گزیده ای از نمایشنامه چوب به دستهاى ورزيل
آدمها :
مش غلام
محرم
كدخدا
اسدالله
مشعلى
عبدالله
مشستار
نعمت
مشجعفر
مسيو
شكارچى اول
شكارچى دوم
شكارچى سوم
شكارچى چهارم
ميدانچه يك آبادى به نام «ورزيل» روبهروى مسجدآبادى است با ايوان و سايهبانى كه روى دو ستون ايستاده. درِ مسجد وسط ايوان قرار گرفته، با گل ميخهاى درشت و دو زنجير بهصورت دو قوس كه از بالاى در به طرفين در كوبيدهاند، براى بستن دخيل و طلب نياز. دو طرف مسجد به دو كوچه مىرسد. ديوار كوچه دست راستآباد است و ديوار روبهرويى كوچه چپ ريخته و پشت آن خرابه بزرگى است. چسبيده به ايوان، سكوى چهارگوش بلندى است براى جارزدن. و هروقت جارچى روى سكو مىرود، سرش از بام مسجد بلندتر مىايستد. دو طرف ميدانچه، دو ساختمان قرينه است و در و پنجره كوچك دارد و يك در وسط دو پنجره، دو رديف پله از دو طرف به هر كدام از درها مىرسد. هر پنجره بالاى يك رديف پله است. ساختمانها خالى، درها بسته و گرد و خاك گرفته است. از طرف جلوى صحنه، يعنى از دو طرف ساختمانها، دو كوچه ديگر به ميدانچه مىرسد و ميدانچه بهصورت چهارراهى درمىآيد.
1
[طرفهاى عصر است. مشدى غلام از كوچه دست راست جلو صحنه پيدا مىشود و مىآيد توى ميدانچه جلو سايهبان، دور و برش را نگاه مىكند و مىرود روى سكو. دستها را دور دهان مىگيرد.]
مشدى غلام آهاى، هاىهاى ورزيلىها! [يك لحظه سكوت. دوباره]
آهاى، هاىهاى ورزيلىها!
يك صدا آهاى، هاى!
]چند صدا از دوردست يك لحظه سكوت. دوباره[
از نزديك آهاى، هاىهاى ورزيلىها!
محرم آهاى مشغلام! باز چه خبرته انگاره گرفتى؟ صبح كه
يه دفه جماعتو دور خودت جمع كردى. باز ديگه چى شده؟
مش غلام]با تعجب محرم را نگاه مىكند.[ هى! تويى محرم؟ … حال و
احوالت چطوره؟ رفتى اونجا چى كار؟
محرم اينجا؟
مش غلام آره، تو خرابه چى كار دارى؟
محرم]مىخندد.[ من از ديشب ديگه خرابهنشين شدم.
مش غلام خدا نكنه … چرا خرابهنشين؟
محرم مگه نيستم؟ … مگه نشدم؟ صبح مگه همهتون
نمىگفتين آدم كه دار و ندارشو از دست بده ديگه خرابهنشين مىشه؟
مش غلام اى بابا … مش اسدالله همينجورى يه چيزى گفت …
تو چرا به دل گرفتى؟ … خدا تنت رو سالم نگه داره … مال دنيا، چرك دسته، امروز بشورى مىره، فردا دوباره مىآد. خدا رو چى ديدى؟
محرم اما صبحى، همه از ته دل خوشحال بودين.
مش غلام به خداوندى خدا اگه خوشحال بوديم. اين چه حرفيه
ميزنى مرد؟
محرم همهتون خدا رو شكر ميكردين كه قسر در رفتين. بلا
از بيخ گوشتون رد شد، زميناتون سالم موند.
مش غلام مگه كسى حرفى زد؟ من كه چيزى نشنفتم.
محرم نه، كسى حرفى نزد … اما از الهى شكر گفتنهاتون
فهميدم.
مش غلام خيال كردى بابا … خدا بهسر شاهده، همه دلشون براى
تو كبابه … مىگن بيچاره محرم … ببين چه كار كرده بود كه اينجورى شد.
محرم دِ همين ديگه … ببين چه كار كرده بود … تو بگو، چى
كار كرده بودم؟ … بدِ كى رو خواسته بودم … يعنى حقم بود؟ آره؟ … نه مش غلام … حقم نبود، نه، حقم نبود.
مش غلام با اين حرفا كه كار درست نمىشه محرم.
محرم خدا رو چى ديدى … حالا صبر كن، گراز تازهپاش به
اين آبادى واشده … دنيام كه به آخر نرسيده … امشبى هم هست، فردا شبى هم هست … گرازم كه ولكن معامله نيس.
