتلا یابد. تردید نیست که کشمکش و جرّوبحث بین نظر درست و نادرست بههرحال تأثیری بر افزایش احساس مسئولیت نویسندگان خواهد گذاشت و آنها را واخواهد داشت که حتیالمقدور از بیدقتیها و ندانمکاریها بپرهیزند.
درحالحاضر، سرمایهگذاری در راه تهیه کتابهای موسیقی از طرف ناشران، بیش از گذشته مورد توجه واقع شده است، و این نیست مگر به آن علت که قشری از مردم بیشتر طالب دانستن مطالبی دربارۀ موسیقی شدهاند. باشد که این دور تسلسل همچنان به تقویت و اعتلای عوامل ایجادکنندۀ خود ادامه دهد: از سویی پویندگان راه آشنایی با موسیقی و فراگیری آن روزبهروز بر تعدادشان اضافه شود و هم رفتهرفته تشنۀ مطالب درستتر شوند، تا، از سویی دیگر، ناشران نیز، ورای مشکلات فراوان، از سرمایهگذاری در این راه زیان نبینند و بینشان رقابتی سالم در انتخاب نویسنده و بهبودی وضع کتابهای موسیقی در گیرد و بالاخره استادان و نویسندگان کتابهای موسیقی، در خود مسئولیتی جدیتر احساس کنند و با دقت بیشتری به تنظیم کتاب موسیقی و کار آموزشی بپردازند، تا از این رهگذر بیشازپیش موجبات ارتقای سطح توقع پویندگان را فراهم آورند.
کتاب حاضر، به قلم نویسندۀ آمریکایی، «زیگموند اسپات» اساساً برای آماتورها و برای آن کسانی که میخواهند بدون یاریجستن از مطالب فنی و «مدرسهای» و بدون برخورد با مسائل و مشکلات ناشی از مباشرت این هنر، روزبهروز آشنایی بیشتر با موسیقی به دست آورند و لحظهبهلحظه از این رهگذر لذتی بزرگتر و عمیقتر برگیرند، نگاشته شده است. راستی چگونه میتوان به یاری کلام و به کمک کتاب، لذتجستن از موسیقی را افزود؟ به چه وسیله و با کدام کلام میتوان زیبایی موسیقی را بیان کرد؟
موسیقی، همچنانکه کلامْ هنری جامع و در خود کامل است، درعینحال با کلام تفاوتهایی دارد؛ ازجمله آنکه در موسیقی (و نیز در نقاشی) رابطه میان خلاق آن هنر و احساس شنونده (یا بیننده) مستقیمتر از آن است که به آموزشی مقدماتی و ایجاد قراردادهایی میان دو سوی این ارتباط نیاز افتد. درحالیکه میان نویسندۀ یک اثر ادبی و خوانندهاش، قطعاً شرط دیگری هم لازم است: خواننده باید زبان نویسنده را بداند و به مفاهیم کلماتی که نویسنده به کار برده است کاملاً واقف باشد تا ارتباط پیشگفته برقرار شود. در این معنی «ژان پل سارتر» نیز بحثی پیش کشیده است:
«معنای فلان آهنگ موسیقی _ اگر بههرحال بتوان معنایی برای آن قائل شد _ چیزی خارج از وجود خود آهنگ نیست، و این به خلاف افکار و مفاهیم است که همواره میتوان آنها را از چندین طریق به رسایی بیان کرد. میگویید که این آهنگ شاد است و آن یک غمناک، اما هرچه بگویید همیشه کمتر یا بیشتر از آنچه که در خود آهنگ است گفتهاید، نه از آنرو که هنرمند عواطفی غنیتر و متنوعتر از عواطف دیگران دارد، بل از آنرو که عواطفش _ که شاید منشأ مضامین آفریدۀ اوست _ هنگامیکه به قالب نتهای موسیقی متجسّد میشده، استحاله یافته و تغییر ماهیت داده است. فریادی که بر اثر دردی کشیده شود نشانۀ دردی است که موجب فریاد بوده است، اما آوازی که از روی دردی خوانده شود، هم خود درد است و هم چیز دیگری سوای درد.»[1]
پس چگونه میتوان «بیان موسیقایی» را با چنان «وسیله»ای که ارتباطی نهچندان دقیق با آن دارد و نه به توازی آن پیش میرود، از احساس یا اندیشۀ کسی به اندیشه و احساس دیگری منتقل کرد؟
واقعیت این است که این انتقال جز به یاری خود موسیقی ناممکن، یا در بهترین احتمال، تقریبی است. دوباره تکرار کنیم که رابطۀ موسیقی و احساس مستقیمتر از آن است که به استفاده از کلمات در ایجاد یا تسهیل آن نیازی مسلم باشد و چنانکه در آغاز اولین فصل کتاب گفته میشود: «هر کس عملاً به نوعی و از راهی از موسیقی لذت میبرد… .» و میتوانیم چنین بپنداریم که در این انتقال، تفسیر و تشریحْ نقشی مستقیم و اساسی ندارد.
بااینحال، موسیقی فنی است که به فراگیری، تمرین و ممارست نیازمند است. در دنیای موسیقی، همچنانکه یک اجراکننده (یک پیانیست، یک رهبر ارکستر، یک آوازخوان و غیره) و نیز خلاق آن (یک مصنّف، یک آهنگساز) سالهای طولانی، طی برنامهای منظم به فراگیری، تمرین و مطالعه نیاز داشته، یک شنوندۀ آماتور و علاقهمند نیز به طی قسمتی از این راه ملزم است. بنابراین، شنوندۀ آماتور در لابهلای گوش گرفتنهای پیگیر و مکرر به موسیقی، ضمناً بینیاز از راهنمایی شدن و رهنمود گرفتن نیست. این رهنمودها از آن جهت لازماند که به قضاوت او، در زمانی هرچه کوتاهتر، شکل بخشند و سلیقهاش را بالا ببرند؛ از آن جهت لازماند که میزان اطلاعات و وقوف او را بر آن عوامل جنبی که در طول تاریخ موسیقی موجب اعتلای این هنر شده، بیفزایند تا از این رهگذر قضاوت او را روشنی و صراحت بخشند.
[1]. ژان پل سارتر، ادبیات چیست، ترجمۀ ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی، چاپ اول، ص ۱۱، ۱۲