مش غلام اينقدر بددل نباش محرم.
محرم دور تا دور اين آبادى زمينه … زمينِ اسدالله، زمينِ
كدخدا … مش ستار … اوناى ديگه … من يه الف بچه بودم كه پاى گراز به كخالو واشد، الان چند ساله درگيرش هستن. هنوز هم كه هنوزه نتونستن چارهشو بكنن … نوبت اوناى ديگهم مىرسه … اونوخ ميفهمن كه من تنهايى حقم نبوده.
مش غلام حالا چرا رفتى اونجا؟
محرم ]مى خندد.[ جايى ندارم برم … ديگه به خاك سياه
نشستهام.
مش غلام بيا بيرون بابا … خدا بزرگه، توكل داشته باش. ]محرم
خنده تلخى مىكند و پشت ديوار گم مىشود. مش غلام دوباره دستها را دور دهان مىگيرد و جار مىزند. [آهاى، هاى! آهاى، هاى ورزيلىها!
چند صدا از دور و نزديك
آهاى … هاى … هاى!
كدخدا ]از كوچه راست عقبى وارد مىشود.[ سلامعليكم مش غلام.
مش غلام سلامعليكم كدخدا.
كدخدا ]مىنشيند پاى يكى از ستونهاى سايهبان مسجد.[ هنوز هيشكى
نيومده؟
مش غلام نه … دير كردهان.
كدخدا لابد فكراشون به جايى نرسيده.
مش غلام چه جورى ميشه كدخدا … يعنى از صبح تا حالا كسى
چيزى به عقلش نرسيده؟
كدخدا اينجور چيزا رو يه نفر تنهايى نمىتونه بفهمه … بايس
همه عقلاشونو رو هم بريزن … خب، تو چى فكر كردى مش غلام؟
مش غلام من؟ … من كه … والله، هيچچى.
كدخدا چطور هيچچى؟ مگه قرار نبود همه فكر چاره باشيم.
مش غلام نمىدونم كدخدا … اصلا سردرنمىآرم … نه خيال
كنىها … اتفاقآ خيلى هم به فكرش بودم، آخه تو كه كدخدايى بايس بدونى … بىخودى كه كدخدا نشدى.
كدخداحالا من گنهكار شدم كه كدخداى شما شدم؟… درسته،
من كدخدام … اما علم غيب كه ديگه ندارم … تازه اينجور چيزا كار يه نفر نيس … باس همه عقلشونو سرهم كنن، ببينن چى كار مىشه كرد.
اسدالله]از كوچه چپ وارد مىشود.[ سلامعليكم!
كدخدا
سلامعليكم، عليكمسلام.
و مش غلام
كدخداجماعت كجان اسدالله؟
اسداللهدارن ميان.
]عبدالله و مش ستار از كوچه راست جلو، مش جعفر و مش على از كوچه راست عقب، نعمت از كوچه چپ عقب وارد مىشوند.[
جماعتسلامعليكم … سلامعليكم…
]همه جلو سايهبان مىنشينند.[
كدخداخوب فكراتونو كردين؟ … مىگين چى كار كنيم؟
]همه برمىگردند و اسدالله را تماشا مىكنند.[
اسداللهچرا همهتون زل زدين به من؟ جواب كدخدا رو بدين.
كدخداميدونى اسدالله، تو ماشاءالله هزار ماشاءالله عقل و
كمالاتت از همه ما بيشتره … اينه كه …
اسداللهاختيار دارين كدخدا … جايى كه مش عبدالله، مش
ستار و اوناى ديگه هستن، ما چى كارهايم!
كدخداوالله من كه چى بگم … چيزى سرم نميشه. ]مىخندد.[
من، هر چى شما بگين با جون و دل حاضرم.
مش عبداللهبه نظر من، اين كار، كار خداس … ببين چه معصيتى
كرديم كه حالا بايس اينجورى كفارهشو پس بديم … خدا غضبمون كرده.
مش على]چپقش را روشن مىكند.[ عيبش اينه كه خيلى دير بهصرافت
افتاديم … الان چهار سال آزگاره كه پاى گراز به اين آبادى واشده … اما انگار نه انگار، همينجور نشستيم و دست رو دست گذاشتيم …
كدخداآخه اين چند ساله كه ضررى نمىزدن … كارى
نداشتن.
مش ستاردو سالش كه زمستون بود، چيز دندونگيرى پيدا
نمىشد … گرازم كه با زمين خالى كارى نداره.
كدخداپارسال هم كه بعد محصول اومدن.
مش جعفرواسه من بد نشد … نصف زمينمو مفت ومجانى شخم
زدن.
]مىخندد.[
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.